دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم
دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

رویدادهاى دوران خلافت حضرت على (ع ) و ریشه های شورش علیه عثمان

رویدادهاى دوران خلافت حضرت على (ع )  

 فصل اول : علل گرایش مردم به خلافت حضرت على (ع )

بیان رویدادهاى چهار بخش از زندگانى امام على (ع ) به پایان رسید. اکنون در آستانهء بخش پنجم از زندگانى آن ضحرت قرار گرفته ایم ; بخشى که در آن على (ع ) به مقام خلافت وزمامدارى برگزیده شد و در طى آن با حوادث و فراز و نشیبهاى بسیار رو به رو گردید. تشریح گستردهء همهء آن حوادث از توان خامهء ما بیرون است . از این رو, ناچاریم , همچون بخشهاى گذشته , رویدادهاى مه و چشمگیر را بازگو کنیم .

 

نخستین بحث در این فصل , بیان علل گرایش مهاجرین و انصار به زمامدارى امام (ع ) است , گرایشى که در مورد خلفاى گذشته نظیر نداشت و بعداً نیز مانند آنها دیده نشد.

 

هوداران امام (ع ) پس از درگذشت پیامبر اکرم (ص ) در اقلیت فاحشى بودند و جز گروهى از صالحان از مهاجرین و انصار, کسى به خلافت او ابراز علاقه نکرد. ولى پس از گذشت ربع قرن از آغاز خلافت اسلامى , ورق آنچنان برگشت که افکار عمومى متوجه کسى جز على (ع ) نبود. پس از قتل عثمان , همه مردم با هلهله و شادى خاصى به درخانهء امام (ع )ریختند و با اصرار فراوان خواهان بیعت با او شدند.

 

علل این گرایش را باید در حوادث تلخ دوران خلیفهء سوم جستجو کرد; حوادثى که سرانجام به قتل خود وى منجر شد و انقلابیون مصرى و عراقى را بر آن داشت که تا کار خلافت اسلامى را یکسره نساخته اند به میهن خود باز نگردند.

 

ریشه هاى قیام بر ضد عثمان

ریشهء اصلى قیام , علاقه و ارادت خاص عثمان به خاندان اموى بود. وى که خود شاخه اى از این شجره بود, در راه تکریم و بزرگداشت این خاندان پلید, علاوه بر زیر پا گذاشتن کتاب و سنت , از سیرهء دو خلیفهء پیشین نیز گام فراتر مى نهاد.

 

او به داشتن چنین روحیه و گرایشى کاملاً معروف بود. هنگامى که خلیفهء دوم اعضاى شورا را تعیین کرد در انتقاد از عثمان چنین گفت :

 

گویا مى بینم که قریش تو را به زعامت برگزیده اند و تو سرانجام <بنى امیه >و <بنى ابى معیط>را بر مردم مسلط کرده اى و بیت المال را مخصوص آنها قرار داده اى . در آن موقع گروههاى خشمگین از عرب بر تو مى شورند و تو را در خانه ات مى کشند.(1)

 

بنى امیه که از روحیه عثمان آگاه بودند, پس از گزینش او از طریق شورا, دور او را گرفتند و چیزى نگذشت که مناصب و مقامات اسلامى میان آنان تقسیم شد و جرأت آنان به حدى رسید که ابوسفیان به قبرستان احد رفت و قبر حمزه عم بزرگوار پیامبر اکرم (ص ) را که در نبرد با ابوسفیان کشته شده بود زیر لگد گرفت و گفت : <ابویعلى , برخیز که آنچه بر سر آن مى جنگیدیم به دست ما افتاد>.

 

در نخستین روزهاى خلافت خلیفهء سوم , اعضاى خانوادهء بنى امیه دور هم گردآمدند و ابوسفیان رو به آنان کرد و گفت :

 

اکنون که خلافت پس از قبیله هاى <تیم >و <عدى >به دست شما افتاده است مواظب باشید که از خاندان شما خارج نگردد و آن را همچون گوى دست به دست بگردانید, که هدف از خلافت جز حکومت و زمامدارى نیست و بهشت و دوزخ وجود ندارد.(2)

 

از آنجا که انتشار این سخن لطمهء جبران ناپذیرى بر حیثیت خلیفه وارد مى ساخت , حاضران از افشاى این رویداد خوددارى کردند, اما حقیقت سرانجام خود را نشان داد .

 

شایستهء خلیفهء اسلامى این بود که ابوسفیان را ادب کند و حد الهى دربارهء مرتد را در حق او جارى سازد. ولى متأسفانه نه تنها چنین نکرد, بلکه بارها ابوسفیان را مورد لطف خودقرار داد و غنایم بسیارى به او بخشید.

 

علل شورش

عثمان در سوم ماه محرم سال 24هجرى , از طریق شورایى که خلیفهء دوم اعضاى آن را برگزیده بود, به خلافت انتخاب شد و در هجدهم ماه ذى الحجهء سال 35 پس از دوازده سال حکومت , به دست انقلابیون مصر و عراق و گروهى از مهاجرین و انصار کشته شد.

 

تاریخ نویسان اصیل اسلامى علل سقوط عثمان و انقلاب گروهى از مسلمانان را در آثار خود بیان کرده اند, هر چند برخى از مورخان , به احترام مقام خلافت , از بازگو کردن مشروح این علل خوددارى ورزیده اند. بارى , عوامل زیر را مى توان زیر بناى انقلاب و شورش گروههاى خشمگین مسلمانان دانست :

 

1- تعطیل حدود الهى .

2- تقسیم بیت المال در میان بنى امیه .

3- تأسیس حکومت اموى و نصب افراد غیر شایسته به مناصب اسلامى .

4- ایذاء و ضرب گروهى از صحابهء پیامبر (ص ) که از خلیفه و اطرافیان او انتقاد مى کردند.

5- تبعید تعدادى از صحابه که خلیفه حضور آنان را مزاحم افکار و آمال و برنامه هاى خود مى دید.

 

عامل نخست : تعطیل حدود الهى

 

 1- خلیفه , ولید بن عتبه , برادر مادرى خود را به استاندارى کوفه منصوب کرد. وى مردى بود که قرآن مجید او را در دو مورد به فسق و تمرد از احکام اسلامى یاد کرده است .(3) اما خلیفه , گذشتهء او را نادیده گرفت و استاندارد منطقهء بزرگى از ممالک اسلامى را به او واگذار کرد.

 

براى فرد فاسق چیزى که مطرح نیست رعایت حدود الهى و شئون مقام زعامت است . حاکمان آن زمان , علاوه بر ادارهء امور سیاسى , امامت نمازهاى جمعه و جماعت را نیز برعهده داشتند. این پیشواى نالایق (ولید), در حالى که سخت مست بود, نماز صبح را با مردم چهار رکعت برگزار کرد و محراب را آلوده ساخت ! شدت مستى او به اندازه اى بود که انگشترش را از دست وى در آوردند و او متوجه نشد.

 

مردم کوفه به عنوان شکایت راهى مدینه شدند و حادثه را به خلیفه گزارش کردند. متأسفانه خلیفه نه تنها به گزارش آنها ترتیب اثر نداد بلکه آنان را تهدید کرد و گفت : آیا شما دیدیدکه برادر من شراب بخورد؟ آنان گفتند: ما شراب خوردن او را ندیدیم , ولى او را در حال مستى مشاهده کردیم و انگشتر او را از دست وى در آوردیم و او متوجه نشد.

 

گواهان حادثه که از رجال غیور اسلام بودند على (ع ) و عایشه را از جریان آگاه ساختند. عایشه که دل پر خونى از عثمان داشت , گفت : عثمان احکام الهى را تعطیل و گواهان راتهدید کرده است .

 

امیرمؤمنان (ع ) با عثمان ملاقات کرد و گفتهء خلیفه دوّم را در روز شورا دربارهء وى یاد آور شد و گفت : فرزندان امیه را بر مردم مسلّط مکن . باید ولید را از مقام استاندارى عزل کنى وحد الهى را در حق او جارى سازى .

 

طلحه و زبیر از انتصاب ولید انتقاد کردند و از خلیفه خواستند که او را تازیانه بزند.

 

خلیفه در زیر فشار افکار عمومى , سعید بن العاص را که او نیز شاخه اى از شجرهء خبیثهء بنى امیه بود, به استاندارى کوفه نصب کرد. وقتى وى وارد کوفه شد محراب و منبر ودارالامامه را شستشو داد و ولید را روانهء مدینه ساخت .

 

عزل ولید در آرام ساختن افکار عمومى کافى نبود. خلیفه باید حد الهى را که دربارهء شرابخوار تعیین شده است در حق برادر خود اجرا مى کرد. عثمان , به جهت علاقه اى که به برادرخویش داشت , لباس فاخرى بر تن او پوشانید و اورا در اطاقى نشاند تا فردى از مسلمانان حد خدا را دربارهء او اجرا کند. افرادى که مایل بودند او را با اجراى حد ادب کنند, از طریق ولید تهدید مى شدند. سرانجام امام على (ع ) تازیانه را به دست گرفت و بى مهابا بر او حد زد و به تهدید و ناروا گویى او اعتنا نکرد.(4)

 

2- یکى از ارکان حیات اجتماعى انسان حاکمیت قانونى عادلانه است که جان و مال افراد جامعه را از متجاوزان صیانت کند. و مهمتر از آن , اجراى قانون است , تا آنجا که مجرى قانون در اجراى قانون در اجراى آن دوست و دشمن و دور و نزدیک نشناسد و در نتیجه قانون از صورت کاغذ و مرکب بیرون آید و عدالت اجتماعى تحقق یابد .

 

رجال آسمان قوانین الهى را بى پروا و بدون واهمه اجرا مى کردند و هرگز عواطف انسانى یا پیوند خویشاوندى و منافع زودگذر مادى , آنان را تحت تأثیر قرار نمى داد. پیامبر گرامى ,خود پیشگامترین فرد در اجراى قوانین اسلامى بود و مصداق بارز آیهء <و لا یخافون لومة لائم >(5) به شمار مى رفت . جملهء کوتاه او دربارهء فاطمهء مخزومى , زن سرشناس که دست به دزدى زده بود, روشنگر راه و روش او در تأمین عدالت اجتماعى است .

 

فاطمهء مخزومى زن سرشناسى بود که دزدى او نزد پیامبر اکرم (ص ) ثابت گردید و قرار شد که حکم دادگاه دربارهء او اجرا شود. گروهى به عنوان <شفیع >و به منظور جلوگیرى ازاجراى قانون پا در میانى کردند و سرانجام اسامة بن زید را نزد پیامبر فرستادند تا آن حضرت را از بریدن دست این زن سرشناس باز دارد. رسول اکرم (ص ) از این وساطتها سخت ناراحت شد و فرمود:

 

بدبختى امتها پیشین در این بود که اگر فرد بلند پایه اى از آنان دزدى مى کرد. او را مى بخشیدند و دزدى او را نادیده مى گرفتند, ولى اگر فرد گمنامى دزدى مى کرد فوراً حکم خدا رادربارهء او اجرا مى کردند. به خدا سوگند, اگر دخترم فاطمه نیز چنین کارى کند حکم خدا را دربارهء او اجرا مى کنم و در برابر قانون خدا, فاطمهء مخزومى با فاطمهء محمدى یکسان است .(6)

 

پیامبر گرامى (ص ) امت اسلامى را با این اندیشه پرورش داد, ولى پس از درگذشت آن حضرت , به تدریج , تبعیض در اجراى قوانین در پیکرهء جامعهء اسلامى رخنه کرد. خصوصاً دردوران خلیفهء دوم مسئلهء <عربیت >و نژاد پرستى و تفاوت این گروه با گروههاى دیگر به میان آمد, اما چنان نبود که مایهء شورش و انقلاب گردد. در دوران خلافت عثمان , مسئله ءتبعیض در اجراى قوانین به اوج خود رسید و چنان موجب ناراحتى شد ه خشم گروههى را بر ضد خلیفه و اطرافیان او برانگیخت .

 

از باب نمونه , خلیفهء دوم به دست یک ایرانى به نام ابولؤلؤ, که غلام مغیرة بن شعبه بود کشته شد. اینکه علت قتل چه بود, فعلاً براى ما مطرح نیست و در بحث <على و شورا>به گوشه اى از علل قتل عمر اشاره کردیم .

 

جاى بحث نیست که موضوع قتل خلیفه باید از طرف دستگاه قضایى اسلام تحت تعقیب قرار مى گرفت و قاتل و محرکان او (اگر محرکى مى داشت ) بنابر احکام و ضوابط اسلامى محاکمه مى شدند, ولى هرگز صحیح نبود که فرزند خلیفه یا فردى از بستگان او قاتل را محاکمه کند یا او را بکشد, چه رسد به آنکه بستگان و یا دوستان قاتل را نیز, بدون اینکه دخالت آنان در قتل خلیفه ثابت شده باشد و بدون محاکمه , بکشد!

 

ولى متأسفانه پس از قتل خلیفه , یا در دوران احتضار او, عبیدالله فرزند خلیفه دو فرد بیگناه را به نامهاى هرمزان و جفینه (دختر ابولؤلؤ) به این اتهام که در قتل پدر او دست داشته اند, کشت و اگریکى از صحابه شمشیر را از دست او نمى گرفت و او را بازداشت نمى کرد, مى خواست تمام اسیرانى را که در مدینه بودند بکشد.

 

جناب عبیدالله , غوغایى در مدینه بر پا کرد و مهاجرین و انصار, با اصرار تمام , از عثمان مى خواستند که او را قصاص کند و انتقام خون هرمزان و دختر ابولؤلؤ را از او بازستاند.(7) بیش از همه , امیر مؤمنان اصرار مى کرد که عبیدالله را قصاص کند و به خلیفه چنین گفت : انتقام کشتگان بى گناه را از عبیدالله بگیر, چه او گناه بزرگى مرتکب شده و مسلمانان بیگناهى را کشته است . اما وقتى آن حضرت از عثمان مأیوس شد, رو به عبیدالله کرد و گفت لا اگر روزى بر تو دست یابم تو را به قصاص قتل هرمزان مى کشم .(8)

 

انتقاد از مسامحهء عثمان در قصاص عبیدالله بالا گرفت و هنوز خون به ناحق ریخته شدهء هرمزان و دختر ابولؤلؤ مى جوشید. خلیفه چون احساس خطر کرد به عبیدالله دستور داد که مدینه را به عزم کوفه ترک کند و زمین وسیعى در اختیار او نهاد که آنجا را <کویفة ابن عمر>(کوفهء کوچک فرزند عمر) مى نامیدند.

 

عذرهاى ناموجّه

تاریخ نویسان مسلمان در دفاع از خلیفهء سوم و همفکران او پوزشهایى نقل کرده اند که از عذرهاى کودکانه دست کم ندارد و ما به برخى از آنها اشاره مى کنیم :

 

اف ـ وقتى عثمان دربارهء عبیدالله به مشاوره پرداخت عمر و عاص به او چنین گفت : قتل هرمزان هنگامى رخ داد که زمامدار مسلمانان فرد دیگرى بود و زمام ملمانان در دست تونبود و از این رو, بر تو تکلیفى نیست . پاسخ این پوزش روشن است .

 

اولاً: بر هر زمامدار مسلمان لازم است که حق ستمدیده را از ستمگر بستاند, خواه ستمگرى در زمان زمامدارى او رخ داده باشد یا در هنگام زمامدارى فرد دیگر. زیرا حق , ثابت وپایدار است و هرگز مرور زمان و تغییر زمامدار, تکلیف را دگرگون نمى سازد.

 

ثانیاً: زمامدارى که این حادثه در زمان او رخ داد, خود دستور بررسى داده بود, به طورى که وقتى به خلیفهء دوم خبردادند که فرزندش عبیدالله هرمزان را کشته است وى از علت آن پرسید. گفتند: شایع است که هرمزان به ابولؤلؤ دستور قتل تو را داده بود. خلیفه گفت : از پسرم بپرسید, هرگاه شاهدى بر این مطلب داشته باشد خون من در برابر خون هرمزان باشد, در غیر این صورت او را قصاص کنید.(9)

 

آیا بر خلیفهء بعدى لازم نیست که حکم خلیفهء پیشین را اجرا کند؟ زیرا فرزند عمر هرگز نه شاهدى داشت که هرمزان مباشر قتل پدرش بوده است و نه او به ابولؤلؤ چنین دستور داده بود.

 

ب ـ درست است که خون هرمزان و دختر کوچک ابولؤلؤ به ناحق ریخته شد, ولى مقتولى که وارث نداشته باشد <ولى دم >او امام و خلیفهء مسلمانان است . از این رو, عثمان از مقام و موقعیت خود استفاده کرد و قاتل را آزاد ساخت و او را بخشید.(10)

 

این عذر هم دست کم از عذر پیشین ندارد, زیرا هرمزان همچون قارچى نبود که از روى زمین روییده باشد و وارث و بسته اى برى او تصور نشود. مورخان مى گویند که او مدتهافرمانرواى شوشتر بود.(11) چنین فردى نمى توانست بى وارث باشد, بنابراین , وظیفهء این بود که او وارث او تحقیق کند و زمام کار را به دست او بسپارد.

 

گذشته از این , بر فرض که وى بى وارث بود; در آن صورت , حقوق و اموال او متعلق به مسلمانان بود و هرگاه همهء مسلمانان قاتل او را مى بخشیدند آن وقت خلیفه مى توانست قصاص او را نادیده بگیرد. ولى متأسفانه جریان بر خلاف این بود و مطابق نقل طبقات , همهء مسلمانان جز چند فرد انگشت شمار, خواهان قصاص عبیدالله بودند.(12) امیر مؤمنان (ع ) با اصرار زیاد به عثمان مى گفت : <اقد الفاسق فانه اتى عظیما قتل مسلما بلا ذنب >.(13) و هنگامى که خلیفه مى خواست وسیلهء آزادى عبیدالله را فراهم سازد امام على (ع )

 

صریحاً اعتراض کرد و گفت : خلیفه حق ندارد حقوقى را که متعلق به مسلمانان است نادیده بگیرد.(14)

 

علاوه بر این , مطابق فقه اهل سنت , امام و همچنین دیگر اولیاء (مانند پدر و مادر) حق دارند که قاتل را قصاص کنند یا از او دیه بگیرند, ولى هرگز حق عفو او را ندارند.(15)

 

ج ـ اگر عبیدلله کشته مى شد دشمنان مسلمانان شماتت مى کردند که دیروز خلیفهء آنان کشته شد و امورز فرزند او را کشتند.(16)

 

این عذر نیز از نظر کتاب و سنت ارزشى ندارد, زیرا قصاص چنان فرد متنفذى مایهء سر افرازى مسلمانان بود و عملاً ثابت مى کرد که کشور آنان کشور قانون و عدالت است وخلافکاران , در هر مقام و منصبى باشند, به دست قانون سپرده مى شوند و مقام و نفوذ آنان مانع از اجراى عدالت نخواهد بود.

 

دشمن در صورتى شماتت مى کند که ببیند فرمانروایان و زمامداران با قانون الهى بازى مى کنند و هوى و هوس را بر حکم الهى مقدم مى دارند.

 

د ـ مى گویند هرمزان در ریختن خون خلیفه دست داشته است , زیرا عبد الرحمان بن ابى بکر گواهى داد که ابولؤلؤ و هرمزان و جفینه را دیده است که با هم آهسته سخن مى گفتند ووقتى متفرق شدند خنجرى به زمین افتاد که دو سر داشت و دستهء آن در میان آن بود و خلیفه نیز با همان خنجر گشته شد.(17)

این پوزش در دادگاه اسلامى ارزش ندارد,زیرا گذشته از اینکه گواهى دهنده یک نفر است , اجتماع سه نفرى که با هم آشنایى دیرینه دارند و یکى از آن سه , دختر دیگرى است نمى تواند گواه بر توطئه آنان بر قتل خلیفه باشد. شاید هرمزان در آن مجمع ابولؤلؤ را از قتل خلیفه نهى مى کرده است . آیا با حدس و گمان مى توان خون اشخاص را ریخت ؟ و آیااین گونه مدارک احتمالى در هیچ دادگاهى قابل قبول هست ؟

 

بارى , این پوزشهاى نادرست سبب شد که قاتل هرمزان مدتها آزاد زندگى کند. ولى امام على (ع ) به او گفته بود که اگر روزى بر او دست یابد قصاص هرمزان را از او بازمى ستاند.(18) هنگامى که امام (ع ) زمام امور را به دست گرفت عبیدالله از کوفه به شام گریخت . امام (ع ) فرمود: اگر امروز فرار کرد روزى به دام مى افتد. چیزى نگذشت که در نبرد

 

صفین به دست على (ع ) یا مالک اشتر یا عمار یاسر (به اختلاف تواریخ ) کشته شد.

 

عامل دوم : تقسیم بیت المال در میان بنى امیه

 

خلافت و جانشینى پیامبر (ص ) مقام بس مقدس و رفیعى است که مسلمانان پس از منصب نبوت و ریالت , آن را محترمترین مقام مى شمردند. اختلاف آنان در مسئلهء خلافت واینکه خلیفه باید از جانب خدا انتخاب شود یا مردم او را برگزینند مانع از آن نبود که به مقام خلافت ارج نهند و موقعیت خلافت اسلامى را گرامى بشمارند. به سبب همین احترام به مفام خلافت بود که امیر مؤمنان (ع ) به نمایندگى از طرف مردم به خلیفه سوم چنین گفت :

 

<و انى انشدک الله ان لاتکون امام هذه المقتول , فانه کان یقال یقتل فى هذه الامة امام یفتح علیها القتل و القتال الى یوم القیامة>.(19)

 

من تو را به خدا سوگند مى دهم که مبادا پیشواى مقتول این امت باشى , زیرا گفته مى شود که پیشوایى در این امت کشته مى شود که قتل او یرآغاز کشت و کشتار تا روز قیامت مى گردد.

 

به رغم چنین مقام و موقعیتى که خلافت اسلامى و خلیفهء مسلمین در میان مهاجرین و انصار و دیگر مسلمانان داشت گروهى از شخصیتهاى برجستهء اسلامى در مدینه گردآمدند وبه کمک مهاجرین و انصار خلیفه سوم را کشتند و سپس به شهرها خود بازگشتند.

 

عموامل انقلاب و شورش بر ضد عثمان یکى دو تا نبود. یکى از عوامل انقلاب , تعطیل حدود الهى بود که پیشتر به اختصر مورد بحث قرار گرفت . عامل دیگرى که هم اکنون موردبحث است بذل و بخششهاى بى حساب خلیفه به فامیل خود بود. هر چند تاریخ نتوانسته است همهء آنها را به دقت ضبط کند و حتى طبرى کراراً تصریح مى کند که <من به جهت عدم تحمل اغلب مردم , از نوشتن برخى از انتقادها و اشکالات که از جانب مسلمانان بر خلیفه شده است خوددارى مى کنم >.(20) ولى همان موارد که تاریخ ضبط کرده است مى تواند روشنگر رفتار عثمان دربارهء بیت المال مسلمین باشد.

 

میزان اموال و املاکى که وى از بیت المال مسلمانان به اعضاى خانواده خود بخشیده بسیار عظیم است که اینک به برخى از آنها اشاره مى شود.

 

وى دهکدهء فدک را, که مدتها میان دختر گرامى پیامبر (ص ) و خلیفهء اول مورد کشمکش بود, به مروان بى حکم بخشید و این ملک دست به دست در میان فرزندان مروان مى گشت تا سرانجام عمر بن عبدالعزیزى آن را به فرزندان فاطمه (س ) بازگردانید.

 

دخت پیامبر (ص ) مى گفت : پدرم آن را به من بخشیده است . ولى ابوبکر مدعى بود که از صدقات است و باید مانند تمام صدقات , اصل آن محفوظ بماند و در آمد آن در مصالح مسلمانان مصرف شود. در هر صورت , بخشش آن به مروان از طرف عثمان دلیلى نداشت . بسیارى از مورخان در این مورد به خلیفه خرده گرفته اند و همگى به یک عبارت آورده اند که : <از ایرادهایى که بر او گرفته اند این است که وى فدک را که صدقهء رسول خدا بود به مروان تملیک کرد>.(21)

 

این کاش خلیفه به همین مقدار اکتفا مى کرد و پسر عمو و داماد خود را بیش از این مورد عنایت و بخشش بى حد و حساب خود قرار نمى داد. ولى متأسفانه علاقهء خلیفه به خاندان اموى حد و مرزى نداشت . وى به این مقدار هم اکتفا نکرد, بلکه در سال 27هجرى که ارتش اسلام از آفریقا با غنیمتهاى فراوانى که دو و نیم میلیون دینار برآورد مى شد بازگشت یک پنجم آن را, که مربوط به مصارف ششگانهاى است که در قرآن وارد شده است (22), بدون هیچ دلیلى به دامادش مروان بخشید و از این طریق افکار عمومى را بر ضد خود تحریک کرد و کار به جایى رسید که برخى از شعرا در انتقاد از او چنین سرودند.

 

و اعطیت مروان خمس العباد ظلما لهم و حمیت الحمى (23)

 

خمسى را که مخصوص بندگان خداست به ناروا به مروان بخشیدى و از فامیل خود حمایت کردى .

 

نظر اسلام دربارهء بیت المال

 

هر نوع عملى حاکى از یک نوع عقیده و نظر است . عمل خلیفه حاکى از آن است که وى خویش را مالک شخصى بیت المال مى دانست و این بذل و بخشش را گویا یک نوع صله ءرحم و خدمت به خویشاوندان قلمداد مى نمود.

 

اکنون باید دید نظر اسلام دربارهء بیت المال , اعم از غنایم جنگى و زکات و دیگر انواع اموال عمومى مسلمانان , چیست . در اینجا نظر پیامبر گرامى (ص ) و امیر مؤمنان (ع ) را با نقل چند نمونه از سخنان آنان منعکس مى کنیم :

 

1- پیامبر اکرم (ص ) دربارهء غنایم چنین فرمود:

 

<لله خمسه و اربعة اخماس للجیش >.(24)

 

یک پنجم آن سهم خدا و چهار پنجم آن متعلق به لشکر است .

 

بدیهى است خدا بى نیازتر از آن است که براى خود سهمى قرار دهد, بلکه مقصود این است که باید یک پنجم را در مصارفى به کار برد که رضاى خدا در آن است .

 

2- هنگامى که پیامبر اکرم (ص ) معاذ بن جبل را روانهء یمن کرد به او دستور داد که به مردم بگوید:

 

<ان الله قد فرض علیکم صدقة اموالکم تؤخذ من اغنیائکم فترد الى فقرائکم >.(25)

 

خداوند زکات را بر شما واجب کرده است . از متمکنان شما گرفته شده , به نیازمندانتان پرداخت مى شود.

 

3- امیر مؤمنان (ع ) به فرماندار خود در مکه نوشت :

 

به آنچه که از مال خدا در نزد تو جمع شده است رسیدگى کن و آن را به مردم عیالمند و گرسنه بده , مواظب باشد که حتماً به افراد فقیر و نیازمند برسد.

 

در تاریخ آمده است که دو زن از دو نژاد, یکى عرب و دیگرى آزاد شده , نزد امیر مؤمنان آمدند و هر دو اظهار احتیاج کردند. امام به هر یک , علاوه بر چهل درهم , مقدارى موادغذایى داد. زنى که از نژاد غیر عرب بود سهم خود را بر داشت و رفت , ولى زن عرب بنابر افکار جاهلى خود به امام (ع ) گفت : آیا همان مقدار که به زن غیر عرب دادى به من نیز که از نژاد عربم مى دهى ؟ امام (ع ) در پاسخ او گفت : من در کتاب خدا براى فرزندان اسماعیل برترى به فرزندان اسحاق نمى بینم .(26)

 

با این نصوص و تصریحات و با توجه به اینکه روش دو خلیفهء اول و دوم نیز بر غیر طریقهء خلیفهء سوم بود, مع الوصف عثمان در طول دوران خلافت خود از این بذل و بخششهابسیار داشت کهب ه هیچ وجه نمى توان آنها را توجیه کرد.

 

باز اگر خلیفه این حاتم بخشیها را دربارهء گروه صالحى که سابقهء درخشانى در اسلام داشتند انجام مى داد تا این حد مورد ملامت واقع نمى شد, ولى متأسفانه گروهى زیر پوشش فضل و کرم او قرار مى گرفتند که فضیلتى در اسلام نداشتند. مروان به حکم از دشمنان سرسخت امیر مؤمنان (ع ) بود. وقتى وى بیعت خود را با على (ع ) شکست و در جن جمل اسیر شد و با شفاعت حسین (ع ) آزاد گردید, فرزندان امام (ع ) به آن حضرت گفتند: مروان بار دیگر با تو بیعت خواهد کرد. امام (ع ) فرمود:

 

مرا به بیعت او نیازى نیست . مگر پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ بیعت او مانند بیعت یهودى است که به مکر و حیله و پیمان شکنى معروف است . اگر با دست خود بیعت کند فردا با مکر و حیله آن را مى شکند. براى او حکومت کوتاهى است به اندازهء لیسیدن سگ بینى خود را. او پدر چهار پسر است و امت اسلام از او و فرزندانش روز خونینى خواهند داشت .(27)

 

عامل سوم : تاسیس حکومت اموى

 

عامل سوم شورش بر ضد خلافت عثمان , تسلط ظالمانهء امویان بر مراکز حساس اسلامى بود; تسلطى که پیر و جوان نمى شناخت و خشک وتر را مى سوزانید. اصولاً خلیفهء سوم علاقه و عاطفهء خاصى نسبت به بنى امیه داشت و تعصب فامیلى در او به حد اعلا رسیده بود. در جهت تأمین درخواستهاى بستگان او راجع به تشکیل یک حکومت اموى , عقل وخرد و مصالح و مفاسد مسلمانان و قوانین و مقررات اسلامى هیچ یک ملاک و معیار عثمان نبود . لذا در پوشش عنایت و عاطفهء او خلافکاریهاى زیادى انجام مى گرفت .

باید یادآور شد که هرگز عاطفهء مطلق و محبت نسبت به همهء مسلمین بر خلیفه حاکم نبود, بلکه عاطفهء او به طور خاص در خدمت فامیل قرار داشت و دیگران از خشم و غضب اودر امان نبودند. یعنى در عین علاقه به شاخه هاى شجرهء اموى , نسبت به ابوذرها, عمارها, عبدالله بن مسعودهاو... جبار و خشمگین بود. وقتى ابوذر را به سرزمین بى آب و علف ربذه تبعید کرد و آن پیر مجاهد در آنجا به وضع رقتبارى جان سپرد, هرگز عاطفهء او نجوشید. وقتى عمار در زیر مشت و لگد کارپردازان خلافت قرار گفت و از حال رفت , خلیفه هیچ متأثر نشد.

تعصب خلیفه به خاندان <بنى ابى معیط>قابل کتمان نبود و حتى خلیفهء دوم نیز این مسئله را درک کرده بود; به این جهت به ابن عباس گفته بود:

<لو ولیها عثمان لحمل بنى ابى معیط على رقاب الناس و لو فعلها القتلوه >(28)

اگر عثمان زمام خلافت را به دست بگیرد فرزندان <ابى معیط>را بر مردم مسلط مى سازد, و اگر چنین کند او را مى کشند.

وقتى عمر به تشکیل شورا دستور داد و در آن عثمان را نیز وارد ساخت رو به او کرد و گفت : <اگر خلافت از آن تو شد از خدا بپرهیز و آل ابى معیط را بر مردم مسلط مکن >.

وقتى عثمان ولید بن عتبه را به استاندارى کوفه گماشت امیر مؤمنان و طلحه و زبیر به گفتار عمر استناد جستند و به عثمان گفتند:

<الم یوسک عمر الا تحمیل آل بنى معیط و بنى امیه على رقاب الناس ؟>(29)

مگر عمر به تو سفارش نکرد که آل بنى معیط و بنى امیه را برگرده مردم مسلط نکنى ؟

ولى سرانجام عاطفه و علاقه بر تمام ملاکها و سفارشها و خیر اندیشیها پیروز شد و مراکز حساس اسلامى در دست امویان قرار گرفت . و چنان شد که گروهى مست قدرت وفرمانروایى و گروه دیگر مشغول گردآورى مال بودند, در حالى که مسلمانان مناطق دور و نزدیک , غرامت پرداز تعصب فامیلى خلیفه به حساب مى آمدند.

عثمان در حقیقت از گفتار پیر خاندان امیه , ابوسفیان , پیروى کرد که در روز گزینش عثمان براى خلافت وارد منزل او شد و هنگامى که فهمید همهء اطرافیان از بنى امیه هستند گفت :<گوى خلافت را دست به دست در میان خود بگردانید...>.(30)

ابوموسى اشعرى یمنى استاندار کوفه بود. این امر براى کارگزاران خلافت قابل حمل نبود که فردى غیر اموى چنین پستى را اشغال کند. از این رو, شبل بن خالد در یک مجلس محرمانه , که همگى حاضران را امویان تشکیل مى دادند, رو به آنان کرد و گفت : چرا سرزمینى به این وسعت را به ابوموسى واگذار کردید؟ خلیفه پرسید: چه کسى را در نظر دارى ؟شبل اشاره به عبدالله بن عامر کرد که در آن روز بیش از شانزده سال نداشت !(31)

بر اثر این طرز تفکر بود که سعید بن عاص اموى استاندار کوفه بر بالاى منبر مى گفت : <عراق چراگاه جوانان قریش است >.

اگر فهرست کارگزاران حکومت عثمان از لابه لاى اوراق تاریخ استخراج شود صدق گفتار خلیفه سوم روشن مى گردد, آنچه که مى گفت :

<لو ان بیدى مفاتیح الجنة لاعطیتها بنى امیه حتى یدخلوا من آخرهم >.(32)

اگر کلیدهاى بهشت در اختیار من بود, آن را به بنى امیه مى دادم تا آخرین فرد آنان واد بهشت شود.

چنین حب مفرط و بى حد و حسابى سبب شد که مردم از ستم حکام خلیفه و سیاستگزاران حکومت وى به ستوه آینده و اندیشهء شورش بر خلیفه در جامعه رشد کند و به خلافت و حیات عثمان خاتمه دهد.

تحولاتى که تنها در استانهاى کوفه و مصر در طول خلافت عثمان , از حیث جابه جا کردن استانداران , رخ داد نشان دهندهء شیوهء سیاسى او در سپردن کارها به امویان است :

روزى که خلیفه زمام امور را به دست گرفت مغیرة بن شعبه را از استاندارى کوفه برکنار کرد و سعد وقاص را به جاى او گماشت . در این مورد خلیفه به ظاهر بینش صحیحى داشت ,زیرا موقعیت سعد وقاص , فاتح عراق , با مغیرهء متهم به زشتکارى , قابل مقایسه نبود. ولى تو گویى نصب سعد وقاص نقش محلل را داشت , چون پس از یک سال او را از کار برکنارکرد و برادر مادرى خود ولید بن عتبة بن أبى معیط را استاندار کوفه نمود. در سال 27هجرى عمروعاص را از اخذ خراج مصر برکنار کرد و عبدالله بن سعد بن ابى سرح برادررضاعى خود را مأمور دریافت خراج مصر نمود. در سال 30هجرى ابوموسى اشعرى را, که از زمان خلیفهء دوم استاندار بصره بود, عزل کرد و پسر دایى خود عبدالله بن عامر را که نوجوانى بیش نبود به استاندارى گماشت .(33)

موارد مذکور نشانگر این است که عثمان پیوسته در صدد تأسیس یک حکومت اموى بوده است .

 

عامل چهارم : ضرب و شتم یاران پیامبر(ص)

 

یکى از عوامل شورش , هتک حرمت یاران رسول خدا (ص ) بود که از طرف خود عثمان یا به وسیلهء گماشته هاى او انجام مى گرفت . در این مورد به ذکر دو نمونه اکتفا مى ورزیم :

 

(قدس)ـ ضرب و شتم عبدالله بن مسعود

عبدالله بن مسعود, صحابى بزرگ پیامبر (ص ), در تاریخ اسلام مقام بس بلند و ارجمندى دارد و در کتابهاى مربوط به صحابه ترجمه هایى از او شده است که مى تواند ما را به ایمان قوى و استوار وى و تلاشش در اشاعهء معارف اسلامى از طریق آموزش قرآن رهبرى کند .(34)

او نخستین کسى است که حاضر شد به قیمت جان خود قرآن را در مسجد الحرام و در کنار انجمن قریش با صداى بلند تلاوت کند و کلام خدا را به سمع کوردلان قریش برساند.آرى , در نیمروزى که سران قریش در محفل خود گرد آمده مشغول مذاکره بودند, ناگهان عبدالله در برابر <مقام ابراهیم >ایستاد و با صداى رسا آیاتى از آغاز سورهء الرحمن را تلاوت کرد. قریش به یکدیگر گفتند: <ابن ام عبد>چه مى گوید؟ یکى گفت : قرآنى را که بر محمد نازل شده مى خواند. در این هنگام همگى برخاستند و با ضرب و شتم عبدالله و نواختن سیلى به چهرهء او, صداى او را خاموش کردند. ما به همین جهت بر تو هراس داشتیم . عبدالله در پاسخ گفت : دشمنان خدا هیچ گاه مثل امروز در نظر من حقیر و خوار نبودند. وادامه داد: اگر مایل باشید فردا نیز این عمل را تکرار مى کنم ! گفتند: همین مقدار که آنان آنچه را خوش نداشتند, شنیدند کافى است . (35)

این برگى است از برگهاى زرین زندگى این صحابى بزرگ که عمر خود را از آغاز جوانى در طریق دعوت به توحید و آموزش قرآن به مسلمانان صرف کرد. او در زمرهء شش نفرى است که آیهء زیر دربارهء آنان نازل شد: (36)

<و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة و العشى یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شىء و ما من حسابک علیهم من شىء فتطردهم فتکون من الظالمین >(انعام : 52

آنان را که صبح و شام خداى خود را مى خوانند و جز او کسى را نمى خواهند از خود دور مکن , که چیزى از حساب آنان بر تو و چیزى از حساب تو بر آنان نیست . اگر آنان را طردکنى از ستمگران باشى .

سخن در تمجید عبدالله گسترده تر از آن است که در اینجا تماماً نقل شود. آنچه شایان ذکر است این است که با چنین صحابى مؤمن و خدمتگزارى , به جرم اینکه تن به خواسته هاى نامشروع استاندار کوفه و ولید بن عتبه نداد, چگونه معامله شد.

سعد وقاص استاندار کوفه بود. عثمان او را از مقام خود بر کنار کرد و برادر رضاعى خود ولید بن عتبه را به جاى او گماشت . ولید پس از ورود به کوفه خواستار در اختیار گرفتن بیت المال شد که کلیددار آن عبدالله بن مسعود بود. عبدالله از تسلیم آن خوددارى کرد. ولید جریان را به عثمان گزارش کرد. عثمان نامه اى به عبدالله بن مسعود نوشت و او را درخوددارى از تسلیم کلید بیت المال به ولید توبیخ کرد. عبدالله , تحت فشار خلیفه , کلیدها را به سمت استاندار پرتاب کرد و گفت :

چه روزگارى است که سعد وقاص از کار برکنار مى شود و ولید به جاى او نصب مى گردد; راست ترین سخن کلام خدا, زیباترین راهنمایى هدایت محمد (ص ), بدترین امور نوترین آنهاست که اسلام به آن دستور نداده است ; هر چیزى که ریشه (شرعى ) ندارد بدعت و هر بدعت گمراهى و هر ضلالتى در آتش است .

عبدالله این کلمات راگفت وبراى اینکه عثمان وى رابه مدینه احضارکرده بود راه مدینه در پیش گرفت . مردم کوفه اطراف او را گرفتند و وعدهء کمک و نصرت دادند. او گفت : خلیفه بر من حق اطاعت دارد و من نمى خواهم نخستین کسى باشم که در فتنه ها را باز مى کند. او پس از آنکه وارد مدینه شد یکسره به مسجد رفت و خلیفه را بر بالاى منبر مشغول سخن گفتن یافت .

بلاذرى مى نویسد: وقتى که چشم عثمان به عبدالله بن مسعود افتاد رو به مردم کرد و گفت : مردم , هم اکنون حیوان ریز بدبویى بر شما وارد شد; جاندارى که روى غذاى خود راه مى رود و قى مى کند و آن را آلوده مى سازد.

عبدالله چون این را شنید در پاسخ آن گفت : من چنین نیستم . من صحابى پیامبر (ص ) و رزمندهء روز بدر و بیعت کننده در <بیعت الرضوان >هستم .

در این هنگام عایشه از حجرهء خود فریاد زد: عثمان ! چرا صحابى پیامبر را چنین یاد مى کنى ؟ و کشمکش آغاز شد. براى رفع غائله , عبدالله به امر خلیفه از مسجد اخراج شد. ابن زمعه او را به زمین زد. نیز گفته شده که جحوم , غلام عثمان , او را بلند کرد و محکم به زمین کوبید به طورى که دنده هاى او شکست . در این هنگام على (ع ) به اعتراض برخاست وگفت : با سخن چینى ولید صحابهء پیامبر (ص ) را چنین شکنجه مى دهى ؟

سرانجام امام (ع ) عبدالله را به خانهء خود برد, ولى عثمان به او اجازهء خروج از مدینه را نداد و او در مدینه باقى ماند تا در سال 32هجرى (سه سال پیش از قتل عثمان ) رخ در نقاب خاک کشید.(37)

عبدالله بن مسعود هنگامى که در بستر بیمارى افتاده بود دوستان و علاقه مندان او به دیدارش مى رفتند. روزى عثمان نیز از او عیادت کرد و گفتگویى به شرح زیر میان او و عثمان انجام گرفت :

عثمان : نگران چه هستى ؟

عبدالله : گناهانم .

عثمان : چه مى خواهى ؟

عبدالله : رحمت گستردهء خدا را.

عثمان : پزشک بر بالینت احضار کنم ؟

عبدالله : پرشک واقعى بیمارم کرده است .

عثمان : دستور دهم مستمرى سابق تو را بپردازند؟ (دو سال بود که مستمرى او قطع شده بود).

عبدالله : روزى که نیاز داشتم مرا از آن منع کردى . حالا که بى نیازم مى پردازى ؟

عثمان : به فرزندان و بازماندگانت مى رسد.

عبدالله : خدا رازق آنان است .

عثمان : از خدا براى من طلب آمرزش کن .

عبدالله : از خدا مى خواهم حق مرا از تو بگیرد.

وقتى عبدالله احساس مرگ کرد, عما, و به روایتى زبیر, را وصى خود قرار داد که اجازه ندهند عثمان بر بدن او نماز بگزارد. از این رو, شبانه بر او نماز گزاردند و به خاکش سپردند.

عثمان چون از جریان آگاه شد از عمار بازخواست کرد که چرا از مرگ عبدالله او را آگاه نساخته است . گفت : او وصیت کرده بود که تو بر او نماز نگزارى . زبیر, پس از شنیدن مذاکره ءعثمان با عمار, این شعر را خواند:

لا عرفنک بعد الموت تندبنى و فى حیاتى ما زودتنى زادى

تو را مى بینم که پس از مرگم بر من ناله مى کنى , حال آنکه وقتى زنده بودم حق مرا نپرداختى .

چنین رفتار ظالمانه اى با صحابى جلیلى که یکى از قراء بزرگ قرآن به شمار مى رفت و امیر مؤمنان (ع ) دربارهء او مى فرمود: <علم القرآن و علم السنة ثم انتهى و کفى به علماً>(38) به

طور مسلم بدون واکنش نخواهد ماند. وقتى دستگاه خلافت مصدر یک چنین خلافى باشد بدبینى توأم با قصد انتقام در اندیشه ها پدید مى آید. و با تکرار این موارد, فکر انقلاب وقیام بر ضد حکومت وقت در خاطرها جوانه مى زند و آنچه نباید بشود مى شود.

 

(رض)ـ ضرب و شتم عمار یاسر

این تنها عبدالله بن مسعود نبود که مورد بى مهرى خلیفه قرار گرفت , بلکه عمار یاسر نیز از آن بى نصیب نماند. علت ضرب و اهانت بر او این بود که خلیفه برخى از زیور آلات بیت المال را به اهل بیت خود اختصاص داد و چون از این طریق خشم مردم را برانگیخت براى دفاع از خود بر فراز منبر رفت و گفت : ما از بیت المال به آنچه نیاز داریم بر مى داریم وبینى گروهى (که معترض باشند) را به خاک مى مالیم . على (ع ) در پاسخ خلیفه گفت : از این کار بازداشته مى شوى .

عمار گفت : خدا را گواه مى گیرم که من نخستین کسى خواهم بود که بینى او به خاک مالیده مى شود. در این موقع عثمان پرخاش کرد و گفت : شکم گنده بر من جرأت مى ورزى ؟ او رابگیرید. او را گرفتند و به قدرى زدند که از حال رفت . دوستان عمار او را به منزل ام سلمه همسر پیامبر (ص ) بردند. وقتى به حال آمد گفت : سپاس خدا را که این نخستین بار نیست که مورد ایذاء قرار مى گیرم . عایشه از جریان آگاه شد و مو و لباس و کفش پیامبر را بیرون آورد و گفت : هنوز مو و لباس و کفش پیامبر کهنه نشده است که شما سنت او را فرسوده ساختید. عثمان از سخنان عایشه خشمگى شد ولى پاسخى به او نداد.

ام سلمه از یار پیر همسر عزیز خود پذیرایى مى کرد و افرادى از قبیلهء بنى مخزوم , که با عمار همپیمان بودند, به منزل ام سلمه رفت و آمد مى کردند . این عمل مورد اعتراض عثمان قرار گرفت . ام سلمه به عثمان پیغام داد که : تو خود مردم را به این کارها وادار مى کنى .(39)

ابن قتیبه در کتاب <الامامة و السیاسة>سرگذشت ضرب عمار را به صورت دیگر نقل مى کند که خلاصهء آن چنین است :

گروهى از یاران پیامبر دور هم جمع شدند و نامه اى به خلیفهء وقت نوشتند و در آن تخلفات وضعفهاى او را چنین برشمردند:

1- خلیفه در مواردى با سنت پیامبر و شیخین مخالفت ورزیده است .

2- خمس غنایم آفریقا را, که خدا و رسول و بستگان او و یتیمان و مساکین در آن حق دارند, یکجا به مروان بن حکم بخشیده است .

3- براى همرس خود نائله و دختران خود در مدینه هفت خانه ساخته است .

4- مروان از بیت المال قصرهایى در مدینه ساخته است .

5- کارهاى اساسى به امویان سپرده شده و زمام امور مسلمانان به دست جوانان بى تجربه اى افتاده است که هرگز رسول خدا را درک نکرده اند.

6- استاندار کوفه , ولید بن عتبه , در حالت مستى , نماز صبح را چهار رکعت گزارده و سپس رو به مأمومین کرده و گفته است که اگر مالید باشند رکعتى نیز اضافه کند.

7- مع الوصف , عثمان حد شرابخوارى بر ولید جارى نکرده است .

8- مهاجر و انصار را رها کرده است و با آنها مشورت نمى کند.

9- به سان سلاطین , در اطراف مدینه زمینهایى را قرق کرده است .

10- به افرادى که هرگز عصر پیامبر را درک نکرده اند و نه سابقهء شرکت در جهادى دارند و نه هم اکنون از دین دفاعى مى کنند, اموال بسیارى بخشیده و اراضى وسیعى را به نام آنان کرده است .

و...

این نامه به وسیلهء یک گروه ده نفرى نوشته شد ولى از ترس عواقب بد آن , نامه را امضا نکردند و آن را به عمار دادند که به دست عثمان برساند. او به خانهء عثمان آمد و در حالى که مروان و گروهى از بنى امیه دور او را گرفته بودند نامه را تسلیم خلیفه کرد. خلیفه پس از خواندن نامه از اسامى نویسندگان آن آگاه شد, ولى دید که هیچ کدام از ترس به خانهء اونیامده اند. از این جهت , رو به عمار کرد و گفت : جرأت تو بر من زیاد شده است . مروان رو به خلیه کرد و گفت : این غلام سیاه مردم را به تو جرى ساخته است . اگر او را بکشى , انتقام خود و دیگران را نیز گرفته اى . عثمان گفت : او را بزنید, او را به قدرى زدند که دچار فتق شد و از حال رفت . سپس به همان حالت او را به بیرون خانه انداختند. ام سلمه همسر پیامبراز وضع او آگاه شد و او را به خانهء خود برد. قبیلهء بنى مغیره , که عمار با آنان همپیمان بود, سخت از جریان نارحت شدند. وقتى خلیفه براى گزاردن فریضهء ظهر به مسجد آمد, هشام بن ولید رو به عثمان کرد و گفت : اگر عمار بر اثر این ضربه ها بمیرد فردى از دودمان بنى امیه را مى کشم . عثمان در پاسخ گفت : تو قدرت این کار را ندارى . آن گاه با على (ع ) روبروشد و مذاکرهء تندى میان آن دو صورت گرفت که به جهت پرهیز ازاطاعهء کلام از نقل آن خوددارى مى شود.(40)

 

عامل پنجم : تبعید شخصیتها

 

گروهى از صحابه و یاران پیامبر (ص ) را, که در میان امت به حسن سلوک و تقوا معروف بودند, عثمان از کوفه به شام و از شام به <حمص >و از مدینه به ربذه تبعید کرد. ابن بخش ازتاریخ اسلام از دردناک ترین فصول آن است که مطالعهء آن خواننده را به وجود یک استبداد سیاه در دستگاه خلافت هدایت مى کند و ما در این بخش به مواردى از آن اجمالاً اشاره مى کنیم و چون همگان با سرگذشت تبعید ابوذر کمابیش آگاه هستند(41) از نقل آن خوددارى مى کنیم و به بیان سرگذشت دیگر تبعیدیان خلافت عثمان مى پردازیم .

تبعى مالک اشتر و یاران او

 

خلیفهء سوم , چنانکه گذشته , با فشار افکار عمومى , استاندار زشتکار کوفه ولید بن عتبه را از کار برکنار کرد و سعید بن عاص اموى را بر ادارهء امور استان کوفه گمارد و به او دستور دادکه با قاریان قرآن و افراد سرشناس کاملاً مدارا کند. از این رو, استاندار جدید با مالک اشتر و دوستان او, همچون زید وصعصعه فرزندان صوحان , نشستها و گفتگوهایى داشت که نتیجهء آنها این شد که استاندار آوفه مالک و همفکران او را با سیرهء خلیفه مخالف تشخیص داد و در این مورد به طور محرمانه با خلیفه مکاتبه کرد ودر نامهء خود یادآور شد که باوجود اشتر و یاران او که قاریان کوفه هستند نمى تواند انجام وظیفه کند. خلیفه در پاسخ استاندار نوشت که این گروه را به شام تبعید کند. در ضمن , به مالک اشتر نیز نامه اى نوشت ودر آن یادآورى کرد که : تو امورى در دل دارى که اگر اظهار کنى ریختن خون تو حلال مى شود, و هرگز فکر نمى کنم که با مشاهدهء این نام دست از کار خود بردارى مگر اینکه بلاى کوبنده اى به تو برسد که پس از آن حیاتى براى تو نیست . هرگاه نامهء من به تو رسید فوراً راه شام را در پیش گیر.

وقتى نامهء خلیفه به استاندار کوفه رسید یک گروه ده نفرى را, که از صالحان و افراد خوشنام کوفه بودند به شام تبعید کرد که در میان آنان علاوه بر مالک اشتر, زید وصعصعه فرزندان صوحان و کمیل بن زیاد نخعى و حارث عبدالله حمدانى و... به چشم مى خوردند.

از قضا, وجود این گروه قاریان قرآن و سخنوران توانا و شجاع و با تقوا عرصه را بر معاویه استاندار شام نیز تنگ کرد و نزدیک بود که افکار عمومى بر ضدّ دستگاه خلافت و نماینده ءاو در شام بر آشوبد. لذا معاویه

معاویه نامه اى به خلیفه نوشت و وجود آنان را در آن محیط مخل مصالح خلافت دانست . در آن نامه چنین آمده است :

تو گروهى را به شام تبعید کرده اى که شهر و یار ما را فاسد و آن را به جوش و خروش درآورده اند و من هرگز مطمئن نیستم که شام نیز به سرنوشت کوفه دچار نشود و سلامت فکر واستقامت اندیشهء شامیان در خطر تشویق و کجى قرار نگیرد. نامهء معاویه خلیفه را از سرانجام کار بیمناک ساخت . پس در پاسخ او نوشت که آنان را به حمص (محل دور افتاده اى درشام ) تبعید کند.

برخى گفته اند که خلیفه تصمى داشت که آنان را بار دیگر به کوفه بازگرداند, ولى سعید بن عاص , عامل کوفه , خلیفه را از اجراى تصمیم خود بازداشت و از این رو, آنان به حمص تبعید شدند.(42)

کسانى که به جرم ناسازگارى با کارگزاران خلیفهء سوم از استانى به استانى دیگر تبعید شدند گناهى جز حقگویى و انتقاد از انحصار طلبى دستگاه خلافت نداشتند. آنان خواهان عمل خلیفه به سیرهء رسول اکرم (ص ) بودند.

شایستهء شأن خلیفه این بود که به جاى پذیرش گزارش استاندار کوفه , افراد امین و درستکارى را اعزام مى کرد تا او را از حقیقت ماجرا آگاه سازند و در چنین امر مهمى صرفاً به گزارش یک مأمور اکتفا نمى کرد.

 

تبعید شدگان چه کسانى بودند؟

 

1 مالک اشتر شخصیتى است که عصر رسول خدا (ص ) را درک کرده است واحدى از رجال نویسان او را تضعیف نکرده اند و امیر مؤمنان على (ع ) او را در سخنان خود آنچنان توصیف کرده که تاکنون کسى را به آن شیوه توصیف نکرده است .(43) وقتى خبر فوت مالک به امام (ع ) رسید شدیداً اظهار تأسف کرد و گفت :

<و ما مالک ؟ لو کان من جبل لکان فنداً و لو کان من حجر لکان صلداً. اما و الله لیهدن موتک عالماً و لیفر حن عالماً. على مثل مالک فلیبک البواکى و هل موجود کمالک ؟>(44)

مى دانى مالک چه کسى بود؟ اگر از کوه بود, قلهء بلند آن بود (که مرغى بر فراز آن به پرواز در نمى آمد) و اگر از سنگ بود, سنگى سخت بود. مرگ تو اى مالک جهانى را غمگین وجهانى دیگر را شادمان ساخت . بر مثل مالک باید گریه کنندگان بگریند. آیا نظیر مالک وجود دارد؟

2- زید بن صوحان . دربارهء او همین بس که ابو عمرو در <استیعاب >مى نویسد:

شخصى با فضیلت و دیندار و بزرگ قبیلهء خود بود. در نبرد قادسیه یک دست خود را از دست داد و در نبرد جمل در رکاب امام على (ع ) شربت شهادت نوشید.(45) خطیب بغدادى مى نویسد: زید شبها را به عبادت و روزها را با روزه دارى سپرى مى کرد.(46)

3- برادر زید, صعصعه , همچون او بزگوار و سخنران و دیندار بود.

4- عمرو بن حمق خزاعى از یاران پیامبر اکرم (ص ) بود و احادیثى از آن حضرت حفظ کرده بود. او کسى است که وقتى رسول اکرم (ص ) را با شیر سیراب کرد آن حضرت دربارهء اودعا کرد و فرمود: خداوندا, او را از جوانیش بهره مند ساز.(47)

آشنایى با این افراد, ما را به احوال دیگر افراد تبعیدى آشنا مى سازد. زیرا به حکم <الانسان على دین خلیله >, همگى آنان با یک فکر وایده دور هم گرد آمده بودند, و از اعمال خلیفه ءوقت و عمال او انتقاد مى کردند. تبیین زندگى و مقامات سیاسى و معنوى و علمى همهء آنان مایهء اطالهء سخن است . لذا دامن سخن را کوتاه مى کنیم و به بیان خصوصیات عمده ءدیگر افراد تبعیدى مى پردازیم .

کعب بن عبده نامه اى با امضاى خود به خلیفه سوم مى نویسد و در آن از کارهاى زشت استاندار وقت کوفه سخت شکایت مى کند و نامه را به ابو ربیعه مى سپارد. وقتى پیام رسان نامه را به دست عثمان مى دهد فوراً بازخواست مى شود. عثمان اسامى همهء همفکران کعب را, که به طور دسته جمعى (ولى بدون امضا) نامه را نوشته و به ابوربیعه داده بودند, ازاو جویا مى شود, ولى او از افشاى اسامى آنان خوددارى مى کند, خلیفه تصمیم بر تأدیت نامه رسان مى گیرد, ولى على (ع ) او را از این کار باز مى دارد. سپس , عثمان به استاندارخود سعید بن العاص در کوفه دستور مى دهد کعب را بیست تازیانه بزند و او را به رى تبعید کند.(48)

عبدالرحمان بن حمل جمحى , صحابى پیامبر, از مدینه به خیبر تبعید شد و جرم او این بود که از عمل خلیفه , آن گاه که خمس غنایم آفریقا را به مروان بخشید, انتقاد کرد و درضمن اشعارى چنین گفت :

و اعطیت مروان خمس الغنیمةآثرته و حمیت الحمى

یک پنجم غنایم (آفریقا) را به مروان دادى و او را بر دیگران مقدم داشتى و از خویشاوند خود حمایت کردى .

این مرد تا روزى که عثمان زنده بود در خیبر به حال تبعید به سر مى برد.(49)

 

جریان محاکمه و قتل عثمان

 

واکنش عوامل پنجگانه

 

عوامل پنجگانهء یاد شده سبب شد که موج اعتراض از اطراف و اکناف کشور اسلامى بلند شود و خلیفه و کلیهء کارگزاران خلافت را زیر سؤال ببرد و همهء آنان را به انحراف از مسیرصحیح اسلام متهم سازد.

از این جهت , صحابه و مسلمانان اطراف پیوسته از خلیفه درخواست مى کردند که وضع خود را تغییر دهد والا از خلافت بر کنار خواهد شد.

عظمت موج مخالفت و اعتراض در صورتى روشن مى شود که با اسامى بعضى از معترضان و برخى از سخنان آنان آشنا شویم :

1- امیر مؤمنان على (ع ) سخنان بسیارى دربارهء اعمال عثمان دارد; چه پیش از قتل او و چه پس از آن . از آن میان , کلامى دارد که بیانگر دیدگاه امام (ع ) دربارهء کارهاى خلیفه است .آن حضرت در روزى که فرزندان مهاجرین را به نبرد با شامیان دعوت مى کرد چنین فرمود:

<یا ابناء المهاجرین انفروا الى ائمة الکفر و بقیه الاحزاب و اولیاء الشیطان انفروا الى من یقاتل على دم حمال الخطایا فو الله الذى فلق الجنة و بر النسمة انه لیحمل خطایاهم الى یو القیامة لاینقص من اورزارهم شیئاً>.(50)

اى فرزندان مهاجرین , براى نبرد با سران کفر و باقى ماندهء احزاب و دوستان شیطان برخیزید, حرکت کنید به جنگ با معاویه که براى گرفتن خود کسى که خطاهاى بسیارى را بردوش کشیده (= عثمان ) برخاسته است . به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید, او گناهان دیگران را تا روز رستاخیز به دوش خواهد کشید, در حالى که از گناه دیگران نیزچیزى کم نخواهد شد.

امام (ع ) در دومین روز از خلافت خود در ضمن یک سخنرانى فرمود:

<الا انا کل قطیعة اقطعها عثمان و کل مال اعطاه من مال الله فهو مردود فى بیت المال >.(51)

هر زمین که عثمان آن را به دیگرى واگذار کرده و هر مالى از مال خدا که به کسى داده است به بیت المال بازگردانده شود.

این کلمات و دیگر سخنان على (ع ) بیانگر نظریهء امام نسبت به کارهاى خلیفه است . روشنتر از همه , مطلبى است که آن حرت در خطبهء شقشقیه بیان نموده است :

<... الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه , بین نقیله و معتلفه , و قام معه بنوا ابیه یخضمون مال الله خضم الابل نبتة الربیع >.(52)

2- عایشه همسر رسول اکرم (ص ) بیش از دیگران اعمال عثمان را تخطئه مى کرد. وقتى عمار مورد ضرب و شتم عثمان قرار گرفت و عایشه از جریان آگاه شد, جامه و کفش پیامبر رابیرون آورد و گفت : مردم , هنوز لباس و کفش پیامبر فرسوده نشده است , اما شما سنت او را فراموش کرده اید.

در ایامى که مصریان و گروهى از صحابه خانهء عثمان را محاصره کرده بودند, عایشه مدینه را به قصد زیارت خانهء خدا ترک گفت . در این هنگام مروان بن حکم وزید بن ثابت وعبدالرحمان بن عاب از او درخواست کردند که از مسافرت منصرف شود, زیرا وجود او در مدینه مى توانست بلا را از خلیفه دور کند عایشه نه تنها آنان را رد کرد, بلکه گفت :دوست دارم که اى کاش بر پاى تو و پاى دوستت که او را یارى مى کنى سنگى بود و هر دو را به دریا مى افکندم , یا او را در میان کیسه اى مى نهادم و رنج حمل او را مى کشیدم و به دریا مى افکندم .(53)

سخنان عایشه دربارهء عثمان بیش از آن است که در اینجا تماماً نقل شود همین قدر بس که تا روزى که از قتل خلیفه و بیعت با على (ع ) آگاه نبود پیوسته از عثمان انتقاد مى کرد, اماآن گاه که از اعمال حج فارغ شد و آهنگ مدینه کرد و در نیمهء راه , در محلى به نام <سرف >از قتل خلیفه و بیعت مردم با على (ع ) آگاه شد, فوراً تغییر موضع داد و گفت : اى کاش آسمان بر سر من فرود مى آمد! این جمله را گفت و درخواست کرد که : مرا به سوى مکه بازگردانید, زیرا به خدا سوگند عثمان مظلوم کشته شد و من انتقال م او را مى گیرم !

در این هنگام , فردى که قتل عثمان را گزارش کرده بود به خود جرأت داد و گفت : تو نخستین کسى هستى که سخن خود را عوض کردى . تو در گذشته مى گفتى که باید این <نعثل >رابکشند که به آیین خدا کفر ورزیده است ; حالا چگونه مى گویى که او مظلوم کشته شده است ؟ وى در پاسخ گفت : آنان خلیفه را پس از توبه دادن کشته اند و سخن دوم من بهتر ازسخن نخستین من است .

وقتى وارد مکه شد به سوى مسجد رفت و در حجرا اسماعیل پرده اى آویخت و در آن سکنى گزید. مردم دور او را گرفتند و او مى گفت : عثمان بن گناه کشته شده است و من انتقام او را مى گیرم .(54)

3- عبدالرحمان بن عوف یکى دیگر از معترضان به عثمان است . او شخصیتى است که پیروزى عثمان در شوراى شش نفرى موهون ابکتار و خدعهء او وقتى عثمان تعهد خود را,مبنى بر عمل به سنت پیامبر (ص ) و روش شیخین , زیر پا نهاد, مردم به عبدالرحمان اعتراض کردند و گفتند: همهء این انحرافها کار توست . او در پاسخ مى گفت : من فکر نمى کردم که کار به این جا منتهى شود. بر من که با او سخن نگویم . و از آن روز عبدالرحمان تا آخرین لحظهء حیات خود با او سخن نگفت . حتى وقتى عثمان در دوران بیمارى عبدالرحمان از اوعیادت کرد, او از خلیفه چهره برتافت و حاضر به سخن گفتن با وى نشد.(55)

بارى , تعداد کسانى که با گفتار خود بر ضد خلیفه شوریدند و مقدمات قتل او را فراهم ساختند بیش از آن است که در اینجا نام برده شوند. ذکر دو مورد یگر مهم است و آن اینکه طلحه و زبیر بیش از همه از او انتقاد مى کردند. به هر حال , براى آشنایى با اسامى و سخنان مخالفان دیگر و تلاشهاى آنان در سقوط خلیفه از منصب خلافت به کتب تاریخى مراجعه شود, زیرا هدف ما شرح سقوط خلافت عثمان نیست , بلکه بیان زمینه هاى بیعت مردم با على (ع ) است .

 

محاصرهء خانهء عثمان

 

عوامل پنجگانهء شورش , کار خود را کرد و بى توجهى عثمان به نقایص و اشکالات حوزهء خلافت خود سبب شد که از مراکز اسلامى مهم آن روز, مانند کوفه و بصره و مصر, گروهى به عنوان آمر به معروف و ناهى از منکر و بازدارندهء خلیفه از کارهاى مخالف کتاب الهى و سنت پیامبر (ص ) و سیرهء شیخین رهسپار مدینه شوند و با همفکران مدنى خود چاره اى براى توبه و بازگشت خلیفه به اسلام واقعى یا کناره گیرى از خلافت بیندیشند.

بالاذرى در <انساب الاشراف >مى نویسد:

در سال 34هجرى اشخاص مخالف سیرهء خلیفه از سه شهر کوفه و بصره و مصر در مسجدالحرام دور هم گرد آمدند و دربارهء کارهاى عثمان به گفتگو پرداختند و همگى تصمیم گرفتند که به عنوان شاهد و گواه بر اعمال ناشایست خلیفه به شهرهاى خود بازگردند و با کسانى که با آنان در این مورد همفکرند به گفتگو بپردازند و در سال آینده در همان ایام درمدینه با هم ملاقات کنند و دربارهء خلیفه تصمیم بگیرند. اگر او از کارهاى خود بازگشت رهایش سازند و در غیر این صورت وى را از کار برکنار کنند.

از این رو, در سال بعد (سال 35هجرى ), مالک اشتر در رأس یک گروه هزار نفرى از کوفه , حکم بن جبله عبدى در رأس یک گروه صدو پنجاه نفرى از بصره , کنانة بن بشر سکونى تجیبى و عمر و بدیل خزاعى در رأس چهارصد نفر یا بیشتر از مصر وارد مدینه شدند و گروه عظیمى از مهاجرین و انصار که با روش خلیفه سخت مخالف بودند به آنان پیوستند.(56)

مسعودى مى نویسد:

چون عبدالله بن مسعود و عمار یاسر و محمد بن ابى بکر مورد بى مهرى خلیفه قرار گرفته بودند, قبیلهء <بنى زهر>به پشتیبانى عبدالله و <بنى مخزوم >به حمایت از عمار و <تیم >به جهت محمد بن ابى بکر و نیز دیگرانى غیر از این سه گروه به شورشیان پیوستند و خانهء خلیفه را محاصره کردند. هیأت مصرى نامه اى به خلیفه نوشت که مضمون آن چنین است :

اما بعد; خداوند وضع هیچ قومى را دگرگون نمى سازد مگر اینکه آنان در خود تغییرى دهند. خدا را, خدا را, سپس خدا را که حظ خود را از آخرت فراموش مکن . به خدا سوگند مابراى خدا خشم مى کنیم و براى خدا خشنود مى شویم . ما هرگز شمشیرهاى خود را از دوشهایمان به زمین نمى گذاریم تا توبهء صریحى نسبت به اعمالت به ما برسد. ایت گفتار و کارماست .(57)

 

تعهد خلیفه در برابر شورشیان

 

محاصرهء خانه سبب شد که خلیفه کار را جدى بگیرد و در شکستن حصار تلاش کند. ولى او از عمق شورش آگاه نبود و افراد خوشنام جامعه را از بد نامان آن به خوبى تشخیص نمى داد. او گمان مى کرد که با وساطت مغیرة بن شعبه یا عمر و عاص غائله خاتمه مى یابد. از این رو, آن دو را براى خاموش کردن آتش انقلاب به بیرون خانه فرستاد. وقتى انقلابیون با این چهره هاى منفور روبرو شدند بر ضد آنان شعار دادند. به مغیره گفتند: اى فاسق فاجر برو, برو; و به عمر و عاص گفتند: اى دشمن خدا برگرد که تو فرد امینى نیستى .در این هنگام فرزند عمر خلیفه را متوجه موقعیت على (ع ) ساخت و گفت که فقط او مى تواند این شورش را بخواباند. از این رو, خلیفه از آن حضرت درخواست کرد که این گروه رابه کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) دعوت کند. و امام (ع ) پذیرفت که این کار را انجام دهد به شرط آنکه خلیفه بر آنچه على (ع ) از طرف او تضمین مى سپارد عمل کند. على (ع ) تصمیم گرفت که از طرف او ضمانت کند که خلیفه به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل نماید. شورشیان نیز با طیب خاطر تضمین على (ع ) را پذیرفتند. و آن گاه به همراه آن حضرت بر عثمان وارد شدند و او را سخت نکوهش کردند. او نیز توافق آنان را پذیرفت و قرار شد که در این مورد تعهد کتبى بدهد. پس تعهد نامه اى به شرح زیر نوشت :

این نامه اى است از بندهء خدا عثمان امیر مؤمنان به کسانى که بر او ایراد و انتقاد کرده اند. خلیفه تعهد مى سپارد که به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند; محرومان را مورد عطا قراردهد; به خائفان امنیت بخشد; تبعیدیان را به اوطانشان بازگرداند; ارتش اسلام را در سرزمین دشمن متوقف نسازد,... على بن ابى طالب حامى مؤمنان و مسلمانان است و برعثمان است که بر این تعهد عمل کند.

گروهى مانند زبیر, طلحه , سعد وقاص , عبدالله ن عمر, زید بن ثابت , سهل بن حنیف , ابو ایوب و... به عنوان شهود ذیل ورقه را امضا کردند. نامه در ذیقعدهء سال 35هجرى نوشته شد و هر یک از گروهها نامه اى به همین مضمون دریافت کرد و راه شهر خود را در پیش گرفت و حصار خانهء خلیفه درهم شکست و رفت و مد به آن کاملاً آزاد شد.(58)

پس از تفرق شورشیان , امام (ع ) بار دیگر با خلیفه ملاقات کرد و به او گفت : لام است با مردم سخن بگویى تا آنان سخنان تو را بشنوند و بر تو شهادت دهند. زیرا امواج انقلاب بلاداسلامى را فرا گرفته است و بعید نیست بار دیگر هیأتهایى از شهرهاى دیگر به مدینه سرازیر شوند و دیگر بار از من بخواهى که با آنان سخن بگویم . خلیفه از صدق و صفاى على (ع ) کاملاً آگاه بود, لذا از خانه بیرون آمد و از کارهاى نامطلوبى خود ابراز ندامت کرد.

امام (ع ) براى حفظ وحدت کلمه و ابهت مقام خلافت , بحق خدمت بزرگى انجام داد و اگر عثمان از آن به بعد در پرتو هدایت و راهنمایى او گام بر مى داشت هیچ حادثه اى براى اورخ نمى داد ولى متأسفانه خلیفه شخصى ضعیف الاراده و دهن بین بود و مشاوران واقع بین و درستکارى نداشت و کسانى همچون مروان بن حکم عقل ودرایت او را ربوده بودند.لذا پس از تفرق مصریان , خلیفه بر اثر فشار مروان عمل بسیار ناشایستى مرتکب شد.

عثمان تلاش کرد که ملاقات خود را با مصریان به صورتى دیگر منعکس نماید و چنین وانمود کند که چون از مدینه گزارشهایى به مصر رسیده بود آنان براى تحقیق به اینجا آمده بودند و چون دریافتند که گزارشها بى اساس است به دیار خود باز گشتند. وقتى این سخن از دهان خلیفه درآمد موج اعتراض از طرف مخالفان بلند شد. همگى بر سر او فریادکشیدند که : از خدا بترس ; توبه کن . فشار اعتراض به اندازه اى بود که خلیفه بار دیگر سخن خود را پس گرفت و رو به قبله دستها را بلند کرد و گفت : پروردگار, من نخستین کسى هستم که به سوى تو باز مى گردم !(59)

 

صدور دستور اعدام سران انقلاب

 

نزدیک بود که غائله مصریان پایان پذیرد. آنان مدینه را به عزم مصر ترک گفته بودند, اما در میان راه در محلى به نام <ایله >غلام عثمان را دیدند که به راه مصر مى رود آنان احتمال دادند که وى حامل نامه اى از خلیفه به استاندار مصر عبدالله بن ابى سرح باشد. از این رو, به تفتیش اثاث او پرداختند و در میان ظرف آب او, لوله اى از قلع یافتند که نامه اى در آن قرار داشت . مضمون نامه خطاب به والى مصر این بود که هر وقت عمرو بن بدیل وارد مصر شد گردن او را بزند و دستهاى کنانه و عروه و ابن عدیس را قطع کند و بگذارد به خون خود آغشته شوند و آن گاه آنان را به دار بیاویزد.

مشاهدهء نامه , هر نوع خویشتندارى را از هیأت مصرى سلب کرد و همگى از نیمه راه به مدینه بازگشتند و باعلى (ع ) با نامه وارد خانهء عثمان شد و آن را به او نشان داد. عثمان سوگند یاد کرد که خط, خط نویسندهء او و مهر, مهر اوست ولى او از آن بى خبر است . ظواهر امر حاکى از آن بودکه به راستى خلیفه از نامه آگاه نبوده و کار اطرافیان او مانند مروان بن حکم بوده است , به ویژه که مهر خلیفه نزد حمران بن ابان بود که پس از انتقال وى به بصر, مهر در نزد مروان حفاظت مى شد.(60)

هیأت مصرى خانهء خلیفه را مجدداً محاصره کردند و از او خواستار ملاقات شدند و چون او را دیدند, پرسیدند: آیا این نامه را تو نوشته اى ؟ عثمان به خدا سوگند یاد کرد که از آن بى اطلاع است . نمایندهء هیأت گفت : اگر چنین نامه اى بدون اطلاع تو نوشته شده است , تو شایستگى خلافت و تصدى امور مسلمانان را ندارى ; پس هر چه زودتر از خلافت کناره گیرى کن . خلیفه گفت : لباسى را که خدا بر تن من کرده است هرگز بیرون نمى آورم . جرأت مصریان , بنى امیه را ناراحت کرد. اما به جاى اینکه علل واقعى را مطرح کنند,دیوارى کوتاهتر از دیوار على (ع ) ندیدند و او را عامل جسارت هیأت به مقام خلافت دانستند. امام (ع ) نهیبى بر آن زد و گفت : مى دانید که در این وادى من شترى ندارم . من مقدمات بازگشت مصریان را فراهم آوردم , ولى دگیر کارى از دست من بر نمى آید آن گاه گفت : <اللهم انى ابرء مما یقولون و من دمه و ان حدث به حدث >. یعنى : خدایا, من از گفتارآنان و از ریختن خود خلیفه بیزارى مى جویم و اگر اتفاقى رخ دهد من کوچکترین مسئولیتى در آن ندارم .

قرائن نشان مى داد که نامه به خط یا دستور مروان نوشته شده است . از این رو, مصریان اصار ورزیدند که عثمان مروان را تسلیم آنان کند, ولى خلیفه از تسلیم این عامل فسادخوددارى کرد. لذا حلقهء محاصرهء خانهء خلیفه از طرف شورشیان تنگتر شد و از ورود آب به آنجا به شدت جلوگیرى مى کردند.

خلیفه از اطرافیان خود خواست که هر چه زودتر به على (ع ) خبر دهند که مقدارى آب به دار الخلافه برساند. امام (ع ) به کمک بنى هاشم سه مشک پر از آب روانهء خانهء خلیفه کرد.در رسانیدن آب میان بنى هاشم و محاصره کنندگان درگیرى رخ داد که در نتیجهء آن بعضى از بنى هاشم مجروح شدند, ولى سرانجام آب را به درون خانه رساندند.

 

نامه پراکنى خلیفه در روزهاى محاصره

 

عثمان در ایام محاصره نامه اى به معاویه نوشت و در آن یادآور شد که اهل مدینه کافر شده اند و بیعت را شکسته اند, و از او خواست که هر چه زودتر مردانى جنگنده را به مدینه اعزام کند. ولى معاویه به نامهء عثمان ترتیب اثر نداد و گفت که با یاران پیامبر (ص ) مخالفت نمى کند! خلیفه نامه هایى نیز براى یزید بن اسد بجلى در شام و عبدالله بن عامر در بصره فرستاد و نامه اى هم به حاضران در موسم حج , که سرپرستى آن در آن سال با ابن عباس بود, نوشت , ولى هیچیک از نامه ها مؤثر نیفتاد. برخى به کمک خلیفه شتافتند, ولى پیش ازرسیدن به مدینه از قتل او آگاه شدند.

 

سوء تدبیر مروان به قتل عثمان سرعت بخشید

 

محاصره کنندگان مصمم بر هجوم به خانهء خلیفه نبودند و کوشش آنان در این صرف مى شد که آب و آذوقه وارد خانه نشود تا خلیفه و دستیاران او تسلیم درخواست محاصره کنندگان شوند. ولى سوء تدبیر مروان , که به مبارزه برخاست و یک نفر از شورشیان را به نام عروه لیثى با شمشیر خود از پاى درآورد, سبب شد که هجوم به داخل خاه آغاز گردد. دراین هجوم جمعى , سه نفر از طرفداران خلیفه به نامهاى عبدالله بن وهب , عبدالله عوف و عبدالله بن عبد الرحمان کشته شدند. مهاجمان از خانهء عمر و بن حزم انصارى به دارالخلافه راه یافتند و به حیات خلیفه خاتمه دادند. در داخل خاه غلام عثمان به نام ناقل به وسیلهء مالک اشتر و عمرو بن عبید از پاى در آمد. شدت هجوم به گونه اى بود که بنى امیه ,که محافظان جان خلیفه و کارگزاران خلافت بودند, همه پا به فرار نهادند و ام حبیبه همسر رسول اکرم (ص ) (دختر ابوسفیان ) آنان را در خانهء خود مخفى کرد و لذا این حادثه درتاریخ به حادثه <یوم الدار>معروف است . قتل خلیفه به دست محمد بن ابى بکر و کنانة بن بشر تحبیبى و سودان بن حمران مردان و عمرو بن حمق و عمیر بن صابى انجام گرفت .به هنگام قتل خلیفه , همسر او نائله خود را بر روى بدن نیمه جان شوهر انداخت و در نتیجه دو انگشت او قطع شد و مانع از قطع سر عثمان گردید, ولى ضربات مهاجمان کار او راساخت و پس از دقایقى , جسد بى روح او در گوشهء خانه اش افتاد.

 

پى‏نوشتها:‌

1- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 187

2- الاستیعاب , ج 2 ص 690

3- آیهء <یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنیا فتبینوا>(حجرات : 6 به اتفاق مفسران و نیز آیهء <افمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا ستوون >(سجده : 18 دربارهء او نازل شده است . پس از نزول آیه ءاخیر, حسان بن ثابت چنین سرود:

;انزل الله فى الکتاب العزیزفى على و فى الولید قرآناً

فتبینوا الولید اذ ذاک فسقاًو على مبوء صدق ایماناً

ـ شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 2(چاپ قدیم ), ص 103

4- مسند احمد, ج 1 ص 142 سنن بیعقى , ج 8 ص 318 اسد الغابه , ج 5 ص 91 کامل ابن اثیر, ج 3 ص 42 الغدیر, ج 8 ص 172 به نقل از الانساب بلاذرى , ج 5 ص 33.

5- مائده , 54

6- الاستیعاب , ج 4 ص 374

7- طبقات ابن سعد, ج 5 ص 17طبع بیروت ).

8- انساب بلادزى , ج 5 ص 24

9- سنن بیهقى (چاپ افست >, ج 8 ص 61

10 - سنن بیهقى (چاپ افست >, ج 8 ص 61

11- قاموس الرجال , ج 9 ص 305

12- طبقات ابن سعد, ج 5 ص 17

13- انساب بلاذرى , ج 5 ص 24

14- قاموس الرجال , ج 9 ص 305(به نقل از الجمل تألیف شیخ مفید).

15- الغدیر, ج 8(طبع نجف ), ص 141(به نقل از بدایع الصنایع ملک العلماء حنفى ).

16- تاریخ طبرى , ج 5 ص 41

17- تاریخ طبرى , ج 2 ص 42

18- انساب بلاذرى , ج 5 ص 24

19- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 159

20- تاریخ طبیرى , ج 5 صص 108و 113و 232و غیره .

21- ابن قتیبهء دینورى , معارف , ص 84

22- سورهء انفال , آیهء 41

23- سنن بیهقى , ج 6 ص 324

24- همان .

25- الاموال , ص 580

26- نهج البلاغه , نامهء 67

27- سنن بیهقى , ج 6 ص 348

28- انساب بلاذرى , ج 5 ص 16

29- همان , ج 5 ص 30

30- استیعاب , ج 2 ص 690

31- ر.ک . تاریخ طبرى ; کامل ابن اثیر; انساب بلادزى .

32- احمد بن حنبل , مسند, ج 1 ص 62

33- ر.ک . تاریخ طبرى ; کامل ابن اثیر; انساب بلادزى .

34- استیعاب , ج 1 ص 373 اصابة, ج 2 ص 369 اسدالغابه .

35- سیرهء ابن هشام , ج 1 ص 337

36- تفسیر طبرى , ج 7 ص 128 مستدرک حاکم نیشابورى , ج 3 ص 319

37- حلیة الاولیاء, ج 1 ص 138

38- یعنى : قرآن و سنت را آموخت و به پایان برد و براى او همین علم کفایت مى کند. انسبا, ج 5 ص 36 تاریخ ابن کثیر, ج 7ص 163

39- انساب , ج 5 ص 48

40- الامامة و السیاسة, ج 1 ص 29

41- ر.ک . شخصیتهاى اسلامى شیعه , ج 1 ص 8

42- الانساب , ج 5 صص 34 39 صورت گستردهء این بخش در تاریخ طبرى , ج 3 صص 368360(حوادث سال 33جرى ) وارد شده است .

43- نهج البلاغه , نامهء 38 <فقد بعثت الیکم عبداً من عباد الله لا ینام ایام الخوف ...>.

44- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 6 ص 77طبع جدید).

45- استیعاب , ج 1 ص 197

46- معارف ابن قتیبه , ص 176

47- تاریخ بغداد, ج 8 ص 439

48- انساب , ج 5 صص 4341 تاریخ طبرى , ج 3 صص 373372

49- تاریخ یعقوبى , ج 2 ص 150

50- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 2 ص 194(طبع جدید).

51- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 14

52- نهج البلاغه , خطبهء سوم .

53- الانساب , ج 5 ص 48

54- تاریخ طبرى , ج 3 ص 477

55- انساب الاشراف , ج 5 ص 48

56- الغدیر, ج 9 ص 168

57- مروج الذهب , ج 3 ص 88 ط بیروت , سال 1970

58- الانساب , ج 5 ص 62

59- تاریخ طبرى , ج 3 ص 385 طبع اعلمى .

60- مروج الذهب , ج 2 ص 344


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد