دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم
دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

پس از قتل عثمان و بیعت مردم با حضرت على چه اتفاقاتی افتاد؟

پس از قتل عثمان و بیعت مردم با حضرت على 

 

 

رفتار خلیفه سوم با نیکان صحابه و بذل و بخششهاى بیجاى او و سپردن کار حکومت به دست افراد ناشایست از بنى امیه به قتل وى منجر گردید. در روز هجدهم ذى الحجه سال سى و پنج هجرى , عثمان در خانهء خود به دست انقلابیون مصرى و عراقى و با همکارى گروهى از یاران پیامبر (ص ) کشته شد و حامیان و طرفداران دست اول او به مکه فرارکردند.(1)

انتشار خبر قتل خلیفهء سوم مسلمانان مدینه و حومهء آن را در بهت و حیرت فرو برد و هر کس دربارهء زمامدار آیندهء مسلمانان به گونه اى مى اندیشید و افرادى از صحابه مانند طلحه وزبیر و سعد وقاص و... خود را نامزد خلافت کرده و بیش از همه در اندیشهء خلافت بودند.

انقلابیون مى دانستند که بر اثر قتل خلیفه اوضاع ممالک اسلامى درهم خواهد ریخت . از این رو, بر آن شدند که این خلا را هرچه زودتر پر کنند و پیش از برگزیدن خلیفه و بیعت باوى به اوطان خود باز نگردند. آنان در پس کسى بودند که در طى این بیست و پنج سال گذشته نسبت به تعالیم اسلام و سنتهاى پیامبر (ص ) وفادار مانده باشد و آن کس جز على (ع )نبود. دیگران خود را, هر یک به گونه اى , به دنیا آلوده کرده و در جهاتى از ضعفهاى عثمان با او مشترک بودند! طلحه و زبیر و افرادى همانند آنان در دوران خلیفهء سوم وقت خود راصرف رسیدگى به امور دنیوى و وصول و جمع درآمد املاک و تهیه کاخهایى در این شهر و آن شهر کرده , پیوند خود را با سنت رسول خدا (ص ) و حتى سنت شیخین بریده بودند.

با اینکه نام على (ع ) بیش از همه بر سر زبانها بود و در ایامى که خانهء خلیفه از سوى انقلابیون محاصره شده بود امیر مؤمنان یگانه پیام رسان مورد اعتماد طرفین به شمار مى رفت وبیش از همه کوشش مى کرد که غائله را به گونه اى که مورد رضایت طرفین باشد خاموش سازد, ولى عواملى که در ماجراى سقیفه سبب شد که على (ع ) را از صحنه کنار بزنند,همگى (بجز جوانى ) به حال خود باقى بود و اگر ارادهء نافذ و نیرومند انقلابیون و فشار افکار عمومى دخالت نمى کرد, همان عوامل امام (ع ) را براى بار چهارم نیز از صحنه عقب مى زد و خلافت را به فردى از شیوخ صحابه مى سپرد و جامعه را از حکومت حقهء الهى محروم مى ساخت .

اگر عثمان به مرگ طبیعى در مى گذشت و اوضاع مدینه عادى بود هرگز شیوخ صحابه , که در دورهء خلافت عثمان صاحب مال و جاه فراوان شده بودند, به حکومت على (ع ) رأى نمى دادند و در شورایى که تشکیل مى شد به ضرر او دسته بندى مى کردند. بلکه بازیگران و تعزیه گردانان صحنهء سیاست نقشى ایفا مى کردند که کار به شورا نیز نکشد و خلیفه ءوقت را وادار مى کردند که کسى را که آنان مى پسندند به خلافت برگزیند; همچنان که ابوبکر, عمر را براى خلافت برگزید.

این گروه مى دانستند که اگر على (ع ) زمام امور را به دست بگیرد اموال آنان را مصادره خواهد کرد و هیچ یک از آنان را مصدر کار نخواهد ساخت . آنان این حقیقت را به روشنى درجبین امام (ع ) مى خواندند و از روحیات آن حضرت کاملاً آگاه بودند. لذا وقتى آن حضرت طلحه و زبیر را در ادارهء امور دخالت نداد, فوراً پیمان خود را شکستند و نبرد خونین <جمل >را بپا کردند.

عواملى که امام (ع ) را در سقیفه از صحنهء حکومت کنار زد عمدتاً عبارت بودند از:

1 کشته شدن بستگان صحابهء پیامبر (ص ) به دست على (ع ) .

2 عداوت دیرینه اى که میان بنى هاشم و تیره هاى دیگر, بالاخص بنى امیه , وجود داشت .

3 سختگیرى على (ع ) در اجراى احکام الهى .

نه تنها این عوامل پس از قتل عثمان به قوت خود باقى بود, بلکه عامل دیگرى نیز, که از حیث قدرت تأثیر کمتر از آنها نبود, مزید بر آنها شده بود و آن مخالفت عایشه همسر رسول اکرم (ص ) با امام (ع ) بود.

عایشه در زمان خلافت عثمان یک وزنهء سیاسى بود. وى مردم را کراراً به ریختن خون عثمان تحریک مى کرد و بدین منظور گاهى پیراهن پیامبر (ص ) را به صحابه نشان مى داد ومى گفت که هنوز این پیراهن کهنه نشده ولى دین او دستخوش دگرگونیها شده است .(2)

احترامى که عایشه در میان مسلمانان داشت و احادیث زیادى که از پیامبر (ص ) نقل مى کرد مایهء سنگینى سیاسى کفه اى بود که وى به آن طرف تمایل مى جست و موجب زحمت کسى بود که نسبت به وى مخالفت مى ورزید.

مخالفت عایشه با على (ع ) ناشى از امور زیر بود:

اولاً, على (ع ) در داستان <افک >به طلاق عایشه نظر داده بود.

ثانیاً, فاطمه دختر گرامى پیامبر (ص ) از على (ع ) چندین فرزند داشت ولى او از پیامبر فرزندى نیاورده بود.

ثالثاً, عایشه احساس مى کرد که على (ع ) از خلافت پدرش ناراضى است و او را غاصب خلافت و فدک مى داند.

علاوه بر اینها, طلحه از قبیلهء <تیم >عمه زاده عایشه و زبیر شوهر خواهر او (اسماء) بود و این دو نفر براى قبضه کردن خلافت کاملاً آمادگى داشتند.

گواه روشن بر نارضایى عایشه از حکومت على (ع ) داستان زیر است که طبرى آن را نقل کرده است :

در حادثهء قتل عثمان , عایشه در مکه بود. پس از پایان اعمال حج رهسپار مدینه شد. در نیمه راه , در منطقه اى به نام <سرف >, از قتل خلیفه خلیفه و بیعت مهاجرین و انصار با على (ع ) آگاه شد و از این خبر به اندازه اى ناراحت گردید که آرزوى مرگ کرد و گفت : اى کاش آسمانها بر سر فرو مى ریخت . سپس از آن منطقه به مکه بازگشت و گفت : عثمان مظلوم کشته شد و به خدا سوگند من به خونخواهى او قیام مى کنم . گزارشگر قتل خلیفه به خود جرأت داد و گفت : تو تا دیروز به مردم مى گفتى که عثمان را بکشند زیرا کافر شده است ,چطور امروز او را مظلوم مى دانى ؟ وى در پاسخ گفت : انقلابیون او را توبه داده اند و سپس کشته اند.(3)

 

بیعت انقلابیون با حضرت على (ع )

 

با آنکه عوامل یاد شده نزدیک بود امام (ع ) را براى بار چهارم از خلافت محروم سازد, قدرت انقلابیون و پشتیبانى افکار عمومى از آنان عوامل منفى را بى اثر ساخت و یاران رسول اکرم (ص ) به صورت دست جمعى رو به خانهء على (ع ) آودند و به آن حضرت گفتند که براى خلافت شخصى شایسته تر از او نیست .(4)

ابو مخنف در کتاب <الجمل >مى نویسد:

پس از قتل عثمان اجتماع عظیمى از مسلمانان در مسجد تشکیل شد, به نحوى که مسجد لبریز از جمعیت گردید. هدف از اجتماع تعیین خلیفه بود. شخصیتهاى بزرگى از مهاجرین و انصار, مانند عمار و ابوالهیثم بن التیهان ورفاعة بن رافع و مالک بن عجلان و ابو ایوب انصارى و... نظر دادند که با على بیعت کنند. بیش از همه عمار دربارهء على سخن گفت و ازآن جمله بود که : شما وضع خلیفهء پیشین را دیدید. اگر زود نجنبید ممکن است به سرنوشتى مانند آن دچار شوید. على شایسته ترین فرد براى این کار است و همگى از فضایل وسوابق او آگاهید. در این هنگام همهء مردم یک صدا گفتند: ما به ولایت و خلافت او راضى هستیم . آن وقت همه از جا برخاستند و به خانهء على ریختند.(5)

امام (ع ) خود نحوهء ورود جمعیت را به خانه اش چنین توصیف کرده است :

<فتدا کوا على تداک الابل الهیم یوم وردها وقد ارسلها راعیها و خلعت مثانیها حتى ظننت انهم قاتلى او بعضهم قاتل بعض لدى >.

آنان به سان ازدحام شتر تشنه اى که ساربان عقال و ریسمانش را باز کند و رهایش سازد بر من هجوم آوردند, که گمان کردم که مى خواهند مرا بکشند, یا بعضى از آنان مى خواهدبعضى دیگر را در حضور من بکشند.(6)

آن حضرت , در خطبهء شقشیقه , ازدحام مهاجرین و انصار را در موقع ورود به خانه اش چنین توصیف مى کند:

مردم مانند موى گردن گفتار به دورم ریختند و از هر طرف به سوى من هجوم آوردند, تا آنجا که حسن و حسین به زیر دست و پا رفتند و طرف جامه ورداى من پاره شد و به سان گله ءگوسفند پیرامون مرا گرفتند تا من بیعت آنان را پذیرفتم .(7)

بارى , امام (ع ) در پاسخ درخواست آنان فرمود: من مشاور شما باشم بهتر از آن است که فرمانرواى شما گردم . آنان نپذیرفتند و گفتند: تا با تو بیعت نکنیم رهایت نمى کنیم . امام (ع )فرمود: اکنون که اصرار دارید باید مراسم بیعت در مسجد انجام گیرد, چه بیعت با من نمى تواند پنهانى باشد و بدون رضایت تودهء مسلمانان صورت پذیرد.

امام (ع ) در پیشاپیش جمعیت به سوى مسجد حرکت کرد و مهاجرین و انصار با او بیعت کردند. سپس گروههاى دیگر به آنان پیوستند. نخستین کسانى که با او بیعت کردند طلحه وزبیر بودند. پس از آنان دیگران نیز یک به یک دست او را به عنوان بیعت فشردند و جز چند نفر, که تعداد آنان از شمارهء انگشتان بالاتر نیست (8), همه به خلافت و پیشوایى او رأى دادند. بیعت مردم با امام (ع ) در روز بیست و پنجم ماه ذى الحجه انجام گرفت .(9)

 

طبیعى ترین بیعت

 

در تاریخ خلافت اسلامى هیچ خلیفه اى مانند على (ع ) با اکثریت قریب به اتفاق آراء برگزید نشده و گزینش او بر آراء صحابه و نیکان از مهاجرین و انصار و فقها و قراء متکى نبوده است . این تنها امام على (ع ) است که خلافت را از این راه به دست آورد و به عبارت بهتر زمامدارى از این راه به على (ع ) رسید.

امام (ع ) در یکى از سخنان خود کیفیت ازدحام و استقبال بى سابقهء مردم را براى بیعت با او چنین توصیف مى کند:

<حتى انقطعت النعل وسقط الرداء و وطى الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایاى ان ابتهج بها الصغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب >(10)

بند کفش بگسست و عبا از دوش بیفتاد و ناتوان زیر پا ماند و شادى مردم از بیعت با من به حدى رسید که کودک خشنود شد و پیر و ناتوان به سوى بیعت آمد و دختران براى مشاهدهء منظرهء بیعت نقاب از چهره به عقب زدند.

عبدالله بن عمر از بیعت با امام (ع ) خوددارى کرد. چه مى دانست که خلافت براى على (ع ) هدف نیست و هرگز براى آن سر و دست نمى شکند و آن را تنها براى اقامهء حق واجراى عدالت و بازگیرى حقوق ضعیفان و ناتوانان مى خواهد. روز دوم بیعت , که روز بیست و ششم ذى الحجه سال سى و پنج هجرى بود, عبدالله به نزد امام آمد به قصد آنکه ازراه تشکیک و وسوسه آن حضرت را از خلافت منصرف سازد. گفت : بهتر است که کار خلافت را به شورا واگذارى , زیرا همهء مردم به خلافت تو راضى نیستند. امام (ع ) در این هنگام بر آشفت و گفت : واى بر تو! من که از آنان نخواستم که با من بیعت کنند. آیا ازدحام آنان را مشاهد نکردى ؟ برخیز و برو اى نادان . فرزند عمر چون محیط مدینه را مساعدندید راه مکه را در پیش گرفت , زیرا مى دانست که مکه حرم امن خداست و امام احترام آنجا را پیوسته رعایت خواهد کرد.(11)

تاریخ صحیح و سخنان امام (ع ) حاکى است که در بیعت مردم با آن حضرت کوچکترین اکراه و اجبارى در کار نبوده است و بیعت کنندگان با کمال رضایت , هرچند با انگیزه هاى گوناگون , دست على (ع ) را به عنوان زمامدار اسلام مى فشردند. حتى طلحه و زبیر, که خود را همتاى آن حضرت مى دانستند, به امید بهره گیرى از بیعت یا از ترس مخالفت با افکارعمومى , به همراه مهاجر و انصار با امام (ع ) بیعت کردند. طبرى در مورد بیعت این دو نفر دو دسته روایت نقل مى کند, ولى آن گروه از روایات را که حاکى از بیعت اختیارى آنان باامام است بیش از دسته دوم در تاریخ خود مى آورد و شاید همین کار حاکى از آن است که این مورخ بزرگ به دستهء نخست روایات بیش از دسته دوم اعتماد داشته است .(12)

سخنان امام (ع ) در این مورد گروه نخست از روایات را به روشنى تأیید مى کند وقتى این دو نفر پیمان خود را شکستند و بزرگترین جرم را مرتکب شدند, در میان مردم شایع کردندکه آنان با میل و رغبت با على بیعت نکرده بودند. امام (ع ) در پاسخ آن دو فرمود:

زبیر فکر مى کند که با دست خود بیعت کرد نه با قلب خویش , نه چنین نبوده است . او به بیعت اعتراف کرد و ادعاى پیوند خویشاوندى نمود. او باید بر گفتهء خود دلیل و گواه بیاوردیا اینکه بار دیگر به بیعتى که از آن بیرون رفته است بازگردد.(13)

امام (ع ) در مذاکرهء خود با طلحه و زبیر پرده را بیشتر بالا مى زند و اصرار آنان را بر بیعت با خود یادآور مى شود; آنجا که مى فرماید:

<و الله ما کانت لى فى الخلاقه رغبة و لا فى الولایة اربة و لکنکم دعوتمونى الیها و حملتمونى علیها>.(14)

من هرگز به خلافت میل نداشتم و در آن براى من هدفى (سوء) نبود. شماها مرا به آن دعوت کردید و بر گرفتن زمام آن واداشتید.

 

دروغپرداز تاریخ

 

سیف بن عمر از جمله دروغپردازان تاریخ است که در روایات خود مى کوشد مسیر تاریخ را با جعل مطالبى بى اساس دگرگون سازد. وى در این مورد نقل مى کند که بیعت طلحه وزبیر به جهت ترس از شمشیر مالک اشتر بود.(15)

این مطلب , گذشته از اینکه با آنچه طبرى قبلاً نقل کرده است منافات دارد و حتى با سخنان امام (ع ) سازگار نیست , با آزادگى و شیوهء حکومت على (ع ) کاملاً مخالف است . امام (ع ) آن چند نفر انگشت شمار را که با وى بیعت نکردند به حال خود واگذاشت و متعرض آنان نشد و حتى وقتى به امام گفته شد که کسى را دنبال آنان بفرستد, آن حضرت فرمود:من نیاز به بیعت آنان ندارم .(16)

خوشبختانه تاریخ طبرى به اصطلاح <مسند>است و سند روایات آن مشخص و لذا تشخیص روایات دروغ و بى اساس کاملاً ممکن است . قهرمان این نوع روایات , که غالباً به نفع خلفاى سه گانه و به ضرر خاندان رسالت است , سیف بن عمر است که ابن حجر عسقلانى در کتاب <تهذیب >دربارهء او مى نویسد:

او مردى جعال و خبر ساز است . منقولات او بى ارزش و تمام احادیث او مورد انکار دانشمندان است . او متهم به زندیق بودن نیز هست .(17)

متأسفانه روایات ساختگى وى , بعد از تاریخ طبرى , در سایر کتابهاى تاریخ مانند تاریخ ابن عساکر, کامل ابن اثیر, البدایة و النهایة و تاریخ ابن خلدون پخش شده و همه بدون تحقیق از طبرى پیروى کرده و پنداشته اند که آنچه که طبرى نقل کرده عین حقیقت است .

 

ریشهء اختلافات و شورشها

 

محیطى که امام (ع ) از حکومت سیزده سالهء عثمان به ارث برد محیط و فور نعمت و غنیمت بود که از پیشرفت مسلمانان در کشورهاى مختلف به دست آمده بود. وجود نعمت ووفور غنیمت مشکلى نبود که على (ع ) نتواند گره آن را باز کند; مشکل نحوهء توزیع آن بود. زیرا از اواخر حکومت خلیفهء دوم و در طى دورهء حکومت عثمان , سنت پیامبر (ص ) وروش خلیفهء نخست دگرگون شده بود و گروهى زورمند یا وابسته به خاندان خلافت غنائم جنگى را به خود اختصاص داده بودند و در نیتجه اختلاف طبقاتى شدید و نارضایى عجیبى پدید آمده بود.

در زمان پیامبر اکرم (ص ) و نیز در زمان خلیفهء نخست , تا سال پانزدهم (18) یا سال بیستم (19), غنائم و اموال را ذخیره نمى کردند بلکه فوراً آن را میان مسلمانان بطور مساوى   تقسیم مى کردند. اما خلیفهء دوم دست به تأسیس <بیت المال >زد و براى اشخاص , به حسب مراتب آنان , حقوق تعیین کرد و براى این کار دفترى اختصاص داد. ابن ابى الحدیدمیزان حقوق گروهى از مسلمانان را چنین مى نویسد:

پپبراى عباس عمومى پیامبر در هر سال 12000 براى هر یک از زنان پیامبر 10000و در میان آنان براى عایشه 2000بالاتر, براى اصحاب بدر از مهاجران 5000و از انصار 4000براى اصحاب احد تا حدیبیه 4000و براى اصحاب بعد از حدیبیه 3000و براى آنان که پس از رحلت پیامبر در جهاد شرکت کرده بودند 2500و 2000و 1500تا 200بااختلاف مراتب تعیین شده بود.(20)

عمر مدعى بود که از این طریق مى خواهد اشراف را به اسلام جلب کند. ولى در آخرین سال از عمر خود مى گفت که اگر زده بماند همان طور که پیامبر اموال را به طور مساوى تقسیم مى کرد او نیز به طور مساوى تقسیم خواهد کرد.(21)

این کار عمر پایهء اختلاف طبقاتى در اسلام شد و در دوران عثمان شکاف عمیقتر و اختلاف شدیدتر گردید.

على (ع ) که وارث چنین محیطى بود و مى خواست مردم را به روش و سنت پیامبر (ص ) باز گرداند و امتیاز طبقاتى را از میان بردارد و غنائم را بالسویه تقسیم کند, قهراً در مسیرخود با مشکلاتى رو به رو بود, زیرا تقسیم بالسویهء غنائم منافع گروههایى را به خطر مى انداخت .

 

عوامل مخالفت با حضرت على (ع )

 

اختلاف و دو دستگى که پس از گزینش امام (ع ) براى رهبرى در میان مسلمانان پدید آمد که کاملاً بى سابقه بود و هرگز چنین اختلافى در دوران زمامدارى سه خلیفهء پیش بروزنکرد. درست است که خلیفهء نخست با اختلاف و نزاع برگزیده شد و با موج اعتراض از ناحیهء کسانى که مقام رهبرى را یک مقام انتصابى از جانب خدا مى دانستند رو به رو گردید,ولى دیرى نپایید که اوضاع رو به آرامى نهاد و گروههاى مخالف , بنابر مصالح عالى اسلامى , لب فرو بستند و حقوق خود را نادیده گرفتند.

انتخاب دو خلیفهء دیگر نیز هر چند بدون اختلاف نبود ولى چیزى نگذشت که غوغا فرو نشست و هر دو خلیفه بر اوضاع مسلط شدند. ولى پس از انتخاب على (ع ) گروهى به مخالفت علنى با وى برخاستند و شکاف عمیقى در امت اسلامى پدید آوردند.

مخالفت آنان با حکومت على (ع ) علل دیرینه داشت . گروهى از بستگان مخالفان به دست على (ع ) در جنگها کشته شده بودند. از جمله , در روزهاى بیعت , ولید بن عتبه به على (ع ) گفت : پدرم در ورز بدر به دست تو کشته شد و دیروز برادر عثمان را حمایت نکردى , همچنان که پدر سعید بن العاص در روز بدر به دست تو کشته شد و مروان را نزدعثمان خفیف و سبک عقل شمردى ... .

ولى آنچه به دست مخالفان بهانه داد دو مسألهء بود:

1- الغاى تبعیضات ناروا در تقسیم بیت المال .

2- عزل فرمانداران ناشایست خلیفهء پیشین .

این دو موضوع سبب شد که گروهى دنیا پرست و جاه طلب بر ضد امام (ع ) برخیزند و اموال و ثروت خود را که به ناحق گرد آورده بودند از قلمرو مصادره على (ع ) نجات بخشند.

امام (ع ) مى خواست که در دوران حکومت خود مردم را به عصر رسول اکرم (ص ) بازگرداند و سیره و روش او را در امر رهبرى , به طور مطلق , زنده کند. ولى متأسفانه پارسایى وپرهیزگارى دوران رسول خدا از میان مردم رخت بربسته , اخلاق عمومى دگرگون و شیوهء پیامبر اکرم (ص 9فراموش ده بود; تبعیضات ناروا در روان مردم و ارکان جامعه رسوخ کرده و زمام امور به دست افراد ناصالح سپرده شده بود.

در شوارى شش نفرى عمر, عبدالرحمان بن عوف سرمایه دار قریش به على (ع ) پیشنهاد کرد که اگر بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و روش شیخین عمل کند وى با او بیعت خواهد کرد, امام (ع ) شرط او را نپذیرفت و گفت : بر طبق کتاب و سنت و تشخیص خویش عمل مى کنم , نه بر روش دو خلیفهء پیشین . مقاومت امام در برابر عبدالرحمان سبب شدکه آن حضرت دوازده سال از حکومت محروم گردد و عثمان زمام امور را به دست گیرد.

اکنون که امام (ع ) زمام امور را به دست گرفته بود وقت آن رسیده بود که سنت پیامبر (ص ) را تقسیم بیت المال احیاء کند. روش پیامبر (ص ) در بیت المال این بود که هرگز آن راذخیره نمى کرد و همه را میان مسلمانان بالسویه تقسیم مى کرد و میان عرب و عجم و سفید و سیاه فرق نمى گذاشت .

 

خطبهء حضرت على (ع ) پیش از تقسیم بیت المال

 

على (ع ) پیش از دستور تقسیم بیت المال خطابه اى به شرح زیر ایراد کرد و گفت :

اى مردم ! هیچ کس از مادر, غلام و کنیز به دنیا نیامده است و همه حر و آزادند. خداوند به برخى از شما نعمتهاى فراوان بخشیده است و کسى که گرتفار است باید شکیبایى پیشه سازد و با شکیبایى خود بر خدا منت ننهد. اکنون بیت المال نزد ما حاضر است و آن را میان سفید و سیاه , به طور مساوى , تقسیم خواهیم کرد.(22)

وقتى سخن امام به اینجا رسید, مروان رو به طلحه و زبیر کرد و گفت : منظور على از این سخن , شما هستید و تفاوتى با دیگران نخواهید داشت .

اسکافى در کتاب <نقض عثمانیه >, که نقدى است بر کتاب <عثمانیه >تألیف جاحظ, سخن امام را مشروحتر نقل کرده است . وى مى نویسد:

على در وز دوم بیعت , روز شنبه نوزدهم ذى الحجة الحرام سال 35هجرى بر بالاى منبر رفت و در ضمن یک سخنرانى مبسوط چنین گفت :

<... مردم ! من شما را به راه روشن پیامبر وادار مى سازم و اوامر خویش را در میان جامعه جارى مى کنم . به آنچه مى گویم عمل کنید و از آنچه باز مى دارم اجتناب ورزید. (سپس ازبالاى منبر به سمت راست و چپ نگاه کرد و افزود:) اى مردم ! هرگاه من این گروه را که در دنیا فرو رفته اند و صاحبان آب و ملک و مرکبهاى رهوار و غلامان و کنیزان زیبا شده اند ازاین فرو رفتگى باز دارم و به حقوق شرعى خویش آشنا سازم , بر من انتقاد نکنند و نگویند که فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم ساخت . آن کس که مى اندیشد که به سبب مصاحبتش با پیامبر (ص ) بر دیگران برترى دارد باید بداند که ملاک برترى چیزى دیگر است . برترى از آن کسى است که نداى خدا و پیامبر را پاسخ بگوید و آیین اسلام را بپذیرد.در این صورت , همهء افراد, از نظر حقوق , با دیگران برابر خواهند بود. شما بندگان خدا هستید و مال , مال خسات و میان شما بالسویه تقسیم مى شود. کسى بر کسى برترى ندارد.فردا بیت المال میان شما تقسیم مى شود و عرب و عجم در آن یکسان هستند>.(23)

 

شیوهء تقسیم بیت المال

 

امام به دبیر و نویسندهء خود, عبیدالله بن ابى رافع (24), دستورداد که به هر یک از مهاجرین و انصار سه دینار بپردازد.

در این هنگام سهل بن حنیف انصار زبان به اعتراض گشود و گفت : آیا رواست که من با این فرد سیاه که تا دیروز غلام من بود مساوى و برابر باشم ؟ امام (ع ) در پاسخ وى گفت : درکتاب خدا میان فرزندان اسماعیل (عرب ) و فرزندان اسحاق تفاوتى نمى بینم .

 

عزل فرمانداران پیشین

 

مهمترین تصمیم سیاسى امام عزل فرمانداران خلیفهء پیشین و در رأس آنان معاویه بود. على (ع ) از روز نخست که خلافت را پذیرفت تصمیم داشت کلیهء فرمانداران عصر عثمان را,که اموال و بیت المال را در مقاصد و اغراض خاص سیاسى خود مصرف مى کردند یا آن را به خود و فرزندانشان اختصاص مى دادند و حکومتى به سان حکومت کسرى و قیصربراى خود بپا کرده بودند, از کار بر کنار سازد. یکى از اعتراضات امام (ع ) بر عثمان ابقاى معاویه بر حکومت شام بود و مردم این اعتراض را کراراً از زبان على (ع ) شنیده بودند.

امام در آغاز سال 36هجرى اشخاص برجسته و صالحى را براى حکومت در اقطار بزرگ اسلامى تعیین کرد. عثمان بن حنیف را به بصره , عمار بن شهاب را به کوفه , عبیدالله بن عباس را به یمن , قیس بن سعد را به مصر و سهل بن حنیف را به شام اعزام کرد و همگى , جز سهل بن حنیف که از نیمه راه برگشت , با موفقیت کامل به حوزه هاى فرماندارى خودوارد شدند و زمام کار را به دست گرفتند .(25)

عزل فرمانداران پیشین , خصوصاً معاویه , در همان روزها و پس از آن مورد بحث بوده است . گروهى نزدیک بین و غیر آگاه از اوضاع و شرایط, آن را دلیل ر ضعف سیاسى و مملکت دارى و نارسایى تدبیر حکومت على (ع ) دانسته اند و مى گویند چون على (ع ) اهل خدعه و مکر سیاسى نبود و دروغ و ظاهر سازى را بر خلاف رضاى الهى مى دانست , از این جهت معاویه و امثال او را از حکومت عزل کرد و در نتیجه با حوادث جانکاه رو به رو شد. ولى گر او به ترکیب فرمانداران پیشین دست نمى زد و آنان را تا مدتى که بر اوضاع مسلطگردد بر مسندشان باقى مى گذارد و سپس آنان را عزل مى کرد, هرگز با حوادثى مانند جمل و صفین و غیره مواجه نمى شد و در حکومت و فرمانروایى خویش موفقتر مى بود.

این سخن تازگى ندارد و در همان نخستین روزهاى حکومت امام (ع ) نیز برخى این مطلب را به على (ع ) پیشنهاد کردند ولى آن حضرت زیر بار آن نرفت .

مغیرة بن شعبه , که یکى از سیاستمداران چهارگانهء عرب بود, وقتى از تصمیم على (ع ) آگاه شد به خانهء امام رفت و با وى محرمانه به مذاکره پرداخت و گفت مصلحت این است که فرمانداران عثمان را یک سال در مقام خود ابقاء کنى و هنگامى که از مردم براى تو بیعت گرفتند و فرمانروایى تو بر قلمرو امپراتورى اسلامى , از خاور تا باختر, مسلم گردید و کاملاًبر اوضاع مملکت مسلط شدى , آن گاه هر کس را خواستى عزل کن و هرکس را خواستى بر مقام خود باقى بگذار.امام (ع ) در پاسخ او گفت : <و الله لا اداهن فى دینى و لا اعطى الدنى فى امرى >. یعنى : به خدا سوگند من در دینم مداهنه نمى کنم و امور مملکت را به دست افراد پست نمى سپارم .

مغیره گفت : اکنون که سخن مرا دربارهء تمام فرمانداران عثمان نمى پذیرى , لااقل با معاویه مدارا کن تا وى از مردم شام براى تو بیعت بگیرد و سپس , با فراغ بال و اطمینان خاطر,معاویه را از مقامش عزل کن . امام (ع ) فرمود: به خدا سوگند دو روز هم اجازه نمى دهم که معاویه بر جان و مال مردم مسلط باشد.

مغیره از تأثیر پذیرى على (ع ) مأیوس گردید و خانهء آن حضرت را ترک گفت . فردا بار دیگر به خانهء امام آمد و نظر او را دائر بر عزل معاویه تصویب کرد و گفت : شایستهء مقام تونیست که در زندگى از در خدعه و حلیه وارد شوى ; هر چه زودتر معاویه را نیز از کار برکنار کن .

ابن عباس مى گوید: من به على (ع ) گفتم که اگر مغیره تثبیت معاویه را پیشنهاد کرد هدفى جز خیرخواهى و صلاح اندیشى نداشت , ولى در پیشنهاد دوم خود هدفى بر خلاف آن دارد. به نظر من صلاح در این است که معاویه را از کار بر کنار نکنى و آن گاه که با تو بیعت کرد و از مردم شام براى تو بیعت گرفت بر من که او را از شام بیرون کنم . ولى امام (ع ) این پیشنهاد را نیز نپذیرفت .(26)

1- کافى , ج 8 ص 68

2- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 7 ص 37

3- بیت ابو رافع از خانواده هاى بزرگ و اصیل شیعى است که از روز نخست به خاندان رسالت محبت مى ورزیدند و ابو رافع اخود از یاران پیامبر اکرم (ص ) و از علاقه مندان على (ع ) بود.

 

اکنون وقت آن رسیده است که مسألهء عزل و فرمانداران پیشین و خصوصاً عزل معاویه را, از نظر اصول سیاسى و اوضاع اجتماعى و مصالح جامعهء اسلامى و همچنین مصالح شخصى امام (ع ), مورد بررسى قرار دهیم .

آیا گذشته از اینکه تثبیت فرمانداران ناصالح پیشین بر خلاف مصالح اسلام و مسلمانان بود, آیا از نظر اصول سیاسى و تدبیر امور مملکتى , مصلحت در ابقاء و تثبیت آنان بود, یااینکه راه تقوى و سیاست در اینجا یکى بود و اگر غیر امام (ع ) نیز بر مسند خلافت مى نشست راه و چاره اى جز عزل فرمانداران سابق نداشت ؟ اگر پس از عثمان , معاویه براى خلافت برگزیده مى شد چاره اى جز برکنار کردن فرمانداران پیشین نداشت ؟

 

علت تعجیل امام (ع ) در عزل معاویه

 

شکى نیست که تثبیت موقعیت افرادى مانند معاویه برخلاف تقوا و درستکارى و پاکى بود که امام (ع ) به آن اشتهار کامل داشت , ولى بحث در این است که آیا ابقاى چنین افرادى مطابق سیاست و تدبیر و همراه با مآل اندیشى و آینده نگرى بود؟ و اگر فردى غیر متقى در موقعیت امام قرار داشت و به وسیلهء همان گروهى روى کار مى آمد که امام به وسیلهء آنهاروى کارآمد, آیا چنین افرادى را در مقام و منصب خود باقى مى گذاشت ؟ یا که درایت و آینده نگرى و مصالح شخصى امام (منهاى تقوا و مصالح عالى اسلام ) نیز ایجاب مى کرد که این گونه افراد را از مقام و منصب خود کنار بزند و پستهاى حساس اسلامى را به دست افرادى بسپارد که مورد رضایت مسلمانان و انقلابیون باشند؟

برخى طرفدار نظر نخست هستند و مى گویند تقواى امام (ع ) سبب شد که این گونه افراد را از مناصب اسلامى برکنار کند, والا مصالح شخصى على (ع ) ایجاب مى کرد که به معاویه کارى نداشته باشد و مدتى با او مدارا کند تا با حوادثى مانند جنگ <صفین >و <نهروان >رو به رو نشود ولى محققان دیگر, مانند دانشمند فقید مصرى عباس محمود عقاد, نویسنده ءکتاب <عبقریة الامام على (ع )>و نیز نویسندهء معاصر حصن صدر نطر دوم را تأیید مى کنند و با ارائه دلایلى روشن نشان مى دهند که اگر امام (ع ) راهى جز این را مى رفت با مشکلات بیشترى رو به رو مى شد و عزل معاویه و امثال او نه تنها مقتضاى تقواى آن حضرت بود, بلکه مآل اندیشى و آینده نگرى و مصالح کشور داراى نیز ایجاب مى کرد که این عناصر فاسدرا از دستگاه خلافت طرد کند.

درست است که امام (ع ) پس از عزل معاویه با امواجى از مخالفتهاى شامیان رو به رو شد, ولى در صورت ابقاى او نه تنها با مخالفت این گروه مواجه مى بود بلکه مخالفت انقلابیون ستمدیده را نیز که امام (ع ) را روى کار آورده بودند موجب مى شد و مخالفتها و مشکلات روز افزون مى گردید و جامعهء اسلامى بیش از پیش گرفتار تشتت و زیان مى شد.

اکنون لازم است با دلایل این نظر آشنا شویم :

1- امام (ع ) به وسیلهء انقلابیون محروم و ستمدیده اى روى کار آمد که از ستمگریهاى عمال عثمان جان به لب آمده بودند و سرانجام در مدینه گردآمده , او را به قتل رسانیدند.قدرت طغیان و خشم توده هاى محروم به اندازه اى بود که حتى افرادى مانند طلحه و زبیر را به سکوت واداشت و به بیعت با على (ع ) وادار کرد.

این گروه انقلابى به این منظور دست امام (ع ) را به عنوان بیعت فشردند که در کشور اسلامى به خودسریها و خودکامگیها خاتمه داده شود و طومار فساد و تباهى طبقهء حاکمه درهم پیچد.

در کنار این گروه , نیکان صاحبه بودند که از خلیفهء قبل کاملاً ناراضى بودند, ولى خاموش و بى طرف مانده بودند و پس از قتل خلیفه با امام (ع ) بیعت کردند.

از طرفى استبداد و فساد دستگاه معاویه بر کسى پوشیده نبود. اگر على (ع ) در این مورد اغماض و مسامحه مى کرد کار او بجز یک نوع سازش با معاویه و نادیده گرفتن اهداف انقلابیون و نیکان صحابه تلقى نمى شد. ثببیت موقعیت افرادى مانند معاویه در نظر فداکاران پاکباز امام (ع ) یک نوع مصالحهء سیاسى و ریاکارى محسوب مى شد و هر قدر که معاویه از این کار براى تطهیر خود استفاده مى کرد على (ع ) همان قدر زیان مى دید احساسات و طوفانى مردم را جز اعلام عزل و انفصال پسر ابوسفیان چیزى دیگرى فرونمى نشاند. اگر امام (ع ) با معاویه مداهنه و مماشات مى کرد در نخستین روزهاى حکومت خود اکثریت طرفداران خود را از دست میداد و روح عصیان و طغیان آنان بار دیگرتحریک مى شد و بناى مخالفت با على (ع ) را مى گذاردند و تنها اقلیتى که در هر حال تسلیم نظرات امام (ع ) بودند به او وفادار مى ماندند و در نتیجه در مرکز حکومت اسلامى اختلاف و دو دستگى پدید مى آمد و توده هاى متشکل را که پشت سر امام (ع ) قرار گرفته بودند, به صورت دسته هاى موافق و مخالف در مى آورد و چراغ عمر حکومت على (ع )در همان روزهاى نخست خاموش مى شد.

2- فرض کنیم انقلابیون تند و حادّ مماشات امام (ع ) را با معاویه مى پذیرد و در صفوف متّحدان على (ع ) اختلاف و دو دستگى پیش نمى آمد, ولى باید دید که معاویه در برابر مداراو دعوت امام به همکارى چه واکنشى از خود نشان مى داد. آیا دعوت على (ع ) را مى پذیرفت و از مردم شام براى وى بیعت مى گرفت و در نتیجه خاطر امم از ناحیهء شام آسوده مى شد؟ یا که معاویه با هوشیارى و آینده نگرى خاص خویش پس مى برد که این مماشات و مدارا چند روزى بیش نمى پاید و على (ع ) پس از استقرار و تسلط کامل بر سراسر قلمروحکومت اسلامى , او را از کار برکنار خواهد کرد و به خودکامگى او پایان خواهد داد؟

شیطنت و مآل اندیشى معاویه بر کسى پوشیده نیست . او بیش از همه کس على (ع ) را مى شناخت و مى دانست که وى نمى تواند در پوشش حکومت او به خودکامگى و صرف بیت المال در راه اغراض سیاسى خود ادامه دهد, و اگر امام او را به همکارى دعوت کند جز سازش موقت و مصلحت آمیز چیز دیگرى نمى تواند باشد و بعداً او را با تمام قدرت قلع و قمع خواهد کرد و سرزمین بزرگ شام را به دست نیکان صحابه و افراد صالح خواهد سپرد.

با توجه به مراتب یاد شده , هرگز معاویه دعوت امام (ع ) را نمى پذیرفت بلکه از آن , همچون پیراهن عثمان , براى تحکیم موقعیت خود در میان شامیان و متهم ساختن على (ع ) به شرکت در قتل خلیفه استفاده مى کرد.

جایى که ابن عباس مى داند که مماشات امام (ع ) همیشگى نخواهد بود بلکه تا وقتى است که آن حضرت بر اوضاع مسلط گردد, معاویه بهتر از او مى داند که سازش على (ع ) با اوموقت و زودگذر است و در آن صورت قطعاً دعوت امام را نمى پذیرفت و به فکر چاره مى افتاد.

 

فرصتى که از دست مى رفت

 

بزرگترین فرصت و حربه اى که معاویه داشت خون عثمان بود. اگر او در همان روزهاى نخست از این فرصت استفاده نمى کرد دیگر نمى توانست این حربه را به کار ببرد.

معاویه پیراهن خونین خلیفه را همراه با انگشتان نائله همسر عثمان , که هنگام دفاا از شوهرش قطع شده بود, از بالاى منبر شام آویخته بود تا شامیان را به خونخواهى عثمان , که به ادعاى معاویه به تحریک على (ع ) کشته شده بود, وادار کند. اگر او در همان روزهاى نخست به دعوت على (ع ) پاسخ مثبت مى گفت دیگر نمى توانست ریختن خون عثمان را به حساب امام بنویسد و مظلومیت عثمان را بر ضد آن حضرت عنوان کند. قتل عثمان تنها فرصت تاریخى بود که معاویه مى توانست از آن به عنوان حربهء برنده بر ضد على (ع )استفاده کند و اعمال این حربه در صورتى امکان پذیر بود که دعوت على (ع ) را نپذیرد و الا با بیعت او با امام , پیشوایى على (ع ) تثبیت و خون عثمان نیز لوث مى شد و فرصت ازدست مى رفت .

 

پى ریزى یک حکومت موروثى

 

معاویه سالها بود که با زیرکى خاص , با بذل و بخششهاى بى حساب , با تبعید شخصیتهایى که حکومت او را تحمل نمى کردند, با تبلیغات گسترده , با جلب عنایت خلیفهء وقت ,مقدمات یک سلطنت موروثى را پى ریزى کرده , پیوسته مترصد مرگ یا قتل عثمان بود تا به آرزوى دیرینهء خود جامهء عمل بپوشاند.

از این رو, حتى پس از آگاهى ازمحاصرهء خانهء خلیفه به وسیلهء انقلابیون , او را کمک نکرد تا هرچه زودتر سایهء عثمان از سرش کوتاه شود و او به آرزوى خود برسد. چنین فردى هرگزدعوت امام (ع ) را نمى پذیرفت , بلکه از آن به نفع خود و به ضرر امام استفاده مى کرد. تاریخ به روشنى گواهى مى دهد که خلیفهء وقت از معاویه استمداد کرد, ولى او با کمال آگاهى از وضع او به یاریش نشتافت .

امیر مؤمنان (ع ) در یکى از نامه هاى خود به معاویه مى نویسد: <تو در آن روز عثمان را کمک کردى که کمک کردن به نفع تو بود, و در آن روز او را خوار و ذلیل کردى که کمک کردن تنها به نفع او بود>.(27)

امیر مؤمنان (ع ) در یکى از نامه هاى خود به معاویه مى نویسد: <به خدا سوگند, پسر عموى تو را جز تو کسى نکشت و من امیدوارم که تو را, به مانند گناه او, به او ملحق سازم >.(28)

ابن عباس در نامهء خود به معاویه مى نویسد: <به خدا سوگند, تو مترصد مرگ عثمان بودى و نابودى او را مى خواستى و مردم را از یارى او بازداشتى . نامه و استمداد و استغاثهء او به تو رسید, ولى به آن اعتنا نکردى , در حالى که مى دانستى مردم او را تا نکشند رها نخواهند کرد. او کشته شد, در حالى که تو آن را خواستى . اگر عثمان مظلوم کشته شد, بزرگترین ستمگر تو بودى >.(29)

آیا با این وضع که وى پیوسته مترصد مرگ یا قتل خلیفه بود تا به آرزوى خود برسد, دعوت امام (ع ) را مى پذیرفت و فرصتى را که روزگار به او ارزانى داشته بود از دست مى داد؟

 

پى‏نوشتها:‌

 

1- تاریخ طبرى , طبع بولاق , ج 5 ص 156

2- تاریخ ابوالفداء, ج 1 ص 172

3- تاریخ طبرى , طبع بولاق , ج 5 ص 173

4- همان , ص 152

5- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 8

6- نهچ البلاغه , خطبهء 53

7- نهج البلاغه , خطبهء 3

8- آنان عبارت بودند: از محمد بن مسلمه , عبدالله بن عمر, اسامة بن زید, سعد و قاص , کعب بن مالک , عبدالله بن سلام ,ژاینان , به تعبیر طبرى , همه از <عثمانیه >و هواداران او بودند (تاریخ طبرى , ج 5 ص 153 به عقیدهء بعضى دیگر اینان بیعت لله کردند ولى در جنگ جمل شرکت نکردند.

9- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 صص 98

10- شرح نهج البلاغهء عبده , خطبهء 224

11- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 10

12- در تاریخ طبرى , طبع بولاق , ج 5 ص 153152این مطلب از سه طریق نقل شده است .

13- شرح نهج البلاغهء عبده , خطبهء 7

14- همان , خطبهء 200

15- تاریخ طبرى , ج 5 ص 157

16- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 9

17- تهذیب التهذیب , ج 4 ص 296

18- کامل ابن اثیر, ج 2 ص 194

19- تاریخ یعقوبى (چاپ اول , 1384ه.ق ) ج 2 ص 143

20- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, طبع مصر, ج 3 ص 154

21- همان , ج 2 ص

22- کافى , ج 8 ص 68

23- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 7 ص 37

24- بیت ابو رافع از خانواده هاى بزرگ و اصیل شیعى است که از روز نخست به خاندان رسالت محبت مى ورزیدند و ابو رافع اخود از یاران پیامبر اکرم (ص ) و از علاقه مندان على (ع ) بود.

25- تاریخ طبرى , ج 5 ص 161

26- تاریخ طبرى , ج 5 ص 160

27- نهج البلاغه , نامهء 37

28- العقد الفرید, ج 2 ص 223

29- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 4 ص 58


نظرات 1 + ارسال نظر

سایتتون بسیار عالی وجامعه ممنون از زحماتتون

خواهش میکنم نظر لطفتونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد