دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم
دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

حضرت علی علیه السلام در زمان خلافت خویش با حاکمان سودجو چه کرد

حضرت علی علیه السلام در زمان خلافت خویش با حاکمان سودجو چه کرد   

 نقشهء امام (ع ) براى دستگیرى منحرفان

برنامهء امیرمؤمنان (ع ) در نخستین روزهاى حکومت خویش پاکسازى محیط جامعهء اسلامى از حکام خودکامه اى بود که بیت المال مسلمانان را تیول خویش قرار داده , بخش مهمى از آن را به صورت گنج درآورده بودند و بخش دیگر را در راه مصالح شخصى خود مصرف مى کردذند و هر کدام در گوشه اى , حاکمى خود مختار و غارتگر و آفرینندهء اختناق بود.در رأس آنان معاویه فرزند ابوسفیان بود که از دوران خلیفهء دوم , به این بهانه که در همسایگى قیصر قرار دارد, در قصرهاى قیصرى غرق در ناز و نعمت بود و هر کس که سخنى برضد او مى گفت فوراً تبعید یا نابود مى شد.

وقتى خبر سرپیچى حاکم خودکامهء شام به امام (ع ) رسید, وى با سپاه رزمندهء خویش تصمیم گرفت که به تمرد معاویه با قدرت پاسخ بگوید و در این فکر بود که ناگهان نامهء ام الفضل , دختر حارث بن عبدالمطلب , به وسیله پیک تندرو رسید و امام (ع ) را از پیمانشکنى طلحه و زبیر و حرکت آنان به سوى بصره آگاه ساخت .(1) وصول نامه تصمیم امام را دگرگون ساخت و سبب شد که آن حضرت با همان گروهى که عازم شام بود به سمت بصره حرکت کند تا پیمانشکنان را در نیمه راه دستگیر کند و فتنه را در نطفه خفه سازد. از این جهت , <تمام >فرزند عباس را به فرماندارى مدینه و <قثم >فرزند دیگر او را به فرماندارى مکه نصب کرد(2) و با هفتصد نفر (3) فدایى از مدینه راه بصره را در پیش گرفت . وقتى - الامامة و السیاسة, ص 51 به نقل تاریخ طبرى (ص 169 تعداد آنان نهصد نفر بود.

به <ربذه >رسید آگاه شد که پیمانشکنان قبلاً احتمال دستگیرى خود را در نیمه راه پیش بینى کرده بودند و به وسیلهء افراد آشنا از بیراهه عازم بصره شده اند.(4)

 

اگر امام (ع ) از حرکت آنان زودتر آگاه شده بود در نیمهء راه دستگیرشان مى کرد و دستگیرى آنان بسیار آسان بود و با مقاومتى روبرو نمى شد. زیرا اتحاد زبیر با طلحه اتحادى صورى بود و هر یک مى خواست خود زمام امر را به دست بگیرد و دیگرى را از صحنه طرد کند. نفاق آنان به حدى بود که از لحظهء حرکت از مکه آثار اختلاف در بین آن دو آشکار شد.حتى در مسیر بصره کار امامت در نماز به جاى باریک کشید و هر کدام مى خواست پیشواى همراهان در نماز شود به سبب همین اختلاف , به فرمان عایشه , هر دو از امامت درجماعت محروم شدند و امامت نماز به فرزند زبیر, عبدالله واگذار شد معاذ مى گوید: به خدا سوگند اگر این دو نفر بر على پیروز مى شدند هرگز در مسئلهء خلافت به توافق نمى رسیدند(5).

 

برخى از یاران امام یادآور شدند که از تعقیب طلحه و زبیر منصرف شود, ولى امام نظر آنان را نپذیرفت . على (ع ) در این مورد سخنى دارد که یادآور مى شویم :

 

<والله لا اکون کالضبع تنام على طول اللدام حتى یصل الیها طالبها و یختلها راصدها. و لکنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العاصى المریب ابد حتى یاتى على یومى >(6).

 

به خدا قسم , من هرگز مانند کفتار نیستم که با نواختن ضربات آرام و ملایم بر در لانه اش به خواب رود و ناگهان دستگیرش سازند. بلکه من با شمشیر برندهء علاقه مندان حق آنان راکه پشت به آن کنند مى زنم و به یارى دستهاى فرمانبرداران , عاصیان و تردید کنندگان را عقب مى رانم تا آن گاه که مرگ من فرا رسد.

 

على (ع ) با این سخن برنامهء خود را اعلام کرد و سکوت را در برابر یاغیان و باجیگران روانداشت و براى تحقق این هدف به فکر تجدید سازمان سپاهیان خود افتاد.

تجدید سازمان ارتش

امام (ع ) پس از آگاهى از فرار منحرفان تصمیم گرفت که آنان را تا بصره تعقیب کند, ولى گروهى که همراه آن حضرت بود از هفتصد یا نهصد نفر تجاوز نمى کرد. هر چند اکثر آنان رارزمندگان زبدهء مهاجرین و انصار, که برخى در نبرد بدر نیز شرکت داشتند, تشکیل مى داد, اما این تعداد براى مقابله با گروهى که براى نبرد اجیر شده بودند و قبایلى از اطراف بصره را نیز با خود هماهنگ ساخته بودند کافى نبود. از این رو, امام تصمیم گرفت که به ارتش خود سازمان جدید دهد و از قبایل اطراف که تحت اطاعت امام بودند کمک بگیرند. بر این اساس , عدى بن اتم به سوى قبیلهء خود (طى ) رفت و آنان را از حرکت على (ع ) براى سرکوبى پیشمانشکنان آگاه ساخت و در انجمن سران قبیله چنین گفت :

بزرگان قبیلهء طى ! شما در دوران پیامبر از نبرد با او خوددارى کردید و خدا و پیامبرش را حادثهء <مرتدان >یارى دادید. آگاه باشید که على بر شما وارد مى شود. شما در عصر جاهلى براى دنیا نبرد مى کردید; هم اکنون , در عصر اسلام , براى آخرت بجنگید. اگر دنیا را بخواهید, نزد خدا غنیمتهاى فراوانى وجود دارد. من شما را به دنیا و آخرت دعوت مى کنم . هم اکنون على و مجاهدان بزرگ اسلام , از مهاجرین و انصار و بدرى و غیر بدرى , به سوى شما مى آیند و بر شما وارد مى شوند. تا دیر نشده است برخیزید و به استقبال امام بشتابید.

 

سخنرانى عدى شور عجیبى در آن انجمن پدید آور دو صداى تأیید و تصویب از هر طرف بلند شد و اعضاى انجمن , همگى , آمادگى خود را براى نصرت و کمک امام (ع ) اعلام کردند. هنگامى که امام بر آنان وارد شد, پیرمرد در برابر آن حضرت ایستاد و به او به این نحو خوش آمد گفت :

 

آفرین بر تو اى امیرالمؤمنین , به خدا سوگند, اگر بیعت تو بر گردن ما نبود ما تو را به سبب خویشاوندیت با پیامبر و سوابق درخشانت یارى مى کردیم . تو راه جهاد را در پیش بگیر وهمهء مردم قبیلهء طى پشت سرتو قرار دارند و هیچ کس از آنان از سپاه تو تخلف نمى کند.

 

نتیجهء اقدام عدى این بود که گروهى سوار نظام به ارتش امام (ع ) پیوستند و ارتش او تجدید سازمان یافت .

 

در کنار قبیلهء طى قبیلهء بنى اسد زندگى مى کردند . یک نفر از سران آن قبیله به نام زفر, که از مدینه ملازم امام (ع ) بود, از حضرتش اجازه گرفت که وى نیز به میان قبیلهء خود برود وآنان را به یارى امام دعوت کند. وى پس از مذاکره با افراد قبیلهء خود موفق شدکه گروهیاز آنان را براى یارى على (ع ) آماده سازد و همراه خود به اردوگاه آن حضرت بیاورد. البته نتیجهء اقدام زفر, از نظر موفقیت , به سان عدى نبود و علت آن این بود که عدى , به سبب اصالت خانوادگى و بذل و بخششهاى پدرش (حاتم ) در میان قوم خود نفوذ فوق العاده اى داشت , در حالى که زفر از این موقعیت برخوردار نبود . گذشته از این , قبیلهء طى استوارى عقیده و انضباط اسلامى خود را در حادثهء مرتدان به خوبى نشان داده بود و پس ازدرگذشت پیامبر (ص ) یک نفر از آنان مرتد نشد, در صورتى که قبیلهء بنى اسد راه ارتداد را در پیش گرفت و بار دیگر, بر اثر مجاهدتهاى قبیلهء طى , بنى اسد به اسلام بازگشتند.(7)

 

سرگذشت منحرفان در راه بصره

طلحه و زبیر از یاران رسول اکرم (ص ) بودند ولى از چنان موقعیت و قدرتى برخوردار نبودند که به تنهایى بر ضد حکومت مرکزى بشورند و سپاهى را از مکه تا بصره رهبرى کنند.اگر همسر رسول خدا (ص ) در میان آنان نبود و اگر ثروت کلان امویان را در اختیار نداشتند در همان مکه توطئه آنان بر ملا و نقشه هایشان نقش بر آب مى شد . بارى , آنان در پوشش خونخواهى عثمان و اینکه على (ع ) قاتل یا هوادار قاتلان اوست مکه را به عزم بصره ترک گفتند و در طى راه پیوسته شعار <یا الثارات عثمان >سر مى دادند ولى این شعار چندان مسخره بود که حتى نزدیکان عثمان نیز بر آن مى خندیدند . دو ماجراى زیر شاهد صدق این مطلب است :

 

سعید بن عاص در منطقهء <ذات عرق >با کاروان منحرفان , که در رأس آنان طلحه و زبیر بودند , ملاقات کرد. سعید که خود از آل امیه بود, رو به مروان کرد و گفت : کجا مى روید؟ قاتلان عثمان همانان هستند که در پشت سر شما حرکت مى کنند (یعنى طلحه و زبیر).(8)

 

ابن قتیبه در این مورد روشنتر سخن گفته است . او مى نویسد:

 

وقتى طلحه و زبیر و عایشه در سرزمین <ابوطاس >از منطقهء خیبر فرود آمدند, سعید بن عاص , در حالیکه مغیرة بن شعبه او را همراهى مى کرد, با کمان سیاهى که بر دست داشت به سراغ عایشه رفت و گفت : کجا مى روى ؟ گفت : به بصره . سعید گفت : چه مى خواهى ؟ گفت : انتقام خون عثمان را. سعید گفت : اى ام المؤمنین ! قاتلان عثمان در رکاب تو هستند. آن گاه به سراغ مروان رفت و همین گفتگو را با او نیز داشت و گفت : قاتلان عثمان همین طلحه و زبیر هستند که با کشتن او حکومت را براى خود مى خواستند, اما چون به هدف خودنرسیده اند مى خواهند خون را با خون و گناه را با توبه بشویند.(9)

 

مغیرة بن شعبه , که پس از شهادت على (ع ) دست راست معاویه به شمار مى رفت , در آن روز رو به مردم کرد و گفت : اى مردم , اگر با ام المؤمنین بیرون آمده اید براى او نیکفرجامى بخواهید, و اگر براى گرفتن انتقام خون عثمان خروج کرده اید قاتلان عثمان همین سران شمایند, و اگر به منظور انتقاد بر على به راه افتاده اید بگویید چه اشکالى بر او گرفته اید. شمارا به خدا, در ظرف یک سال از برپا کردن دو فتنه (قتل عثمان و نبرد با على ) بپرهیزید. ولى نه سخنان سعید و نه کلام مغیره , هیچ یک در آنان اثر نکرد. پس سعید راه یمن را و مغیره را طائف را در پیش گرفت و هیچ کدام در نبردهاى جمل و صفین شرکت نجستند.

 

شتاب در حرکت

 

طلحه و زبیر براى پرهیز از گرفتارى به دست امام (ع ) منازل میان مکه و بصره را به سرعت طى مى کردند. از این رو, به فکر تهیهء شترى تندرو افتادند که هر چه زودتر عایشه را به بصره برساند. در نیمهء راه , عربى را از قبیلهء <عرنیه >دیدند که بر جمل (شتر نر) تیزپایى سوار است . از او خواستند که جمل خود را بفروشد. او ارزش شتر خود را هزار درهم گفت .خریدار اعتراض کرد و گفت : مگر دیوانه اى ؟ کجا ارزش یک جمل هزار درهم است ؟ صاحب شتر گفت : تو از وضع آن آگاه نیستى . هیچ شترى را یاراى مسابقه با آن نیست . خریدارگفت : اگر بدانى این جمل را براى چه مى خواهم بدون دریافت درهمى آن را مى بخشى . پرسید: براى چه کسى مى خواهى ؟ گفت براى عایشه ام المؤمنین , صاحب شتر, از روى اخلاص به ساحت نبوت , جمل را قدیم کرد و در برابر آن چیزى نخواست . خریدار براى اینکه از او به عنوان راهنما استفاده کند, او را به محلى که کاروان عایشه در آنجا فرود آمده بود برد و در مقابل آن جمل یک شتر ماده به ضمیمهء چهارصد یا ششصد درهم به وى داد و از او خواست که آنان را در پیمودن بخشى از این بیابان کمک کند و او نیز پذیرفت .

 

راهنما, که از آشناترین افراد به آن سرزمین بود, مى گوید: از هر آبادى و چاه آبى که عبور مى کردیم عایشه نام آنجا را از من سؤال مى کرد; تا اینکه وقتى از سرزمین <حواب >عبورکردیم صداى سگان آنجا بلند شد. ام المؤمنین سر از هودج بیرون آورد و پرسید: اینجا کجاست ؟ گفتم : حوأب است . عایشه تا نام حوأب را از من شنید فریادش بلند شد و فوراً به بازوى جمل زد و آن را خوابانید و گفت : به خدا سوگند, من همان زنى هستن که از سرزمین حوأب مى گذرد و سگان آنجا بر شتر وى پارس مى کنند. این جمله را سه بار تکرار کرد وفریاد زد که او را باز گردانند. توقف ام المؤمنین سبب شد که کاروان نیز توقف کند و شتران را بخوابانند. اصرار بر حرکت مؤثر نیفتاد و تا روز بعد عایشه در آنجا توقف کرد. اماسرانجام خواهرزادهء او, عبدالله بن زبیر, آمد و گفت : هر چه زودتر حرکت کن که على در تعقیب ماست و ممکن است همگى در چند او گرفتار شویم .(10)

 

طبرى , از روى تعصب و پنهان کارى , جریان را به نحوى که نقل کردیم آورده است , ولى ابن قتیبه که متقدم بر وى است (متوفا به سال 276 مى نویسد:

 

هنگامى که ام المؤمنین از نام سرزمین حوأب آگاه شد به فرزند طلحه گفت : من باید برگردم , زیرا رسول خدا روزى در میان همسران خود, که من نیز در جمع آنها بودم , سخن مى گفت و از جمله فرمود: <مى بینم که یکى از شما از سرزمین حوأب مى گذرد و سگان آنجا بر او پارس مى کنند>. سپس رو به من کرد و گفت : <حمیرا, مبادا تو آن زن باشى >. در این هنگام فرزند طلحه درخواست ادامهء مسیر را کرد و لى مؤثر نیفتاد. خواهر زادهء او, عبدالله بن زبیر, منافقانه سوگند یاد کرد که : نام این سرزمین حوأب نیست و ما حوأب را در اول شب پشت سر نهادیم . بر این سخن نیز اکتفا نکردند و گروهى از اعراب بادیه نشین را آوردند و همگى به دروغ گواهى دادند که نام این سرزمین حوأب نیست . این نوع شهادت دروغ , در هوع خود, در تاریخ اسلام بى سابقه است . پس کاروانیان به مسیر خود ادامه دادند و در نزدیکى بصره براى تسخیر این شهر, که عثمان بن حنیف از طرف على (ع )استاندار آنجا بود, فرود آمدند.(11)

 

پیمانشکنان به بصره نزدیک مى شوند

 

وقتى کاروان منحرفان به نزدیکى بصره رسید مردم از قبیلهء تمیم از عایشه درخواست کرد که پیش از وردو به بصره سران آنجا را از هدف خود آگاه سازد. از این رو, عایشه نامه هایى به شخصیتهاى بزرگ بصره نوشت و خود در محلى به نام <حفیر>فرود آمد و منتظر پاسخ نامه هاى خود شد.

ابن ابى الحدید از ابى مخنف نقل مى کند که طلحه و زبیر نیز نامه اى به عثمان بن حنیف استاندار بصره نوشت و از او درخواست کردند که دراالاماره را در اختیار آنان بگذارد. وقتى نامهء آنان به عثمان رسید, وى احنف بن قیس را خواست و او را از مضمون نامه آگاه کرد. احنف به عنوان مشورت گفت : آنان که براى خونخواهى عثمان قیام کرده اند, خود, خون اورا ریخته اند و من لازم مى دانم که آمادهء مقابله با آنان باشى . تو استاندارى و مردم سخن تو را گوش مى کنند. لذا پیش از آنکه آنان بر تو وارد شوند تو به سوى آنان برو. عثمان گفت :نظر من نیز همین است , ولى منتظر دستور امام (ع ) هستم .

پس از احنف , حکیم بن جبلهء عبدى وارد شد. عثمان نامهء طلحه و زبیر را براى او خواند و او نیز همان سخن احنف را تکرار کرد و گفت : اجازه بده من براى مقابله با آنان برخیزم , اگرگردن به اطاعت امیر مؤمنان نهادند چه بهتر و گرنه با همه نبرد کنم . عثمان گفت : اگر تصمیم بر مقابله باشد خودم براى این کار اولى هستم . حکیم گفت : هر چه زودتر دست به کارشود, که اگر منحرفان وارد بصره شوند دلهاى مردم را, به سبب همراه بودن همسر پیامبر با آنان , به سوى خود متوجه مى سازند و تو را از این مقام خلع مى کنند.

 

در این اوضاع نامه اى از امام (ع ) به عثمان بن حنیف رسید که او را از پیمانشکنى طلحه و زبیر و حرکتشان به سوى بصره آگاه ساخته و دستور داده بود که آنان را به وفاى به عهد وپیمان دعوت کند; اگرپذیرفتند با آنان رفتارى نیکو داشته باشد والا کار را با جنگ فیصله دهد تا خدا میان از و آنان داورى کند. امام (ع ) نامه را از ربذه ارسال کرده بود. نامه به املاى آن حضرت به خط منشى او عبیدالله بود .(12)

 

استاندار بصره پس از مشورت با یاران و بعد از وصول نامهء امام (ع ) فوراً دو شخصیت بزرگ بصره , عمران بن حصین و ابوالاسود دوئلى (13), را طلبید و به آنان مأموریت داد که از بصره بیرون روند و با طلح و زبیر در محلى که سران منحرفان فرود آمده اند ملاقات کننده و از هدف آنان از لشگرکشى به بصره جویا شوند. آنان نیز فوراً به لشگرگاه منحرفان رفتند و باعایشه و طلحه و زبیر ملاقات کردند. عایشه در پاسخشان چنین گفت : گروهى امام مسلمانان را بدون تفسیر کشتند و خون محترمى را ریختند و مال حرامى را غارت کردند و احترام ماه حرام را از بین بردند. من به اینجا آمده ام تا از جرائم این گروه پرده بردارم و به مردم بگویم که در این مورد چه کنند.(14) (و به نقلى گفت :) من به اینجا آمده ام تا سپاهى فراهم سازم و به کمک آن دشمنان عثمان را مجازات کنم .

 

هر دو نفر از حضور ام المؤمنین برخاستند و به نزد طلحه و زبیر رفتند و به آنان گفتند: براى چه آمده اید؟ گفتند: براى خونخواهى عثمان . نمایندگان استاندار پرسیدند: مگر با على بیعت نکرده اید؟ گفتند: بیعت ما از ترس شمشیر اشتر بود. آن گاه نمایندگان به حضور استاندار بازگشتند و او را از هدف پیمانشکنان آگاه ساختند.

استاندار امام (ع ) تصمیم گرفت که با نیروى مردم از نزدیک شدن آنان به بصره جلوگیرى کند. از این جهت , منادیان در شهر و اطراف ندا سر دادند و مردم را به اجتماع در مسجددعوت کردند. سخنگوى استاندار, براى ردگم کردن , خود را یک فرد کوفى و از قبیلهء <قیس >معرفى کرد و گفت :

 

اگر این گروه مى گویند که از ترس جان خود به بصره آمده اند, اما سخن بى پایه اى مى گویند; زیرا آنان در حرم الهى (مکه ) بودند که مرغان هوا نیز در آنجا در امن و امان هستند. و اگربراى گرفتن خود عثمان به اینجا آمده اند, قاتلان عثمان در بصره نیستند که به سراغ آنان بیایند. اى مردم , لازم است که در برابر آنان قیام کنید و آنان را به همانجا که آمده اندبازگردانید.

 

در این میان مردى به نام اسود برخاست و گفت : آنان ما را قاتلان عثمان نمى دانند, بلکه آمده اند از ما کمک بگیرند و انتقام خون او را بستانند. سخن اسود هر چند با مخالفت اکثریت روبرو شد ولى معلوم شد طلحه و زبیر در میان مردم بصره حامیانى دارند.

کاروان منحرفان از محلى که فرود آمده بودند به سوى بصره حرکت کردند و عثمان بن حنیف نیز براى مقابله و جلوگیرى از آنان حرکت کرد و در منطقه اى به نام <مربد>رو در روى یکدیگر قرار گرفتند. سپاهیان طلحه و زبیر در سمت راست منطقه و عثمان بن حنیف و یاران او در سمت چپ آن قرار داشتند. طلحه و زبیر درباره فضایل عثمان و مظلومیت اوسخن گفتند و مردم را بر گرفتن انتقام او دعوت کردند. صداى تصدیق از طرفداران آن دو برخاست , ولى یاران استاندار به تکذیب گفتار هر دو برخاستند و نزاع میان طرفین بالاگرفت . اما کوچکترین شکافى در میان یاران عثمان پدید نیامد.

 

وقتى عایشه وضع را چنین دید شروع به سخن کرد و گفت :

 

مردم پیوسته از کارکنان عثمان در اطراف شکوه داشتند و مطالب را با ما در میان مى گذاشتند. ما در این مورد نگریستیم و او را فردى بى گناه و پرهیزگار و وفادار و گزارشگران راحیله گر و دروغگو یافتیم . منتقدان وقتى نیرومند برخانهء او هجوم بردند و خون او را در ماه حرام و بدون عذر ریختند. آگاه باشید که آنچه بر شما شایسته است و بر غیر شما شایسته نیست این که که قاتلان را بگیرید و حکم خدا را دربارهء آنان اجرا کنید (سپس این آیه را خواند:) <الم تر الى الذین اوتوا نصیباً من الکتاب یدعون الى کتاب الله الیحکم بینهم >.(15)

 

پپسخنان عایشه شکافى در میان یاران استاندار پدید آورد. گروهى به تصدیق عایشه و گروهى به تکذیب او پرداختند و خاک پرانى و سنگ اندازى به سوى هم در جبهه متحد عثمان بن حنیف آغاز شد. در این هنگام عایشه <مربد>را به عزم نقطه اى به نام <دباغین >ترک گفت , در حالى که دو دستگى بر یاران عثمان حکومت مى کرد و سرانجام گروهى از آنان به ناکثین پیوستند.

 

 استیضاح منحرفان

در محلى که عایشه فرود آمد مردى از قبیلهء بنى سعد به استیضاح او پرداخت و گفت :

اى ام المؤمنین ! کشتن عثمان براى ما آسانتر از خروج تو از خانه و رکوب تو بر این جمل ملعون است . تو از جانب خدا ستر و پردهء حرکت و احترام داشتى (16), ولى پردهء احترام خود را دریدى و حرمت خود را از میان بردى . اگر با اختیار خود آمده اى از همین جا باز گردد و اگر به اکراه آمده اى از ما کمک بگیر.

 

جوانى دیگر از همان قبیله رو به زبیر و طلحه کرد و گفت :

اما تو اى زبیر, حوارى پیامبر به شمار مى رود و تو اى طلحه , با دست خود رسول خدا را از آسیب حفظ کردى . مادرتان را همراه مى بینم . آیا زنان خود را نیز همراه آورده اید؟ گفتند:نه . گفت : من در این لحظه از شما جدا مى شوم .

سپس اشعارى سرود که نخستین بیت آن این است :

;صنتم حلائلکم و قدتم امکم هذا لعمرک قلة الانصاب

همسران خود را در پشت پرده نشانده اید ولى مادر خود را سوق داده اید, سوگند به جان تو این نشانه کمى انصاف است . (17)

 

در این هنگام حکیم بن جبلهء عبدى با یاران خود به کمک استاندار امام (ع ) قیام کرد و نبرد شدیدى میان او و طرفداران طلحه و زبیر در گرفت . عایشه براى جداسازى هر دو گروه دستور داد که از آن نقطه برخیزند و به سوى قبرستان <بنى مازن >حرکت کنند. وقتى به آن نقطه رسیدند تاریکى شب در میان دو گروه فاصله انداخت و استاندار نیز به شهر بازگشت .

 

یاران عایشه شبانه در محلى به نام <دار الرزق >گرد آمدند و خود را آمادهء نبرد ساختند. فرداى آن روز حکیم بن جبله بر آنها حمله برد و نبرد خونینى میان طرفین رخ داد و تعدادى ازهر دو گروه کشته و زخمى شدند.

 

صلح موقت میان دو گروه

تا اینجا تاریخ نگاران وقایع را متفقاً به نحوى که یادآور شدیم نوشته اند. سخن در وقایع بعدى است که چگونه این دو گروه به توافق رسیدند که دست از نبرد بردارند و منتظر حادثه ءدیگر شوند. در اینجا طبرى , و به پیروى از او جزرى در <کامل >, مطلب را به دو صورت نوشته اند. به نظر مى رسد که صورت دوم قریب به واقع باشد, ولى ما هر دو صورت رامى نگاریم .

لف ـ استفسار از کیفیت بیعت طلحه و زبیر

طبرى مى نویسد: طرفین توافق کردند که نامه اى به مردم مدینه نوشته شود و از کیفیت بیعت طلحه و زبیر با على (ع ) استفسار شود. چنانکه مردم مدینه گواهى دادند که بیعت آنان از روى اختیار و آزادى بوده است , هر دو نف رباید از آن محل به مدینه باز گردند و متعرض عثمان بن حنیف نشوند و اگر گواهى دادند که بیعت آنان به اکراه و از روى خوف بوده است در آن صورت باید عثمان بصره را ترک گوید و دار الاماره و بیت المال را و آنچه را مربوط به حکومت است در اختیار طلحه و زبیر بگذارد.

طبرى متن صلحنامه را در تاریخ خود آورده است و یادآور شده که کعب بن سور حامل آن شد و به سوى مدینه رهسپار گشت . در روز جمعه در مسجد مدینه پیام مردم بصره را به سمع مدینه رسانید ولى جز یک نفر به نام اسامه کسى پاسخ او را نگفت . اسامه گفت : بیعت آنان اختیارى نبود و از روى اکراه و ترس بوده است . در این هنگام مردم از کثرت خشم خواستند او را بکشند و اگر برخى مانند صهیب و محمد بن مسلمه به داد او نرسیده بودند خون او ریخته مى شد. کعب آنچه را در مسجد مدینه دیده بود پس از بازگشت به بصره نقل کرد و این امر سبب شد که طلحه و زبیر بر عثمان بن حنیف پیام فرستادند که دارالاماره را ترک کند, زیرا ثابت شد که بیعت آن دو با میل و رغبت نبوده است .

صلح و سازش بر این اساس بسیار بعید به نظر مى رسد و این نقل از جهاتى دور از واقع است , زیرا:

1- ناقل آن سیف بن عمر است که محققان او را فردى صالح و راستگو نمى دانند, ولى متأسفانه قسمتى از تاریخ طبرى (از حوادث سال 11تا حوادث سال 36هجرى ) انباشته ازمنقولات اوست .

 

2- پیمودن راه بصره به مدینه و بازگشت مجدد به بصره وقت زیادى مى طلبید و منحرفان مى دانستند که امام (ع ) از مدینه حرکت کرده و در تعقیب آنهاست . بنابراین , هرگز مصلحت نبود که پیمانشکنان , با احساس چنین خطرى در پشت گوش خود, به چنان شرطى تن دهند و دست روى دست بگذارند و به تسخیر شهر و خلع استاندار نپردازند و منتظر پاسخ شوند.

 

3- کسانى به چنان شرطى تن مى دهند که مطمئن باشند که یاران پیامبر به بیعت اکراهى آنان گواهى خواهند داد, در صورتى که چنین اطمینانى براى آنان وجود نداشت , بلکه بایدگفت که بر خلاف آن اطمینانى براى آنان وجود نداشت , بلکه باید گفت که بر خلاف آن اطمینان داشتند و لذا, بنا به نقل طبرى از سیف بن عمر, فقط یک نفر که او نیز از متقاعدین بیعت با امام (ع ) بود, بر بیعت اکراهى آن دو گواهى داد و دیگران , طبق نقل خود سیف , در پاسخ سکوت کردند.

 

4- روشنترین گواه بر اینکه بیعت آنان اکراهى نبوده این است که گروهى مانند سعد وقاص , عبدالله بن عمر, اسامه و حسان و... از بیعت امتناع کردند و از همه چیز کناره گیرى کردندو کسى متعرض آنان نشد. اگر طلح و زبیر نیز مایل به بیعت نبودند مى توانستند در ردیف قاعدان قرار گیرند. چنانچه وقتى امام (ع ) از این مطلب آگاه شد دربارهء زبیر فرمود:

 

زبیر گمان مى کند که به دست بیعت کرده و در دل مخالف بوده است . او, در هر حال , به بیعت خود اقرار کرده , مدعى شده است که در باطن خلاف آن را پنهان داشته است . بایدبراى این مطلب گواه بیاورد و اگر نداشت , بیعت او به حال خود باقى است و باید مطیع و فرمانبر باشد.(18)

 

بعدها نیز, پس از کشته شدن سران پیمانشکنان , امام (ع ) وضع آن دو را چنین تشریح مى کند:

 

<اللهم انهما قطعانى و ظلمانى و نکثا بیعتى و البا الناس على فاحلل ما عقد او لا تحکم لهما ما ابرما و ارهما المساءة فیما املا و عملا. و لقد استثبتهما قبل القتال , و استانیت بهما امام الوقاع فغمطا النعمة وردا العافیة>.(19)

 

پروردگارا, طلحه و زبیر پیوند خود را با من قطع کردند و بر من ستم نمودند و بیعت خود را شکستند و مردم را بر من شوراندند.

 

خدایا, آنچه را بسته اند بگشا و آنچه را تابیده اند استوار مگردان و کیفر آنچه را که آرزو داشتند و انجام دادند به آنان بنما. من پیش از شروع جنگ آنان را مهلت دادم که به بیعتى که کرده بودند باز گردند, ولى کفران نعمت کردند و سلامت دو جهان را از دست دادند.

 

 ـ کسب تکلیف از امام (ع )

صورت دیگر توافق این است که عثمان بن حنیف خطاب به منحرفان گفت که مأمور على (ع ) است و به هیچ وجه نمى تواند به خواستهء آنان تن دهد جز اینکه نامه اى به امام بنویسد واز او کسب تکلیف کند.(20) ابن قتیبه در کتاب <الامامة و السیاسة>مى افزاید: طرفین توافق کردند که عثمان بن حنیف در موقعیت خود بماند و دارالاماره و مسجد و بیت المال

 

تتدر اختیار او باشد و طلحه و زبیر در هر جا که خواستند فرود آیند تا خبرى از على (ع ) برسد. اگر با امام به توافق رسیدند که هیچ ; در غیر این صورت هر کس در انتخاب راه و روش آزاد خواهد بود. و بر این مطلب میثاق سپردند و گروهى را از طرفین گواه گرفتند.(21)

 

این نقل صحیحتر به نظر مى رسد. البته این بدان معنى نیست که سران ناکثین واقعاً و از صمیم قلب به این توافق تن دادند, بلکه آنان با پذیرش صورى توافق , تصمیم داشتند که دراولین فرصت با شبیخون زدن دارالاماره را تسخیر کنند و دست عثمان بن حنیف را از امارت بصره کوتاه سازند. لذا مى نویسند که عایشه نامه اى به زید بن صوحان نوشت و در آن نامه او را فرزند خاص خود خواند و درخواست کرد که به گروه آنان بپیوندد یا لااقل در خانه اش بنشیند و على را یارى نکند. زید در پاسخ نامهء او نوشت : رحمت خدا شامل حال ام المؤمنین باشد. به او امر شده است که در خانهء خود بنشیند و به ما امر شد است که جهاد کنیم . او وظیفهء خود را ترک کرده است و ما را به انجام وظیفهء خودش (جلوس در خانه )دعوت مى کند! از طرفى , به آنچه که ما به آن موظف هستیم قیام کرده است و ما را از عمل به وظیفهء خود باز مى دارد.

ابن ابى الحدید نقل مى کند که سران ناکثین با هم به گفتگو پرداختند و یادآور شدند که با ضعفى که دارند اگر على با سپاه خود برسد کار آنان پایان مى پذیرد. از این جهت , به سران قبایل اطراف نامه نوشتند و موافقت بعضى از قبایل (مانند: ازد, ضبه و قیس بن غیلان ) را جلب کردند در عین حال , بعضى از قبایل نسبت به امام (ع ) وفادار ماندند.(22)

 

کودتاى خونین

در چنان شرایطى بود که سران منحرفان در خود احساس قدرت کردند و هنوز از ارسال نامهء عثمان چیزى نگذشته بود که در یک شب سرد که باد تندى نیز مى وزید, به هنگام نمازعشاء و به نقلى به هنگام نماز صبح , به مسجد و دارالاماره حمله بردند و با کشتن مأموران حفاظت مسجد و دارالاماره و زندان , که تعداد آنان مختلف نقل شده است , برحساسترین نقاط شهر مسلط شدند و سپس براى جلب توجه مردم , هر یک از سران به سخنرانى پرداخت .

 

طلحه در ضمن تجلیل از خلیفهء مقتول گفت : خلیفه گناهى مرتکب شد ولى به سبب آن توجه کرد. ما نخست مى خواستیم او را توبیخ کنیم , ولى سفیان ما بر ما غلبه کردند و او راکشتند. وقتى سخن او به اینجا رسید, مردم لب به اعتراض گشودند و گفتند: نامه هایى که از تو دربارهء خلیفه مى رسید مضمونى غیر از این داشت . تو ما را بر قیام بر ضد او دعوت مى کردى .

 

در این هنگام زبیر برخاست و در تبرئهء خود گفت : از من نامه اى به شما نرسیده است .

 

در این موقع مردى از قبیلهء <عبدالقیس >برخاست و سرگذشت خلافت خلفاى چهارگانه را مطرح کرد و حاصل گفتار او این بود که نصب تمام خلفا به وسیلهء شما مهاجرین و انصارصورت مى گرفت و کوچکترین مشورتى با ما نمى کردید. تا اینکه سرانجام با على بیعت کردید بدون اینکه از ما نظر بخواهید. حال چه ایرادى بر او گرفته اید؟ آیا مالى را به خوداختصاص داده ؟ آیا به غیر حق عمل کرده ؟ آیا منکرى مرتکب شده است ؟ اگر هیچ یک از این کارها صورت نگرفته است , چرا شورش کرده اید؟

منطق محکم و نیرومند او خشم دنیا خواهان را تحریک کرد و مى خواستند او را بکشند, ولى قبیلهء او مانع او شدند. اما فرداى آن روز بر سر او ریختند و او را با هفتاد نفر دیگر که به یارى او برخاسته بودند از دم تیغ گذراندند. سپس زمام امور را, از امامت نماز گرفته تا بیت المال , در اختیار گرفتند و به بخشى از مراد خود رسیدند.(23)

 

سرنوشت استاندار

ثبات استاندار در حفظ مقام و موقعیت امام (ع ), منحرفان را سخت عصبانى کرده بود. لذا در نخستین لحظاتى که بر او دست یافتند او را لگدمال کردند و موهاى سر و رویش را کندند.سپس در قتل او به مشاوره پرداختند و سرانجام تصویب کردند که او را رها کنند, زیرا از آن مى ترسیدند که برادر او سهل بن حنیف در مدینه واکنش تندى نشان دهد.

 

عثمان بن حنیف بصره را به عزم دیدار على (ع ) ترک گفت . هنگامى که امام (ع ) او را به آن صورت دید از باب مطایبه فرمود: از سوى ما به صورت یک پیرمرد رفتى و اکنون به صورت یک جوان برگشتى ! عثمان حادثه را بر امام (ع ) تشریح کرد.

 

تعداد کسانى که در این کودتاى خونین به قتل رسیدند مختلف نقل شده است . طبق نقل طبرى در تاریخ خود و جزرى در <کامل >, کشته شدگان چهل نفر بودند ولى ابن ابى الحدیدتعداد آنان را هفتاد تن ذکر کرده است و به نقل ابو مخنف (در جمل ) چهار صد تن کشته شدند.(24)

 

رقت آور آنکه منحرفان بر این گروه , که همگى نگهبانان مسجد و دارالاماره و زندان بودند, با خدعه و حیله دست یافتند و همه را به طرز فجیعى سر بریدند.

قیام حکیم بن جبله

در این میان , حیکم بن جبلهء از خلع رقتبار عثمان و قتل فجیع نگهبانان دارالاماره سخت آزرده شد و با سیصد تن از قبیلهء عبدالقیس تصمیم گرفت با آنان نبرد کند و با ترتیب دادن چهار گردان , و به همراهى سه برادرش و تعیین فرمانده بارى هر یک , بر ناکثین حمله برد. منحرفان براى تشویق مردم به مقابله با حیکم , براى اولین بار همسر رسول خدا (ص ) را برشتر نشاندند و با استفاده از موقعیت او عواطف مردم را نسبت به خود جلب کردند. از این جهت , روز قیام حیکم را نیز روز جمل نامیده اند و براى امتیاز آن با روز جمل معروف اولى را به صفت کوچک و دومى را به صفت بزرگ منسوب کرده اند.

 

در این نبرد تمام سیصد تن از یاران حکیم به همراه سه برادر او کشته شدند و بدین ترتیب امارت سرزمین بصره به صورت بلامنازع در اختیار طلحه و زبیر قرار گرفت . ولى از آنجا که هر دو نفر خواهان حکومت و فرمانروایى بودند بر سر امامت نماز, سخت به نزاع برخاستند, زیرا امامت هر کدام در آن روز نشانهء امارت او بود. وقتى عایشه از اختلاف آن دو آگاه شد دستور داد که هر دو کنار بروند و امامت نماز را بر عهدهء فرزندان زبیر و طلحه نهاد. پس , یک روز عبدالله بن زبیر و روز دیگر محمد بن طلحه با مردم نماز مى گزارد.

وقتى در بیت المال را گشودند و دیدگان آنان به ثروت کلان خزانهء مسلمین افتاد زبیر این آیه را تلاوت کرد:

 

<و عدکم الله مغانم کثیرة تاخذونها فعجل لکم هذه >(فتح : 20.

 

خداوند غنیمتهاى فراوانى به شما وعده داده است که دریافت مى کنید و این غنیمت را به جلو انداخت .

سپس افزود: ما به این ثروت از مردم بصره اولى و شایسته تر هستیم . آن گاه همهء اموال را ضبط کرد. وقتى امام (ع ) بر بصره مسلط شد, همهء اموال را به <بیت المال >باز گرداند.(25)

 

 آگاه شدن حضرت على (ع ) از کودتا

سرزمین ربذه سرزمین خاطره هاست . امام (ع ) از دیر باز این منطقه آشنایى داشت , بالاخص از روزى که ربذه به صورت تبعیدگاه برخى از یاران صمیمى آن حضرت درآمد و ازجمله ابوذر, صحابى بزرگ پیامبر (ص ), به جرم پرخاشگرى بر تبعیضها و اسرافها به آن سرزمین تبعید شد. پس از گذشت سالها, تقدیر الهى على (ع ) را به این منطقه سوق داده بودتا براى دستگیرى پیمانشکنان نیرویى گرد آورد.

 

امام (ع ) در این سرزمین بود که خبر ناگوار کودتاى پیمانشکنان را شنید و آگاه شد که طلحه و زبیر وارد شهر بصره شده اند و مأموران حفاظت دارالاماره و مسجد و بیت المال و زندان را کشته اند و با ریختن خون صدها نفر بر شهر مسلط شده اند و استاندار امام را, پس از ضرب و شتم و کندن موى سر و صورت , از آنجا بیرون کرده اند و با تبلیغات مسموم توانسته اند گروهى از قبایل بصره را با خود همراه سازند.

 

در این مرحله , نظر امام (ع ) این بود که براى سرکوبى ناکثین از مردم کوفه کمک بگیرد, چه تنها سنگرى که براى او در سرزمین عراق باقى مانده بود شهر کوفه و قبایل اطراف آن بود.ولى در این راه والى کوفه ابوموسى اشعرى مانع بود, زیرا هر نوع قیام را فتنه مى پنداشت و مردم را از یارى کردن امام (ع ) باز مى داشت .

 

ابوموسى پیش از بیعت مهاجرین و انصار با امام (ع ) والى کوفه بود و پس از روى کار آمدن آن حضرت , به صلاحدید مالک اشتر, در پست خود باقى ماند. آنچه امام را بر ابقاى او درمقام خود واداشت , علاوه بر نظر مالک اشتر, پیراستگى ابوموسى از اسراف در بیت المال و حیف و میل آن بود و از این حیث با سایر استانداران عثمان تفاوت و تمایز داشت .

 

بارى , امام (ع ) چاره را آن دید که شخصیتهایى را به کوفه اعزام کند و در این مورد نامه هایى براى ابوموسى و مردم کوفه بفرستد تا زمینه را براى اعزام نیرو آماده سازند و در غیر این صورت , به عزل استاندار و نصب دیگرى بپردازد. اینک شرح کارهایى که امام (ع ) در این زمینه انجام داد:

(قدس) ـ اعزام محمد بن ابى بکر به کوفه

امام (ع ) محمد بن ابوبکر و محمد بن جعفر را همراه با نامه اى به کوفه اعزام کرد تا در یک مجمع عمومى نداى استمداد او را به سمع مردم کوفه برسانند, ولى سماجت ابوموسى در رأى خود, تلاش هر دو نفر را بى نتیجه ساخت . هنگامى که مرمد به ابوموسى مراجعه مى کردند, مى گفت : <القعود سبیل الاخرة و الخروج سبیل الدنیا>(26) یعنى : در خانه نشستن راه آخرت و قیام راه دنیا است (هر کدام را مى خواهید برگزینید!). از این رو, نمایندگان امام (ع ) بدون اخذ نتیجه کوفه را ترک گفتند و در محلى به نام <ذى قار>با آن حضرت ملاقات کردند و سرگذشت خود را بیان داشتند.

 

(رض) ـ اعزام ابن عباس و اشتر

امام (ع ) در این مورد نیز, همچون دیگر موارد, بر آن بود که تا کار به بن بست نرسد دست به اقدام شدیدتر نزند. لذا مصلحت دید که پیش از اعزام ابو موسى دو شخصیت نامى دیگر, یعنى ابن عباس و مالک اشتر, را به کوفه روانه سازد تا از طریق مذاکره مشکل را بگشایند. پس به اشتر فرمود: کارى را که انجام دادى و اکنون نتیجهء بدى داده است بایداصلاح کنى . آن گاه هر دو نفر رهسپار کوفه شدند و با ابوموسى ملاقات و مذاکره کردند .

 

این بار ابوموسى سخن خود را در قالب دیگرى ریخت و به آنان چنین گفت :

 

<هذه فتنه صماء النائم فیها خیر من الیقظان و الیقظان خیر من القاعد و القاعد خیر من القائم و القائم خیر من الراکب و الراکب خیر من الساعى >.(27)

 

این شورشى است , که انسان خواب در آن بهتر از بیدار است و بیدار بهتر از نشسته و او بهتر از ایستاده و او بهتر از سوار بهتر از ساعى است .

 

سپس افزود: شمشیرها را در غلاف کنید و...

 

این بار نیز نمایندگان امام , پس از سعى و تلاش بسیار, مأیوسانه به سوى امام (ع ) بازگشتند و او را از عناد و موضعگیرى خاص ابوموسى آگاه ساختند.

(س) ـ اعزام امام حسن (ع ) و عمار یاسر

این بار امام (ع ) تصمیم گرفت که براى ابلاغ پیام خود از افراد بلند پایه تر کمک بگیرد و شایسته ترین افراد براى اینکار فرزند ارشد وى حضرت مجتبى (ع ) و عمار یاسر بودند. اولى فرزند دختر پیامبر (ص ) بود که پیوسته مورد مهر او بود و دومى از سابقان در اسلام که مسلمانان ستایش او را از رسول اکرم (ص ) بسیار شنیده بودند. این دو بزرگوار نیز با نامه اى ازامام (ع ) وارد کوفه شدند. نخست حضرت مجتبى (ع ) نامهء امام (ع ) را, که بدین مضمون بود, بر مردم خواند:

از بندهء خدا على امیر مؤمنان به مردم کوفه , یاوران (28) شرافتمند و بلند پایگان عرب . اما بعد, من شما را از کار (قتل ) عثمان آنچنان آگاه سازم که شنیدم آن به سان دیدنش باشد.

 

مردم بر کارهاى او خرده گرفتند و من مردى از مهاجران بودم که سعى مى کردم او را خرسند سازم و کمتر ملامتش کنم . در حالى که مثل طلح و زبیر نسبت به او همچون شتررمیده اى بود که کمترین فشار بر او موجب تند بردن شتر و آهسته راه بردن آن <حداء>هاى ناراحت کنندهء او باشد علاوه بر این دو, عایشه نیز ناگهان بر او خشمگین شد و سرانجام گروهى بر او دست یافتند و او را کشتند. آن گاه مردم , بدون کمترین اکراه , بلکه با کمال رغبت , با من بیعت کردند. اى مردم ! براى هجرت (مدینه ) اهل خود را بیرون رانده و به صورت دیگ جوشان درآمده و فتنه بر پا شده است . به سوى فرمانده خود بشتابید و به جهاد با دشمن خود مبادرت ورزید.(29)

 

پس از قرائت نامهء امام (ع ) وقت آن رسید که نمایندگان آن حضرت نیز سخن بگویند و اذهان مردم را روشن سازند. وقتى فرزند امام آغاز به سخن کرد چشمها به او دوخته شد وشنوندگان زیر لب او را دعا مى کردند و از خدا مى خواستند که منطق او را استوارتر سازد. حضرت مجتبى (ع ) در حالى که بر عصا یا نیزه اى تکیه داده بود, سخن خود را چنین آغازکرد:

 

اى مردم ! ما آمده ایم که شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش و به سوى داناترین و دادگرترین و برترین و استوارترین فرد در امر بیعت از مسلمین بخوانیم . شما را به سوى کسى دعوت کنیم که قرآن بر او ایراد نگرفته , سنت او را انکار نکرده و در ایمان به کسى که با او دو پیوند داشت (: ایمان و خویشاوندى ) بر همه سبقت داشته و هرگز او را تنها نگذاشته است . در روزى که مردم از اطراف او (= پیامبر) پراکنده شده بودند, خدا به کمک او اکتفا کرد. و او با پیامبر نماز مى گزارد, در حالى که دیگران مشرک بودند.

 

اى مردم ! چنین کسى از شما کمک مى طلبد و شما را به حق دعوت مى کند و از شما مى خواهد که او را پشتیبانى کنید و بر ضد گروهى که پیمان خود را شکسته اند و صالحان ازیاران او را کشته اند و بیت المال او را به غارت برده اند قیام کنید. برخیزید, که رحمت خدا بر شما باد و به سوى او حرکت کنید و به کارهاى نیک فرمان دهید و از بدیها باز دارید وآنچه را که نیکان آماده مى سازند شما نیز آماده سازید.

ابن ابى الحدید از قول مورخ معروف ابومخنف براى امام حسن (ع ) دو سخنرانى نقل مى کند که ما به ترجمهء یکى اکتفا کردیم . هر دو سخنرانى حضرت مجتبى (ع ), در تحریک عواطف و تشریح مواضع على (ع ), کاملاً اعجاب انگیز است .(30)

 

وقتى سخنان امام مجتبى (ع ) به پایان رسید, عمار یاسر برخاست و خدا را ثنا گفت و بر پیامبر او درود فرستاد و سپس چنین گفت :

 

اى مردم ! برادر و پسر عم پیامبر شما را براى کمک به دین خدا مى خواند. بر شما باد امامى که کار خلاف انجام نمى دهد و دانشمندى که نیاز به تعلیم ندارد و صاحب قدرتى که هرگز نمى ترسد و داراى سابقه اى در اسلام که کسى به پایهء او نمى رسد. اگر با او روبرو شوید حقیقت را براى شما بازگو مى کند.

 

سخنان فرزند پیامبر و صحابى بلند پایهء او دلها را بیدار و وجدآنهارا بیدارتر کرد و آنچه را که استاندار ساده لوح رشته بود از هم گسست . چیزى نگذشت که جوش و خروش درسراسر جمعیت افتاد. خصوصاً وقتى که زید بن صوحان نامهء عایشه را بر مردم کوفه خواند همه را در اعجاب فرو برد. او در نامهء خود به زید نوشته بود که در خانهء خود بنشیند وعلى را یارى نکند. زید پس از خواند نامه فریاد زد: مردم ! آگاه باشید که وظیفهء ام المؤمنین در خانه نشستن است و وظیفه من نبرد کردن در میدان جهاد. اکنون او ما را به وظیفه ءخودش دعوت مى کند و خود وظیفهء ما را بر عهده مى گیرد!

 

مجموع این وقایع وضع را به نفع امام (ع ) تغییر داد و گروهى آمادگى خیود را براى یارى آن حضرت اعلام کردند و در حدود دوازده هزار نفر خانه و زندگى خود را براى پیوستن به امام (ع ) ترک گفتند.

 

ابوالطفیل مى گوید: امام , پیش از ورود سپاهیان کوفه به اردوى او, به من گفت که تعداد یارانى که از کوفه به سوى او مى آیند دوازده هزار و یک نفرند. من همه را پس از ورودشمردم ; از آن عدد نه یک نفر کم بود و نه یک نفر فزون .(31)

ولى شیخ مفید آمار سپاهیانى را که از کوفه به سوى امام (ع ) شتافتند شش هزار و ششصد نفر ذکر مى کند و مى گوید: امام (ع ) به ابن عباس گفت که در ظرف دو روز تعداد یاد شده به سوى او مى آیند و طلحه و زبیر را مى کشند. و ابن عباس مى گوید که چون از آمار سپاهیان تحقیق کرد گفتند که شش هزار و ششصد نفرند.(32)

 

تلاش بى ثمر ابوموسى

 

ابوموسى از دگرگونى وضع کوفه سخن برآشفت و رو به عمار و مردم کرد و گفت :

از پیامبر شنیده ام که به زودى فتنه اى رخ مى دهد که در آن نشسته بهتر از ایستاده و هر دو بهتر از سواره اند, و خداوند خون و مال ما را به یکدیگر حرام کرده است .

 

عمار, با روح پرخاشگرى که داشت , گفت : آرى پیامبر خدا تو را قصد کرده و قعود تو بهتر از قیام توست نه دیگران .(33) در اینجا باید کمى دربارهء حدیث یاد شده تأمل کرد.

 

فرض مى کنیم که پیامبر اکرم (ص ) چنین حدیثى را بیان کرده است , ولى از کجا معلوم که مقصود او حادثهء جمل بوده است ؟ آیا جلوگیرى از تجاوز گروهى که براى کسب قدرت چهار صد نفر را مانند گوسفند سر بریدند فتنه اى است که قاعده در آن بهتر از قائم است ؟

 

پس از درگذشت پیامبر (ص ) حادثه هاى بسیار رخ داده است ; از سقیفه تا قتل عثمان . چرا حدیث پیامبر (ص ) ناظر به این حوادث نباشد؟ اگر تاریخ را ورق بزنیم و حوداث سالهاى 11تا 35هجرى را از نظر بگذارنیم خواهیم دید که برخى از آن حوادث بسیار اسف انگیز بوده است . مگر مى توان از حادثهء تلخ مالک بن نویره به سادگى گذشت ؟ حوادث دوران خلیفهء سوم را, از جمله ضرب و شتم و تبعید صالحان , مگر مى شود فراموش کرد؟ چرا این حدیث ناظر به دوران خلافت معاویه و مروان و عبدالملک نباشد؟

 

به علاوه , اصولاً اسلام محکماتى دارد که به هیچ وجه نمى توان آنها را نادیده گرفت و از آن جمله اصل اطاعت از اولو الامر است . اطاعت خلیفهء منصوص یا منتخب از جانب مهاجرین و انصار یک وظیفهء اسلامى است که همگان بر آن صحه گذارده اند و ابوموسى نیز امام (ع ) را به عنوان <ولى امر>مى شناخت , زیرا فرمان آن حضرت را پذیرفت و در پست استاندارى کوفه باقى ماند و از آن پس هر کارى انجام مى دهد به عنوان والى على (ع ) انجام مى داد. در این صورت نباید در برابر آیه ء: <اطیعوالله و اطیعوا الرسول و اولى الامرمنکم >حدیث مجملى را دستاویز قرار مى داد و با نصر قرآنى مخالفت مى ورزید.

عزل ابوموسى از مقام استاندارى

اعزام نمایندگان متعدد و بى ثمر ماندند تمام کوششها, امام (ع ) را بر آن داشت که ابوموسى را از مقام خود معزول دارد. آن حضرت قبلاً نیز در طى نامه اى حجت را بر او تمام کرده ,به وى نوشته بود: من هشام بن عتبه را اعزام کردم که به کمک تو مسلمانان را به جانب ما روانه سازد, لذا باید با او همکارى کنى . و ما تو را به این مقام گماردیم که یاور حق باشى .

 

وقتى امام (ع ) از تأثیر نامه ها و اعزام شخصیتها در تغییر تفکر و رأى استاندار مأیوس گردید, همراه با اعزام حضرت مجتبى (ع ) نامه اى نیز به ابوموسى نوشت و رسماً او را از مقام ولایت معزول کرد و قرظة بن کعب را به جاى وى گمارد. متن نامهء امام چنین است :

 

<فقد کنت ارى ان تعزب عن هذا الامر الذى لم یجعل لک منه نصیبا سیمنعک من رد امرى و قد بعثت الحسن بن على و عمار بن یاسر یستنفران الناس و بعثت قزظة بن کعب والیاً على المصرفاعتزل عملنا مذموما مدحواراً>.

 

چنین مصلحت مى بینم که از این مقام کنار بروى ; مقامى که خدا براى تو در آن نصیبى قرار نداده است . و خدا از پیامد مخالفت تو مرا باز مى دارد. من حسن بن على و عمار یاسر رااعزام کردم تا مردم را براى کمک به ما گسیل دارند و قزظة بن کعب را والى شهر قرار دادم . از کارگزارى ما کنار برو, در حالى که نکوهید و رانده شده هستى .

 

مضمون نامه در شهر منتشر شد و چیزى نگذشت که مالک اشتر, که به درخواست خود او این بار نیز به کوفه اعزام شده بود دارالاماره را تحویل گرفت و در اختیار استاندار جدیدقرار داد و ابوموسى , پس از یک شب اقامت , کوفه را ترک گفت .(34)

 

 

پى‏نوشتها:‌

1- تاریخ طبرى , طبع مصر, ج 5 ص 167

2و 3- تاریخ طبرى , ج 5 ص 169                       4 و 5- تاریخ طبرى , ج 5 ص 169

6 - نهج البلاغه , خطبهء 6                               7- الامامة و السیاسة , صص 54ـ 53

8- تاریخ طبرى , ج 3 ص 472                         9- الامامة و السیاسة, ج 1 ص 58

10- تاریخ طبرى , ج 3 ص 975                      11- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 9 ص 312

12- الامامة و السیاسة, ج 1 ص 59                    13- شاگردان ممتاز على (ع ) و پایه گذار علم نحو.

14- تاریخ طبرى , ج 5 ص 174                      15- سورهء آل عمران , آیهء 23

16- اشاره به آیهء کریمه است دربارهء همسران پیامبر (ص ). <و قرن فى بیوتکن و لاتجرجن تبرج الجاهلیة الاولى >(احزاب :33).

17- تاریخ طبرى , ج 3 ص 482 الکامل ابن اثیر, ج 3 صص 214ـ 213

18- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 8                       19- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 133

20- تاریخ طبرى , ج 3 ص 486 کامل , ج 3 ص 216 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 9 ص 319 کتاب اخیر متن قرارداد را نقل کرده است .

21- الامامة و السیاسة, ج 1 ص 64

22- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 9 ص 321ـ 320

23- تاریخ طبرى , ج 3 ص 485 کامل ; ج 3 ص 217 الامامة والسیاسة, ج 1 ص 65

24- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 9 ص 321   

25- همان , ج 9 ص 322 تاریخ طبرى , ج 3 کامل , ج 3

26- تاریخ طبرى , ج 3 ص 393 و ص 496         27- تاریخ طبرى , ج 3 ص 496

28- در نامهء امام (ع ) در اینجا لفظ <جبهة الانصار>آمده است . جبهه به معنى گروه و پیشانى است و مقصود از انصار همان سیاوران است , نه انصار در مقابل مهاجر, زیرا پیش از مهاجرت امام (ع ) از مدینه به کوفه , این شهر مرکز انصار اصطلاحى نبود.

29- نهج البلاغه , نامهء نخست .

30- ر.ک . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 14 ص 14ـ 11; تاریخ طبرى , ج 3 ص 500ـ 499

31- ر.ک . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 14 ص 14ـ 11 تاریخ طبرى , ج 3 ص 500ـ 499

32- جمل , ص 157     33- تاریخ طبرى , ج 3 ص 498                  34- تاریخ طبرى , ج 3 ص 501

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد