دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم
دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

حرکت امام (ع ) از ذى قار به سوى بصره

حرکت امام (ع ) از ذى قار به سوى بصره در جریان جنگ جمل
 

على (ع ) در ربذه بود که از کودتاى خونین ناکثان آگاه شد و در ذى قار بود که تصمیم قاطع بر تأدیب مخالفان گرفت.

اعزام شخصیتهایى مانند امام مجتبى (ع ) و عمار به کوفه , شور و هیجانى در مردم کوفه پدید آورد و موجب شد که گروهى به سوى اردوگاه امام (ع ) در ذى قار بشتابند. پس , على (ع ) با قدرت رزمى بیشتر منطقهء ذى قار را به عزم بصره ترک گفت .

آن حضرت , همچون پیامبر اکرم (ص ) مى خواست پیش از رویارویى در میدان نبرد حجت را بر مخالفان تمام کند; هر چند حقیقت بر آنان آشکار بود. از این رو, نامه هاى جداگانه اى براى سران ناکثین , یعنى طلحه و زبیر و عایشه , فرستاد و در هر سه نامه عمل آنان را محکوم کرد و کشتار نگهبانان دارالاماره و بیت المال بصره را سخت مورد انتقاد قرارداد و به سبب ستمى که نسبت به عثمان بن حنیف روا داشته بودند آنان را شدیداً نکوهش نمود. امام (ع ) هر سه نامه را به وسیلهء صعصعة بن صوحان فرستاد. او مى گوید:

نخست با طلحه ملاقات کردم و نامهء امام (ع ) را به او دادم . وى پس از خواندن نامه گفت که آیا اکنون که جنگ بر على فشار آورده است انعطاف نشان مى دهد؟ سپس با زبیر ملاقات کردم و او را نرمتر از طلحه یافتم . سپس نامهء عایشه را به او دادم , ولى او را در برپایى فتنه و جنگ آماده تر از دیگران یافتم . وى گفت : من به خونخواهى عثمان قیام کرده ام و به خداسوگند که این کار را انجام خواهم داد.

صعصعه مى گوید: پیش از آنکه امام (ع ) وارد بصره شود به حضور او رسیدم . او از من پرسید که در پشت سر چه خبر است . گفتم : گروهى را دیدم که جز جنگ با تو خواسته دیگرى ندارند. امام فرمود: والله المستعان .(1)

وقتى على (ع ) از تصمیم قطعى سران آگاه شد, ابن عباس را خواست و به او گفت : با این سه نفر ملاقات کن و به سبب حق بیعتى که بر گردنشان دارم با آنان احتجاج کن . وى وقتى باطلحه ملاقات کرد و یادآور بیعت او با امام شد, در پاسخ ابن عباس گفت : من بیعت کردم در حالى که شمشیر بر سرم بود. ابن عباس گفت : من تو را دیدم که با کمال آزادى بیعت کرد; به این نشانه که در وقت بیعت , على به تو گفت که اگر مى خواهى او با تو بیعت کند و تو گفتى که تو با او بیعت مى کنى . طلحه گفت : درست است که على این سخن را گفت ,ولى در آن هنگام گروهى با او بیعت کرده بودند و مرا امکان مخالفت نبود... آنگاه افزود: ما خواهان خون عثمان هستیم و اگر پسر عم تو خواهان حفظ خون مسلمانان است قاتلان عثمان را تحویل دهد و خود را از خلافت خلع کند تا خلافت در اختیار شورا قرار گیرد و شورا هر که را خواست انتخاب کند. در غیر این صورت , هدیهء ما به او شمشیر است .

ابن عباس فرصت را غنیمت شمرد و پرده را بالا زد و گفت : به خاطر دارى که تو عثمان را ده روز تمام محاصره کردى و از رساندن آب به درون خانهء او مانع شدى و آن گاه که على باتو مذاکره کرد که اجازه دهى آب به درون خانهء عثمان برساند تو موافقت نکردى و وقتى که مصریان چنین مقاومتى را مشاهده کردند وارد خانهء او شدند و او را کشتند و آن گاه مردم با کسى که سوابق درخشان و فضائل روشن و خویشاوندى نزدیکى با پیامبر داشت بیعت کردند و تو و زبیر نیز بدون اکراه و اجبار بیعت کردید اکنون آن را شکستید. شگفتا! تو درخلافت سه خلیفهء پیشین ساکت و آرام بودى , اما نوبت به على که رسید از جاى خود کنده شدى . به خدا سوگند, على کمتر از شماها نیست . اینکه مى گویى باید قاتلان عثمان راتحویل دهد, تو قاتلان او را بهتر مى شناسى , و نیز مى دانى که على از شمشیر نمى ترسد.

در این هنگام طلحه , که در ضمیر خود شرمندهء منطق نیرومند ابن عباس شده بود, مذاکره را خاتمه داد و گفت : ابن عباس , از این مجادله ها دست بردار. ابن عباس مى گوید: من فوراًبه سوى على (ع ) شتافتم و نتیجهء مذاکره را یادآور شدم . آن حضرت به من دستور داد که با عایشه نیز مذاکره کنم و به او بگویم : لشگر کشى شأن زنان نیست و تو هرگز به این کارمأمور نشده اى , ولى به این کار اقدام کردى و همراه با دیگران به سوى بصره آمدى و مسلمانان را کشتى و کارگزاران را بیرون کردى و در را گشودى و خون مسلمانان را مباح شمردى . به خودآى که تو از سخت ترین دشمنان عثمان بودى .

ابن عباس سخنان امام (ع ) را به عایشه بازگو کرد و او در پاسخ گفت : پسر عموى تو مى اندیشد که بر شهرها مسلط شده است . به خدا سوگند, اگر چیزى در دست اوست , در اختیارما بیش از اوست .

ابن عباس گفت : براى على فضیلت و سوابقى در اسلام است و در راه آن رنج بسیار برده است . وى گفت : طلحه نیز در نبرد احد رنج فراوان دیده است .

ابن عباس گفت : گمان نمى کنم در میان اصحاب پیامبر کسى بیش از على در راه اسلام رنج کشیده باشد. در این هنگام عایشه از در انصاف وارد شد و گفت : على غیر از این , مقامات دیگرى نیز دارد. ابن عباس از فرصت استفاده کرد و گفت : تو را به خدا از ریختن خود مسلمانان اجتناب کن . او در پاسخ گفت : خون مسلمانان تا لحظه اى ریخته مى شود که على ویاران او خود را بکشند.

ابن عباس مى گوید: از سستى منطق ام المؤمنین تبسم کردم و گفتم : همراه على افراد با بصیرتى هستند که در این راه خون خود را مى ریزند. سپس محضر او را ترک کرد.

ابن عباس مى گوید:

على (ع ) به من سفارش کرده بود که با زبیر نیز گفتگو کنم و حتى المقدور او را تنها ملاقات نمایم و فرزند وى عبدالله در آنجا نباشد. من براى اینکه او را تنها بیابم دوباره مراجعه کردم , ولى او را تنها نیافتم . بار سوم او را تنها دیدم و او از خادم خود به نام <شرحش >خواست که به احدى اجازه ندهد وارد شود. من رشتهء سخن را به دست گرفتم . ابتدا او راخشمگین یافتم ولى به تدریج او را رام کردم . وقتى خادم او از تأثیر سخنان من آگاه شد فوراً فرزند او را خبر کرد و چون او وارد مجلس شد من سخن خود را قطع کردم . فرزند زبیربراى اثبات حقانیت قیام پدرش خون خلیفه و موافقت ام المؤمنین را عنوان کرد. من در پاسخ گفتم : خون خلیفه بر گردن پدر توست ; یا او را کشته یا لااقل او را کمک نکرده است .موافقت ام المؤمنى هم دلیل بر استوارى راه او نیست . او را از خانه اش بیرون آوردید, در حالى که رسول اکرم به او گفته بود: <عایشه ! مبادا روزى برسد که سگان سرزمین حوأب برتو بانگ زنند>.

سرانجام به زبیر گفتم : سوگند به خدا, ما تو را از بنى هاشم مى شمردیم . تو فرزند صفیه خواهر ابوطالب و پسر عمهء على هستى . چون فرزندت عبدالله بزرگ شد پیوند خویشاوندى را قطع کرد.(2)

ولى از سخنان على (ع ) در نهج البلاغه استفاده مى شود که وى از ارشاد طلحه کاملاً مأیوس بود و از این رو به ابن عباس دستور داده بود که فقط با زبیر ملاقات و مذاکره کند و شایداین دستور مربوط به مأموریت دوم ابن عباس بوده است .

اینک کلام بلیغ امام در این مورد:

<لا تلقین طلحه فانک ان تلقه تجده کالثور عاقصا قرنه , یرکب الصعب و یقول هو الدلول ! و لکن الق الزبیر فانه الین عریکه فقل له یقول ابن خالک عرفتنى بالحجاز و انکرتنى بالعراق . فماعدا مما بدا؟>(3)

با طلحه ملاقات مکن , زیرا اگر ملاقاتش کنى او را چون گاوى خواهى یافت تکه شاخهایش به دور گوشهایش پیچیده باشد. او بر مرکب سرکش سوار مى شود و مى گوید رام و همواراست ! بلکه با زبیر ملاقات کن که نرمتر است و به او بگو که پسر دایى تو مى گوید: مرا در حجاز شناختى و در عراق انکار کردى . چه چیز تو را از شناخت نخست بازداشت ؟

 

اعزام قعقاع بن عمرو

 

قعقاع بن عمرو, صحابى معروف رسول اکرم (ص ), در کوفه سکونت داشت و در میان قبیلهء خود از احترام خاصى برخوردار بود. او به دستور امام (ع ) مأمور شد که با سران ناکثین ملاقات کند. متن مذاکرهء او را با سران , طبرى در تاریخ خود و جزرى در <کامل >آورده اند. او با منطق خاصى توانست در فکر ناکثان تصرف کند و آنان را براى صلح با امام (ع ) آماده سازد. وقتى به سوى على (ع ) بازگشت و او را از نتیجهء مذاکره آگاه ساخت , امام (ع ) از نرمش آنان متعجب شد.(4)

در این هنگام گروهى از مردم بصره به اردوگاه امام (ع ) آمدند تا از نظر آن حضرت و برادران کوفى خود که به امام پیوسته بودند آگاه شوند. پس از بازگشت آنان به بصره , امام (ع ) درمیان سربازان خود به سخنرانى پرداخت و سپس از آن منطقه حرکت کرد و در محلى به نام <زاویه >فرود آمد. طلحه و زبیر و عایشه نیز از جایگاه خود حرکت کردند و در منطقه اى که بعدها محل قصر عبیدالله بن زیاد شد فرود آمدند و رو در روى سپاه امام (ع ) قرار گرفتند.

آرامش بر هر دو لشکر حاکم بود. امام (ع ) افرادى را اعزام مى کرد تا مسئلهء یاغیان را از طریق مذاکره حل کند. حتى پیام فرستاد که اگر بر قولى که به قعقاع داده اند باقى هستند به تبادل افکار بپردازند. ولى قرائن نشان مى داد که مشکل از طریق مذاکرات سیاسى حل نخواهد شد و براى رفع فتنه باید از سلاح بهره گرفت .

 

سیاست امام (ع ) در کاستن از نیروى دشمن

 

احنف بن مالک علاوه بر آنکه رئیس قبیلهء خود بود در قبایل مجاوز نیز نفوذ کلام داشت . به هنگام محاصرهء خانهء عثمان درمدینه بود و در آن ایام از طلحه و زبیر پرسیده بود که پس از عثمان با چه کسى باید بیعت کرد و هر دو نفر امام (ع ) را تعیین کرده بودند وقتى احنف از سفر حج بازگشت و عثمان را کشته دید با امام (ع ) بیعت کرد و به بصره بازگشت . و هنگامى که از پیمان شکستن طلحه و زبیر آگاه شد درشگفت ماند. وقتى از طرف عایشه دعوت شد که آنان را یارى کند درخواستشان را رد کرد و گفت : من به تصویب آن دو نفر با على بیعت کرده ام و هرگز با پسر عم پیامبر وارد نبردنمى شوم , ولى جانب بى طرفى را مى گیرم . از این رو, به حضور امام (ع ) رسید و گفت : قبیلهء من مى گویند که اگر على پیروز شود مردان را مى کشد و زنان را به اسارت مى گیرد .امام (ع ) در پاسخ او گفت : <از مثل من نباید ترسید. این کار دربارهء کسانى رواست که پشت به اسلام کنند و کفر ورزند, در حالى که این گروه مسلمانند>احنف با شنیدن این جمله رو به امام (ع ) کرد و گفت : یکى از دو کار را برگزین . یا در رکاب تو نبرد کنم یا شر ده هزار شمشیر زن را از تو برطرف سازم . امام (ع ) فرمود: چه بهتر که به وعدهء بى طرفى که داده اى عمل کنى . احنف در پرتو نفوذى که در قبیلهء خود و قبایل مجاور داشت , همگان را از شرکت در نبرد بازداشت . وقتى على (ع ) پیروز شد, همهء آنان از در بیعت با آن حضرت وارد شدند وبه او پیوستند.

 

امام (ع ) با طلحه و زبیر ملاقات مى کند

 

در جمادى الثانى سال 36هجرى , امام (ع ) در میان دو لشگر با سران ناکثین ملاقات کرد و هر دو طرف به اندازه اى به هم نزدیک شدند که گوشهاى اسبانشان به هم مى خورد. امام (ع ) نخست با طلحه و سپس با زبیر به شرح زیر سخن گفت :

امام (ع ): شما که اسلحه و قواى پیاده و سواره آماده کرده اید, اگر براى این کار دلیل و عذرى نیز دارید بیاورید, در غیر این صورت از مخالفت خدا بپرهیزید و همچون زنى نباشید که رشته هاى خود را پنبه کرد. آیا من برادر شما نبودم و خون شما را حرام نمى شمردم و شما نیز خون مرا محترم نمى شمردید؟ آیا کارى کرده ام که امنون خون مرا حلال مى شمارید؟

طلحه : تو مردم را بر کشتن عثمان تحریک کردى .

امام (ع ): اگر من چنین کارى کرده ام در روز معینى خداوند مردم را به سزاى اعمالشان مى رساند و آن هنگام حق بر همگان آشکار خواهد شد. تو اى طلحه , آیا خون عثمان رامى طلبى ؟ خدا قاتلان عثمان را لعنت کند. تو همسر پیامبر را آورده اى که در سایهء او نبرد کنى , در حالى که همسر خود را در خانه نشانده اى . آیا با من بیعت نکرده اى ؟ طلحه : بیعت کردم , اما شمشیر بر سرم بود.

سپس امام (ع ) رو به زبیر کرد و گفت : علت این سرکشى چیست ؟

زبیر: من تو را براى این کار شایسته تر از خود نمى دانم .

امام (ع ) آیا من شایستهء این کار نیستم ؟! (زبیر در شوراى شش نفرى براى تعیین خلیفه رأى خود را به على داد). ما تو را از عبدالمطلب مى شمریم تا اینکه فرزندت عبدالله بزرگ شدو میان ما جدایى افکند. آیا به خاطر دارى روزى را که پیامبر (ص ) از قبیلهء بنى غنم عبور مى کرد؟ رسول اکرم (ص ) به من نگریست و خندید و من نیز خندیدم . تو به پیامبر گفتى که على از شوخى خود دست بر نمى دارد و پیامبر به تو گفت : به خدا سوگند, تو اى زبیر با او مى جنگى و در آن حال ستمگر هستى .

زبیر: صحیح است و اگر این ماجرا را به خاطر داشتم هرگز به این راه نمى آمدم . به خدا سوگند که با تو نبرد نمى کنم .

زبیر تحت تأثیر سخنان امام (ع ) قرار گرفت و به سوى عایشه بازگشت و جریان را به او گفت . وقتى عبدالله از تصمیم پدر آگاه شد, براى بازگردانیدن او از تصمیم خویش , به شماتت او برخاست و گفت : این دو گلاروه را در اینجا گردآورده اى و اکنون که یک طرف نیرومند شده است طرف دیگر را رها کرده و مى روى ؟ به خدا سوگند, تو از شمشیرهایى که على برافراشته است مى ترسى , زیرا مى دانى که آنها را جوانمردانى به دوش مى کشند.

زبیر گفت : من قسم خورده ام که با على نبرد نکنم . اکنون چه کنم ؟

عبدالله گفت : علاج آن کفاره است . چه بهتر که غلامى را آزاد کنى . از این رو, زبیر غلام خود مکحول را آزاد کرد.

این جریان حاکى از نگرش سطحى زبیر به حوادث است . او به یادآورى حدیثى از پیامبر (ص ) سوگند مى خورد که با على (ع ) نبرد نکند, سپس با تحریک فرزند خود سخن پیامبر رانادیده مى گیرد و سوگند خود را با پرداخت کفاره زیر پا مى گذارد.

اوضاع گواهى مى دهد که برخورد نظامى قطعى است . لذا ناکثان بر آن شدند که به تقویت نیروهاى خود بپردازند.

در مناطقى که مردم به صورت قبیله اى زندگى مى کنند زمام امور در دست رئیس قبیله است و اگر به صورت مطلق مورد پذیرش است . در میان قبایل اطراف بصره شخصیتى به نام احنف بود که پیوستن او به گروه ناکثان قدرت عظیمى به آنان تمى بخشید و متجاوز از شش هزار نفر به زیر پرچم ناکثان در مى آمد و شمار آنان را افزون مى کرد. ولى احنف باهوشیارى دریافت که همکارى با آنان جز هوا و هوس نیست . او به روشنى درک کرد که خون عثمان بهانه اى بیش نیست و حقیقت امر جز قدرت طلبى و کنار زدن على (ع ) و قبضه کردن خلافت چیز دیگر نیست . از این رو, به تصویب امام (ع ), عزلت گزید و از پیوستن شش هزار نفر از افراد قبیلهء خود و قبایل اطراف به صفوف ناکثان جلوگیرى کرد.

کناره گیرى احنف براى ناکثان بسیار گران تمام شد. از او گذشته , چشم امید به قاضى بصره , کعب بن سور, دوخته بودند ولى چون براى او پیام فرستادند, او نیز از پیوستن به صفوف ناکثان خوددارى کرد. وقتى امتناع او را مشاهده کردند تصمیم گرفتند که به ملاقات او بروند و از نزدیک با او مذاکره کنند, ولى او اجازهء ملاقات نداد. پس چاره اى جز این نیافتند که به عایشه متوسل شوند تا او به ملاقات وى برود.

عایشه بر استرى سوار شد و گروهى از مردم بصره مرکب او را گرفتند. او به اقامتگاه قاضى , که بزرگ قبیله ازد بود و مقامى نزد مردم یمن داشت , رفت و اجازهء ورود خواست . به اواجازهء ورود داده شد. عایشه از علت عزلت او پرسید. وى گفت : نیازى نیست که من دراین فتنه وارد شوم . عایشه گفت : فرزندم ! برخیز که من چیزى را مى بینم که شما نمى بینید.(مقصود او فرشتگان بود که به حمایت مؤمنان , یعنى ناکثان , آمده بودند!) و افزود: من از خدا مى ترسم , که او سخت کیفر است . و بدین ترتیب موافقت قاضى بصره را براى همراهى با ناکثان جلب کرد.

 

سخنرانى فرزند زبیر و پاسخ امام مجتبى (ع )

 

فرزند زبیر پس از آرایش سپاه ناکثان به سخنرانى پرداخت و سخنان او در میان یاران امام پخش شد. در این هنگام امام حسن مجتبى (ع ) با ایراد خطبه اى به سخنان فرزند زبیر پاسخ گفت . سپس شاعر توانایى در مدح فرزند امام (ع ) شعرى سرود که عواطف حاضران را تحریک کرد. سخنان امام مجتبى (ع ) و شعر شاعر در میان سپاه ناکثان مؤثر افتاد, زیرا فرزنددختر پیامبر (ص ) موضوع طلحه را نسبت به عثمان آشکار ساخت . از این رو, طلحه به سخنرانى پرداخت و قبایلى را که پیرو على (ع ) بودند منافق خواند.

سخنان طلحه بر بستگان آنان که در سپاه طلحه بودند بسیار سنگین آمد. ناگهان مردى برخاست و گفت : اى طلحه ! تو به قبایل مضر و ربیعه و یمن فحش مى دهى ؟ به خدا سوگند,ما از آنان وآنان از ما هستند. اطرافیان زبیر مى خواستند او را دستگیر کنند ولى قبیلهء بنى اسد ممانعت کردند. اما جریان به همین جا خاتمه نیافت و شخص دیگرى به نام اسود بن عوف برخاست و سخن او را تکرار کرد. این وقایع همگى حاکى از آن بود که طلحه مرد جنگ بود ولى از اصول سیاست , آن هم در شرایط حساس , آگاهى نداشت .

 

سخنرانى حضرت على (ع )

 

امام (ع ) در چنان شرایط سرنوشت سازى برخاست و خطبه اى ایراد کرد و در آن چنین یادآور شد:

طلحه و زبیر وارد بصره شدند, در حالى که مردم بصره در اطاعت و بیعت من بودند. آنان را به تمرد و مخالفت با من دعوت کردند و هر کس با آنان مخالفت کرد او را کشتند. همگى مى دانید که آنان حکیم بن جبله و نگهبانان بیت المال را کشتند و عثمان بن حنیف را به صورت بسى شنیع از بصره بیرون راندند. اکنون که نقاب از چهرهء آنان کنار رفته است اعلان جنگ داده اند.

وقتى سخنان امام (ع ) به آخر رسید, حکیم بن مناف با خواندن شعرى در مدح آن حضرت در سپاه امام روح تازه اى دمید. دو بیت آن شعر چنین است :

ابا حسن ایقظت من کان نائماًو ماکل من یدعى الى الحق یسمع

اى ابوالحسن ! خفتگان را بیدار کردى , و نه هر کس که به حق دعوت مى شود گوش مى کند.

و انت امرء اعطیت من کل وجهةمحاسنها والله یعطى و یمنع

تو مردى هستى که از هر کمالى بهترین آن به تو داده شده است , و خدا به هر کس بخواهد مى بخشد و یا منع مى کند.

امام (ع ) به ناکثان سه روز مهلت داد, شاید که از مخالفت خود دست بردارند و به اطاعت او گردن نهند. اما وقتى از بازگشت آنان مأیوس شد, در میان یاران خود به ایراد خطابه اى پرداخت و در آن فجایع ناکثان را شرح داد. وقتى سخنان امام (ع ) به پایان رسید, شداد عبدى برخاست و در ضمن جملاتى کوتاه , شناخت صحیح خود را ازاهل بیت پیامبر (ص )چنین بازگو کرد:

وقتى خطا کاران فزون شدند و معاندان به مخالفت برخاستند ما به اهل بیت پیامبرمان پناه بردیم ; کسانى که خدا به وسیلهء آنان ما را عزیز گردانید و از گمراهى به هدایت رهنمودشد. بر شما مردم است که دست به دامن آنان بزنید و کسانى را که به راست و چپ چرخیده اند رها کنید و بگذارید تا در گرداب ضلالت فرو روند.(5)

 

آخرین اتمام حجت امام (ع )

 

در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولاى سال 36هجرى امام (ع ) در برابر صفوف سپاهیان خود قرار گرفت و گفت : شتاب مکنید تا حجت را براى آخرین بار بر این گروه تمام کنیم . آن گاه قرآنى را به دست ابن عباس داد و گفت : با این قرآن به سوى سران ناکثین برو و آنان را به این قرآن دعوت کن و به طلحه و زبیر بگو که مگر با من بیعت نکردند؟ چرا آن راشکستند؟ و بگو که این کتاب خدا میان ما و شما داور باشد.

ابن عباس نخست به سراغ زبیر رفت و سخن امام (ع ) را به او رساند. وى در پاسخ پیام امام گفت : بیعت من اختیارى نبود و نیازى به محاکمهء قرآن نیز ندارم . سپس ابن عباس به سوى طلحه رفت و گفت : امیر مؤمنان مى گوید که چرا بیعت را شکستى ؟ گفت : من خواهان انتقام خون عثمان هستم . ابن عباس گفت : براى گرفتن انتقام خون او فرزندش آبان ازهمه شایسته تر است . طلحه گفت : او فردى ناتوان است و ما از او تواناتر هستیم . نهایتاً ابن عباس به سوى عایشه رفت و او را در میان کجاوه اى دید که بر پشت شترى قرار گرفته بودو زمام شتر را قاضى بصره , کعب بن سور, در دست داشت و افرادى از قبیلهء ازد و ضبه اطراف او را احاطه کرده بودند. وقتى چشم عایشه به ابن عباس افتاد گفت : براى چه آمده اى ؟ برو به على بگو که میان ما و او جز شمشیر چیز دیگرى نیست .

ابن عباس به سوى امام (ع ) آمد و جریان را بازگو کرد. امام بار دیگر خواست که اتمام حجت کند تا با عذر روشن دست به قبضهء شمشیر ببرد. این بار فرمود: آیا کیست از شما که این قرآن را به سوى این گروه ببرد و آنان را به آن دعوت کند و اگر دست او را قطع کردند آن را به دست دیگر بگیرد و اگر هر دو را بریدند آن را به داندن بگیرد؟ جوانى برخاست و گفت :من , اى امیر مؤمنان , امام (ع ) بار دیگر در میان یاران خود ندا کرد و جز همان جوان کسى به امام پاسخ نگفت . پس , امام (ع ) مصحف را به همان جوان داد و گفت : قرآن را بر این گروه عرضه بدار و بگو که این کتاب , از آغاز تا به پایان , میان ما و شما حاکم و داور باد.

جوان به فرمان امام (ع ) و همراه با قرآن به سوى دشمن رفت . آنان هر دو دست او را قطع کردند و او کتاب خدا را به دندان گرفت تا لحظه اى که جان سپرد.(6)

وقوع این جریان نبرد را قطعى ساخت و عناد ناکثان را آشکار نمود. مع الوصف , باز هم امام (ع ) سماحت و بزرگوارى نشان داد و پیش از حمله فرمود:

من مى دانم که طلحه و زبیر تا خون نریزند دست از کار خود بر نمى دارند, ولى شما آغاز به نبرد نکنید تا آنان آغاز کنند. اگر کسى از آنان فرار کرد او را تعقیب نکنید. زخمى را نکشیدو لباس دشمن را از تن در نیاورید.(7)

 

دلاوریهاى سپاه حضرت على (ع ) و سقوط جمل

 

در میان فرماندهان نظامى جهان کسى را سراغ نداریم که به اندازهء امام على (ع ) به دشمن مهلت بدهد و با اعزام شخصیتها و دعوت به داورى قرآن , در آغاز کردن نبرد صبر وحوصله به خرج دهد و به اصطلاح دست به دست کند, تا آنجا که صداى اعتراض و شکوهء مخلصان و یاران او بلند شود. از آن رو, امام (ع ) ناچار شد که به آرایش سپاه خود بپردازدو فرماندهان خود را به نحو زیر تعیین کرد:

ابن عباس را فرمانده کل مقدمهء سپاه و عمار یاسر را فرمانده کل سوار نظام و محمد بن ابى بکر را فرمانده کل پیاده نظام . آن گاه براى سواره و پیاده نظام قبایل <مذحج >و <همدان >و<کنده > و <قضاعه >و <خزانه >و <ازد>و <بکر>و <عبدالقیس >و... پرچمدارانى معین کرد. آمار کسانى که در آن روز, اعم از سواره و پیاده , تحت لواى امام (ع ) آمادهء نبرد شده بودند به شانزده هزار نفر مى رسد.(8)

 

آغاز حمله از طرف ناکثان

 

در حالى که امام (ع ) مشغول بیان دستورات جنگى به سپاهیان خود بود, ناگهان رگبار تیر از طرف دشمن لشکرگاه امام را فرا گرفت و بر اثر آن چند تن از یاران امام درگذشتند. ازجمله , تیرى به فرزند عبدالله بن بدیل اصابت کرد و او را کشت . عبدالله نعش فرزند خود را نزد امام آورد و گفت : آیا باز هم باید صبر و بردبارى از خود نشان دهیم تا دشمن ما راى یکى پس از دیگرى بکشد؟ به خدا سوگند, اگر هدف اتمام حجت باشد, تو حجت را بر آنان تمام کردى .

سخنان عبدالله سبب شد که امام آمادهء نبرد شود. پس , زره رسول خدا (ص ) را پوشید و استر او را که به همراه داشت سوار شد و در برابر صفوف یاران خود ایستاد. قیس بن سعدبن عباده (9) که از صمیمیترین یاران امام بود اشعارى دربارهء آن حضرت و پرچمى که برافراشته بود سرود که دو بیت آن چنین است :

هذا اللواء الذى کنا نحف به مع النبى و جبریل لنا مدداً

ما ضر من کانت الانصار عیبة ان لا یکون له من غیرها احداً

پرچمى که به گرد آن احاطه کرده ایم همان پرچمى است که در زمان پیامبر دور آن گرد مى آمدیم و جبرئیل در آن روز یار و مددکار ما بود. آن کس که انصار رازدار او باشند ضرر نداردکه براى او از دیگران یار و یاورى نباشد .

سپاه چشمگیر و منظم امام (ع ) ناکثان را به تکاپو انداخت و شتر عایشه را که حامل کجاوهء او بود به میدان نبرد آوردند و زمام آن را به دست قاضى بصره , کعب بن سور, دادند و اومصحفى برگردن آویخت و افرادى از قبیلهء ازد و بنى ضبه جمل را احاطه کرده بودند. عبدالله بن زبیر پیش روى عایشه و مروان بن حکم در سمت چپ او قرار داشت . مدیریت سپاه با زبیر بود و طلحه فرمانده سواره نظام و محمد بن طلحه فرمانده پیاده نظام بودند.

امام (ع ) در روز جمل پرچم را به دست فرزند خود محمد حنفیه سپرد و او را با جملاتى که عالیترین شعار نظامى است مخاطب ساخت و فرمود:

<تزول الجبال و لاتزل , عض على ناجذک , اعر الله جمجمتک . تدفى الارضى قدمک , ارم ببصرک اقصى القوم و غض بصرک و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه >(10)

اگر کوهها از جاى خود کنده شوند تو بر جاى خود استوار باش , دندآنهارا بر هم بفشار. کاسهء سرت را به خدا عاریت دهد. گامهاى خود را بر زمین میخکوب کن . پیوسته به آخر لشکربنگر (تا آنجا پیشروى کن ) و چشم خود را بپوش و بدان که پیروزى از جانب خداى سبحان است .

هر یک از جمله هاى على (ع ) شعار سازنده اى است که شرح هر کدام مایهء اطالهء سخن خواهد شد.

وقتى مردم به محمد حنفیه گفتند که چرا امام (ع ) او را به میدان فرستاد ولى حسن و حسین را از این کار بازداشت , در پاسخ گفت : من دست پدرم هستم و آنان دیدگان او; او بادستش از چشمانش دفاع مى کند.(11)

ابن ابى الحدید, از مورخانى مانند مدائنى و واقدى , حادثه را چنین نقل مى کند:

امام با گروهى که آن را <کتیبة الخضراء>مى نامیدند و اعضاى آن را مهاجرین و انصار تشکیل مى دادند, در حالى که سحن و حسین اطراف او را احاطه کرده بودند, خواست به سوى سپاه دشمن حمله برد. پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه داد و فرمان پیشروى صادر کرد و گفت : به اندازه اى پیش برو که آن را بر چشم جمل فرو کنى . فرزند امام آهنگ پیشروى کرد, ولى رگبار تیر او را از پیشروى بازداشت . او لحظاتى توقف کرد تا فشار تیرباران فروکش نمود. در این هنگام امام مجدداً به فرزند خود فرمان حمله داد, اما چون ازجانب او درنگى احساس کرد به حال او رقت آورد و پرچم را از او گرفت و در حالى که شمشیر در دست راست و پرچم در دست چپ او قرار داشت , خود حمله را آغاز کرد و تاقلب لشکر پیش رفت . سپس براى اصلاح شمشیر خود, که کج شده بود, به سوى یارانش بازگشت .

یاران امام , مانند عمار و مالک و حسن و حسین , به او گفتند: ما کار حمله را صورت مى دهیم , شما در اینجا توقف کنید. امام به آنان پاسخ نگفت و نگاهى هم نکرد, بلکه چون شیرمى غرید و تمام توجه او به سپاه دشمن بود و کسى را در کنار خود نمى دید. آن گاه پرچم را دو مرتبه به فرزند خود داد و حملهء دیگرى آغاز نمود و به قلب لشکر فرو رفت و هر کس را در برابر خود دید درو کرد. دشمن از پیش روى او فرار مى کرد و به اطراف پناه مى برد. در این حمله , امام به اندازه اى کشت که زمین را با خون دشمن رنگین ساخت . سپس برگشت در حالى که شمشیر او کج شده بود که آن را با فشار بر زانوان راست کرد. در این هنگام یاران او در اطرافش گردآمدند و او را به خدا سوگند دادند که مبادا شخصاً حمله کندزیرا کشته شدن او موجب نابودى اسلام خواهد شد و افزودند که ما براى تو هستیم . امام فرمود: من براى خدا نبرد مى کنم و خواهان رضاى او هستم . سپس به فرزند خود محمدحنفیه فرمود: بنگر, این چنین حمله مى کنند. محمد گفت : چه کسى مى تواند کار تو را انجام دهد اى امیر مؤمنان !

در این موقع امام به اشتر پیام فرستاد که بر جناح چپ لشکر دشمن که آن را هلال فرماندهى مى کرد حمله برد. در این حمله , هلال کشته شد و کعب بن سور قاضى بصره که زمام شتر را در دست داشت و عمرو بن یثربى ضبى که قهرمان سپاه جمل بود و مدتها از طرف عثمان قضاوت بصصره بر عهدهء او بود کشته شدند. همت لشکر بصره این بود که شترعایشه سرپا باشد, زیرا سمبل ثبات و استقامت آنها بود. از این رو, سپاه امام چون کوه به سوى جمل حمله برد و آنان نیز کوه آسا به دفاع پرداختند و براى حفظ زمام آن هفتاد نفر ازناکثان دست خود را از دست دادند.(12)

در حالى که سرها از گردنها مى پرید, دستها از بندها قطع مى شد, دل و روده ها از شکمها بیرون مى ریخت , با این همه ناکثان ملخ وار در اطرااف جمل ثابت و استوار بودند. در این هنگام امام فریاد زد:

<ویلکم اعقروا الجمل فانه شیطان . اعقروه و الا فنیت العرب . لا یزال السیف قائما و راکعاً حتى یهوى هذا البعیر الى الارض >.

واى بر شما! شتر عایشه را پى کنید که آن شیطان است . پى کنید آن را وگرنه عرب نابود مى شود. شمشیرها پیوسته در حال فرار رفتن و فرود آمدن خواهند بود تا این شتر بر پاباشد.(13)

 

روش امام (ع ) در تقویت روحیهء سپاه خود

 

امام (ع ) براى تقویت روحیهء سپاه خود از شعار <یا منصور امت >و گاهى از <حم لاینصرون >بهره مى برد, که هر دو شعار از ابتکارات رسول اکرم (ص ) بود و در نبرد با مشرکان به کارمى رفت . استفاده از این شعارها تأثیرى عجیب در تزلزل روحیهء دشمن داشت , زیرا یادآور خاطرهء نبرد مسلمانان با مشرکان مى شد. از این رو, عایشه نیز براى تقویت روحیهء سپاه جمل شعار داد که :

<یا بنى الکرة, الکرة, اصبروا فانى ضامنه لکم الجنة>. یعنى : فرزندام بردبار باشید و حمله برید که من براى شما بهشت را ضمانت مى کنم !

بر اثر این شعار, گروهى دور او را گرفتند و به قدرى پیشروى کردند که در چند قدمى سپاه امام (ع ) قرار گرفتند.

عایشه براس تحریک یاران خود مشتى خاک طلبید و چون به او دادند, آن را روى یاران امام (ع ) پاشید و گفت : <شاهت الوجوه >یعنى سیاه باد رویتان . او در این کار از پیامبر (ص )تقلید کرد. زیرا آن حضرت نیز در جنگ بدر یک مشت خاک برداشت و به سوى دشمن پاشید و همین جمله را فرمود و خدا دربارهء او نازل کرد:

<و ما رمیت اذا رمیت و لکن الله رمى >(14) با مشاهدهء این عمل را عایشه , امام على (ع ) بالافاصله فرمود: <و ما رمیت اذا رمیت و لکن الشیطان رمى >یعنى اگر در مورد پیامبر اکرم (ص ) دست خدا از آستین پیامبر ظاهر شد, در مورد عایشه دست شیطان از آستین او آشکار گشت .

 

پى کردن جمل

 

جمل عایشه حیوان زبان بسته اى بود که براى نیل به مقاصد شوم به کار گرفته مى شد و با گذاردن هودج عایشه بر آن , نوعى قداست به آن بخشیده بودند. سپاه بصره در حفاظت وبر پا نگاه داشتن آن کوششها کرد و دستهاى زیادى در راه آن دادند. هر دستى که قطع مى شد دست دیگرى زمام شتر را مى گرفت . اما سرانجام زمام شتر بى صاحب ماند و دیگرکسى حاضر نبود که آن را به دست بگیرد. در این هنگام فرزند زبیر و زمام آن را به دست گرفت , ولى مالک اشتر با هجوم بر وى او را نقش زمین کرد و گردن او را گرفت . وقتى فرزندزبیر احساس کرد که به دست مالک کشته مى شود فریاد زد: مردم هجوم بیاورید و مالک را بکشید, اگر چه به کشته شدن من بینجامد. (15)ً

مالک , با زدن ضربتى بر چهرهء او, وى را رها کرد و سرانجام مردم از اطراف شتر عایشه پراکنده شدند. امام (ع ) براى اینکه دشمن با دیدن شتر عایشه بار دیگر به سوى او باز نگردند,فرمان پس کردن جمل را مجدداً صادر کرد. پس , شتر به زمینى خورد و کجاوه سرنگون گردید. در این هنگام فریاد عایشه بلند شد, به نحوى که هر دو لشکر صداى او را شنیدند.محمد بن ابى بکر, به فرمان امام (ع ) خود را به کجاوهء خواهر رسانید و بندهاى آن را باز کرد.

در این گیرودار گفتگویى میان خواهر و برادر در گرفت که به اختصار نقل مى شود:

عایشه : تو کیستى ؟

محمد بن ابى بکر: مبغوضترین فرد از خانوادهء تو نسبت به تو !

عایشه : تو فرزند اسماء خثعمیه هستى ؟

محمد: آرى , ولى او کمتر از مادر تو نبود.

عایشه : صحیح است , او زن شریفى بود. از این بگذر. سپس خدا را که تو سالم ماندى .

محمد: ولى تو خواهان سالم ماندن من نبودى .

عایشه : اگر خواهان نبودم چنین سخنى نمى گفتم .

محمد: تو خواهان پیروزى خود بودى , هر چند به بهاى کشته شدن من .

عایشه : من خواهان آن بودم ولى نصیبم نشد. دوست داشتم که تو سالم بمانى . از این سخن خوددارى کن و سرزنشگر مباش , همچنان که پدرت چنین نبود.

على (ع ) خود را به کجاوهء عایشه رسانید و با نیزهء خود بر آن زد و گفت : اى عایشه , آیا رسول اکرم (ص ) تو را به این کار سفارش کرده بود؟ او در پاسخ امام گفت : اى اباالحسن , آن گاه که پیروز شدى ببخش .

چیزى نگذشت که عمار و مالک اشتر نیز خود را به کجاوهء عایشه رساندند و گفتگویى به شرح زیر میان آنان صورت گرفت :

عمار: مادر! امروز رشادت فرزندانت را دیدى که چگونه در راه دین شمشیر مى زدند؟ عایشه خود را به نشنیدن زد و چیزى نگفت , زیرا عمار صحابى جلیل القدر و پیر قوم بود.

اشتر: سپاس خدا را که امام خود را یارى کرد و دشمن او را خوار گردانید. حق آمد و باطل برچیده شد, زیرا باطل رفتنى است . مادر! کار خود را چگونه دیدى ؟

عایشه : تو کیستى , مادرت در عزایت بنشیند؟!

اشتر: من فرزند تو مالک اشتر هستم .

عایشه : دروغ مى گویى , من مادر تو نیستم .

اشتر: تو مادر من هستى , هر چند نخواهى .

عایشه : تو همانى که مى خواستى خواهرم اسماء را در عزاى فرزندش (عبدالله بن زبیر) بنشانى ؟

سپس , عایشه , در حالى که بر مرکبى سوار مى شد, گفت : افتخار آفریدید و پیروز شدید, تقدیر خدا انجام گرفتنى است .

امام (ع ) به محمد بن ابوبکر فرمود: از خواهرت بپرس که آیا تیرى به او اصابت کرده است ؟ زیرا بیرون کجاوهء عایشه از فزونى پرتاب تیر, به صورت خارپشت درآمده بود. او درپاسخ برادر خود گفت : فقط یک تیر بر سرم اصابت کرده است . محمد به خواهر گفت : خدا در روز جزا به ضرر تو داورى خواهد کرد, زیرا تو کسى هستى که بر ضد امام قیام کردى ومردم را بر او شورانیدى و کتاب خدا را نادیده گرفتى . عایشه در پاسخ گفت : مرا رها کن و به على بگو که مرا از آسیب و گزند محافظت کند.

محمد بن ابوبکر امام (ع ) را از سلامتى خواهرش آگاه ساخت و امام فرمود: او زن است و زنان از نظر منطق قوى نیستند. حفاظت او را بر عهده بگیر و او را به خانهء عبدالله بن خلف منتقل کن تا دربارهء او تصمیم بگیریم . عایشه مورد ترحم امام (ع ) و برادر خود قرار گرفت ولى پیوسته زبان وى به بدگویى به امام (ع ) و آمرزش خواهى بر کشتگان جمل آلوده ومشغول بود.(16)

 

سرنوشت طلحه و زبیر

 

تاریخنگاران برآنند که طلحه به دست مروان بن حکم از پاى در آمد. توضیح آنکه وقتى طلحه سپاهیان را در هزیمت و خود را در معرض هلاک دید, راه فرار را برگزید. در این هنگام چشم مروان بر او افتاد و به خاطرش آمد که وى عامل مؤقر در قتل عثمان بود است . لذا با پرتاب تیرى او را از پاى درآورد. طلحه احساس کرد که این تیر از اردوگاه خودش به سوى او پرتاب شد. پس , به غلام خود دستور داد که وى را فوراً از آن نقطه به جاى دیگر منتقل سازد. غلام طلحه سرانجام او را به خرابه اى از خرابه هاى متعلق به <بنى سعد>منتقل کرد.طلحه , در حالى که خون از سیاهرگ او مى ریخت , گفت : خون هیچ بزرگى مثل من لوث نشد. این را گفت و جان سپرد.

 

قتل زبیر

 

زبیر, دومین آتش افروز نبرد جمل , وقتى احساس شکست کرد, تصمیم به فرا به سوى مدینه گرفت , آن هم از میان قبیلهء <احنف بن قیس >که به نفع امام (ع ) از شرکت در نبردخوددارى کرده بود. رئیس قبیله از کار ناجوانمردانهء زبیر سخت خشمگین شد, زیرا وى , بر خلاف اصول انسانى , مردم را فداى خودخواهى خود کرده بود و اکنون مى خواست ازمیدان بگریزد.

پ پپیک نفر از یاران احنف به نام عمرو بن جرموز تصمیم گرفت که انتقام خونهاى ریخته شده را از زبیر بگیرد. پس او را تعقیب کرد و وقتى زبیر در نیمهء راه براى نماز ایستاد از پشت سربر او حمله رد و او را کشت و اسب و انگشتر و سلاح او را ضبط کرد و جوانى را که همراه او بود به حال خود واگذاشت و آن جوان زبیر را در <وادى السباع >به خاک سپرد.(17)

عمرو بن جرموز به سوى احنف بازگشت و او را از سرگذشت زبیر آگاه ساخت . وى گفت : نمى دانم کارى نیک انجام دادى یا کارى بد. سپس هر دو به حضور امام (ع ) رسیدند وقتى چشم امام به شمشیر زبیر افتاد فرمود: <طالماً جلى الکرب عن وجه رسول الله >یعنى : این شمشیر, کراراً غبار غم از چهرهء پیامبر خدا زدوده است . سپس آن را براى عایشه فرستاد.(18) وقتى چشم حضرت به صورت زبیر افتاد فرمود: <لقد کنت برسول الله صحبة و منه قرابة ولکن دخل الشیطان منخرک فاوردک هذا المورد>(19) یعنى : تو مدتى با پیامبر خدا مصاحب بودى و با او پیوند خویشاوندى داشتى , ولى شیطان بر عقل تو مسلط شد و کار تو به اینجا انجامید.

 

آمار کشتگان جمل

 

آمار کشتگان جمل در تاریخ به طور دقیق ضبط نشده است و اختلاف زیادى در نقل آن به چشم مى خورد. شیخ مفید مى نویسد: برخى آمار کشته شدگان را بیست و پنج هزار نفرنوشته اند در حالى که عبدالله بن زبیر (آتش افروز معرکه ) این تعداد را پانزده هزار مى داند. سپس شیخ مفید قول دوم را ترجیح مى دهد مى گوید مشهور این است که مجموع کشته هاچهارده هزار نفر بوده است .(20)

طبرى در تاریخ خود آمار کشتگان را ده هزار نفر نقل کرده است و نیمى از آنان را مربوط به هواداران عایشه و نیم دیگر را از یاران امام (ع ) مى داند. سپس نظر دیگرى را نقل مى کندکه نتیجهء آن با آنچه که از عبدالله بن زبیر نقل کردیم یکى است .(21)

 

تدفین کشتگان

 

واقعهء جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الثانى از سال سى و ششم هجرى قمرى رخ داد و هنوز آفتاب غروب نکرده بود (22) که آتش نبرد با افتادن جمل عایشه و سرنگون شدن

کجاوهء او به پایان رسید, و به جهت فقدان یک انگیزهء صحیح , ناکثان غالباً پا به فرار نهادند. مروان بن حکم به خانواده اى از قبیلهء <عنزه >پناهنده شد و از سخنان على (ع ) درنهج البلاغه استفاده مى شود که حسنین علیهاالسلام براى او از امام (ع ) امان گرفتند. اما جالب آنکه وقتى فرزندان امام (ع ) به او یاد آور شدند که مروان بیعت خواهد کرد, امام فرمود:

 

<اولم یبایعنى بعد قتل عثمان ؟ لا حاجة لى فى بیعته آنهاکف یهودیه لو بایعنى ب>کفه لغدر بسبته . اما ان له امرة کلعقة الکلب انفه . و هو ابو الاکبش الاربعه و ستلقى الامامة منه و من ولده یوما احمر>(23)

مگر او پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ نبازى به بیعت او ندارم , که دست او دست یهودى است ; اگر با دستش بیعت کند با پشت خود آن را مى شکند. براى او حکومت کوتاهى است به اندازه اى که سگ با زبان بینى خود را پاک کند. او پدر قوچهان چهارگانه است که امت اسلام از او و پسرانش روز خونینى خواهد داشت .

عبدالله بن زبیر به خانهء یکى از <ازدیان >پناه برد و عایشه را از جایگاه خود آگاه ساخت . او برادر خود محمد بن ابى بکر را, که به امر امام (ع ) حفاظت عایشه را بر عهده داشت , به جایگاه عبدالله فرستاد تا او را به خانهء عبدالله بن خلف , که عایشه به آنجا انتقال یافته بود, منتقل کند. سرانجام عبدالله بن زبیر و مروان نیز به آنجا انتقال یافتند.(24)

سپس امام (ع ) باقیماندهء روز را در میدان نبرد به سر برد و مردم بصره را دعوت کرد که کشتگان خود را به خاک بسپارند. به نقل طبرى , امام برکشتگان ناکثان از بصره و کوفه نمازگزارد و بر یاران خود که جام شهادت نوشیده بودند نیز نماز گزارد و همگان را در قبر بزرگى به خاک سپرد. سپس دستور داد که تمام اموال مردم رابه خودشان بازگردانند بجزاسلحه اى که در آنها علامت حکومت باشد و فرمود:

<لا یحل لمسلم من المسلم المتوفى شى ء>.(25)

از مال مسلمان مرده , چیزى براى دیگران حلال نمى شود.

گروهى از یاران امام اصرار مى ورزیدند که با ناکثان معاملهء نبرد با مشرکان گردد, یعنى دستگیر شدگانشان برده شوند و اموالشان قسمت گردد. امام (ع ) در این مورد فرمود: <ایکم یاخذ ام المؤمنین فى سهمه >(26) یعنى : کدام یک از شما حاضر است عایشه را بابت سهم خود بپذیرد؟

امام صادق (ع ) در حدیثى حکم این گروه را که تحت عنوان <باغى >در فقه اسلامى مطرح شده اند چنین بیان کرده است :

<ان علیا (ع ) قتل اهل البصرة و ترک اموالهم فقال ان دار الشرک یحل ما فیها و ان دار الاسلام لا یحل ما فیها. ان علیا انما من علیهم کما من رسول الله (ص ) على اهل مکة>(27)

على (ع ) مردم بصره را به سبب یاغیگرى و افساد آنان کشت ولى دست به اموال آنان نزد, زیرا حکم مشرک با حکم مسلمان باغى متفاوت است ; ارتش اسلام در محیط کفر وشرک بر هر چه دست یابد بر او حلال است ولى آنچه در محیط اسلام است هرگز حلال نمى شود. همانا على بر آنان منت گذاشت چنان که رسول اکرم (ص ) بر اهل مکه منت نهاد.

 

گفتگوى على (ع ) با کشتگان

 

پیامبر گرامى (ص ) در جنگ بدر اجساد قریش را در چاهى فرو ریخت و سپس با آنان به گفتگو پرداخت . وقتى به حضرتش گفتند که مگر مردگان سخنان زندگان را مى شنوند,فرمود: شما از آنان شنواتر نیستید.(28)

امیر مؤمنان (ع ) از میان کشتگان جمل مى گذشت که جسد عبدالله بن خلف خزاعى را, که لباسى زیبا بر تن داشت , مشاهده کرد. مردم گفتند که او رئیس گروه ناکثان بود, امام (ع ) فرمود: چنین نبود, بلکه که او انسانى شریف و بلند طبع بود. سپس جسد عبدالرحمان بن عتاب بن اسید را دید فرمود: این مرد ستون گروه و رئیس آنان بود. سپس به گردش خودادامه داد تا اجساد گروهى از قریشیان را مشاهده کرد. فرمود: به خدا سوگند, وضع شما براى ما ناراحت کننده است , ولى من حجت را بر شما تمام کردم ولى شما جوانانى کم تجربه بودید و از نتایج کار خود آگاه نبودید.

سپس چشمش به جسد قاضى بصره کعب بن سور افتاد که قرآن بر گردن داشت . دستر داد که قرآن وى را به نقطهء تمیزى انتقال دهند, سپس فرمود: اى کعب , آنچه را که خداى من به من وعده کرده درست و استوار یافتم , آیا تو هم آنچه را که پروردگارت وعده کرده درست و استوار یافتى ؟ سپس فرمود:

<لقد کان لک علم لو نفعک , ولکن الشیطان اضلک فازلک فعجلک الى النار>(29)

تو دانشى داشتى ; اى کاش (آن دانش ) تو را سود مى بخشید. ولى شیطان تو را گمراه کرد و لغزانید و به سوى آتش کشانید.

چون جسد طلحه را دید, فرمود: براى تو سابقه اى در اسلام بود که مى توانست تو را سود بخشد, ولى شیطان تو را گمراه کرد و لغزانیده و به سوى آتش شتافتى .(30)

در این بخش از تاریخ جز اینکه امام (ع ) شورشیان را محکوم کرد و همهء اهل آتش را معرفى نمود, از چیز دیگرى سخن به میان نیامده است , ولى فرقهء معتزله مدعى است که برخى از این افراد پیش از مرگ از کردهء خود پشیمان شدند و راه توبه در پیش گرفتند. ابن ابى الحدید, که از سخت ترین مدافعان مکتب اعتزال است , مى نویسد: مشایخ روایت مى کنند که على فرمود طلحه را بنشانند و آن گاه به او گفت :

<یعز على یا ابا محمد ان اراک معفرا تحت نجوم السماء و فى بطن هذا الوادى ابعد جهادک فى الله و ذبک عن رسول الله ؟>.

براى من ناگوار است که تو را در زیر آسمان و در دل این بیابان خاک آلوده ببینم .آیا سزاوار بود که پس از جهاد در راه خدا و دفاع از پیامبر خدا دست به چنین کار بزنى ؟

در این هنگام شخصى به حضور امام رسید و گفت : من در کنار طلحه بودم . وقتى وى با تیر ناشناسى از پاى درآمد از من استمداد جست و پرسید: تو کیستى ؟ گفتم : از یاران امیرمؤمنان . گفت : دستت را بده تا من به وسیلهء تو با امیر مؤمنان بیعت کنم . سپس با من دست داد و بیعت کرد. امام در این موقع فرمود: خدا خواست که طلحه را در حالى که با من بیعت کرده است , به بهشت ببرد.(31)

این بخش از تاریخ جز افسانه چیزى دیگر نیست . مگر طلحه عارف به مقام امام (ع ) و شخصیت و حقانیت او نبود؟ این نوع توبه از آن کسى است که مدتى در جهالت بسر برد وسپس پردهء جهالت را بدرد و سیماى حقیقت را مشاهده کند, در حالى که طلحه از روز نخست حق و باطل را از هم باز مى شناخت . به علاوه , بر فرض صحت این داستان , توبه ءطلحه , به حکم قرآن کریم , بى فایده است :

<و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذاباً الیما>(النساء: 16.

توبه کسانى که کارهاى زشت انجام مى دهند و سپس به هنگام مرگ مى گویند توبه کردم , پذیرفته نیست و چنین است توبهء کسانى که مى میرند در حالى که کافرند; براى آنان عذاب دردناک آماده کرده ایم .

گذشته از این , مگر تنها بیعت با امام (ع ) مى توانست گناهان او را شستشو دهد؟ وى , با همکارى زبیر وام المؤمنین ,سبب ریخته شدن خونهاى زیادى در بصره و در میدان نبرد شدند و حتى گروهى به فرمان آنها همچون گوسفند ذبح شدند. این نوع تلاشهاى بى مایه نتیجهء پیشداورى درباره ءصحابهء رسول خدا (ص ) است که مى خواهند همه را عادل معرفى کنند.

 

سقوط بصره , ارسال نامه ها و اعزام عایشه به مدینه

 

احتمال برخورد نظامى میان سپاهیان امام (ع ) و پیمان شکنان بصره , به وسیلهء کاروانهاى بازرگانى که پیوسته در بیابانهاى عراق و حجاز و شام در رفت و آمد بودند, در سرزمینهاى اسلامى منتشر شد و مسلمانان و اقلیتى از هواداران عثمان در انتظار خبر وقایع بودند و هر نوع گزارش از شکست و پیروزى براى هر یک از طرفین سرنوشت ساز بود. از این جهت ,امام (ع ) پس از صدور دستور تدفین کشتگان و گردش در میدان نبرد و امر به انتقال برخى از اسیران , به خیمهء خود بازگشت و دبیر خود عبدالله بن ابى رافع را به حضور طلبید ونامه هایى را املاء کرد و دبیر امام نیز همه را به رشتهء تحریر در آورد. طرف خطاب نامه ها مردم مدینه و کوفه , دو منطقهء حساس از جهان اسلام در آن روز بود. در ضمن , نامه اى نیز به خواهر خود ام هانى دختر ابوطالب نوشت . امام (ع ) با نگارش این نامه ها دوستان را خوشحال و فرصت طلبان را از اندیشهء مخالفت نومید ساخت . شیخ مفید متن همهء نامه ها راکتاب خود (32) به صورت کامل آورده , ولى طبرى از میان نامه ها فقط متن بسیار کوتاهى از نامهء امام (ع ) به مردم کوفه را در تاریخ خود منعکس کرده است و چون وى در این بخش از کتاب خود به نوشته هاى سیف بن عمر اعتماد کرده غالباً حق مطلب را ادا ننموده از کنار مطالب حساس به سادگى گذشته است .

در نامه اى که امام (طبق نقل طبرى ) به مردم کوفه نوشته روز برخورد نظامى را نیمهء جمادى الاخر سال سى و شش هجرى و محل درگیرى را نقطه اى به نام <خریبه >ذکر کرده است .

بارى , سرانجام امام (ع ) در روز دوشنبه خریبه را به عزم بصره ترک گفت و وقتى به مسجد بصره رسید, در آنجا دو رکعت نماز گزارد و سپس یکسره به سوى خانهء عبدالله بن خلف خزاعى , که بزرگترین خانه در بصره بود و از عایشه در آنجا حراست مى شد, رفت . عبدالله در عصر خلافت عمر کاتب دیوان بصره بود و چنان که گذشت , او و برادرش عثمان درنبرد جمل کشته شدند. برخى مى گویند وى عهد رسالت را درک کرده و رسول گرامى (ص ) را دیده بوده است .(33) هر چند این مطلب ثابت نیست .

وقتى على (ع ) وارد خانهء عبدالله شد, زن او صفیه دختر حارث بن طلحة بن ابى طلحه مشغول گریه و زارى بود. همسر عبدالله به امام (ع ) اهانت کرد و او را <قاتل الاحبه >و <مفرق الجمع >نامید, ولى امام پاسخى به او نگفت . سپس به اتاق عایشه وارد شد و بر او سلام کرد و در کنار او نشست و اهانت صفیه را یادآور شد. حتى به هنگام خروج امام از خانه نیز,صفیه اهانت خود را تکرار کرد که در آن هنگام یاران امام (ع ) تحمل خود را از دست دادند و همسر عبدالله را تهدید کردند. امام آنان را از هر نوع تعرض بازداشت و گفت : هرگز ازتعرض به زنان خبرى به من نرسد.

 

سخنرانى امام (ع ) در بصره

 

امام (ع ) پس از خروج از خانه عبدالله , به نقطهء مرکزى شهر رفت و مردم بصره با پرچمهاى گوناگون خود با وى تجدید بیعت کردند. حتى مجروحان و کسانى که به نوعى به آنان امان داده شده بود بار دیگر با آن حضرت بیعت کردند.(34)

بر امام (ع ) لازم بود که مردم بصره را از عمق جنایت و زشتى کارشان آگاه سازد. از این رو, در حالى که هاله اى از عظمت و نورانیت او را احاطه کرده بود و مردم بصره سراپا گوش بودند, سخنان خود را چنین آغاز کرد:

شما سپاهیان آن زن و پیروان آن شتر بودید چون صدا کرد او را پاسخ گفتید و وقتى پس شد فرار کردید. اخلاق شما پست و پیمان شما غدر و دین شما نفاق و آب شما شور است .و آن کس که در شهر شما اقامت گزیند در دام گناهانتان گرفتار شود و آن کس که از شما دورى گزیند رحمت حق را دریابد. گویا مى بینم که عذاب خدا از آسمان و زمین بر شما فرودمى آید و به گمانم همگى غرق شده اید و تنها قلهء مسجدتان , همچون سینهء کشتى , بر روى آب نمایان است .(35) آنگاه افزود:

سرزمین شما به آب نزدیک و از آسمان دور است . خردهاى شما سبک و افکار شما سفیهانه است . شما (به سبب سستى اراده ) هدف تیر اندازان و لقمهء چربى براى مفت خواران وشکارى براى درندگان هستید.(36)

سپس فرمود: اکنون , اى اهل بصره , دربارهء من چه گمان دارید؟

در این موقع مردى برخاست و گفت : جز خیر و نیکى دربارهء تو نسبت به خود, گمان نمى بریم . اگر مارا مجازات کنى جا دارد زیرا ما گناهکاریم , و اگر ما را ببخشى , عفو براى خدامحبوبتر است .

امام (ع ) فرمود: همه را عفو کردم . از فتنه جویى دورى گزینید. شما نخستین کسانى هستید که بیعت را شکستید و عصاى امت را دو نیم کردید, از گناه باز گردید و خالصانه توبه کنید.(37)

 

نیت نیک جانشین عمل است

 

در این هنگام یکى از یاران امام (ع ) گفت : دوست داشتم برادرم در اینجا بود تا پیروزیهاى تو را بر دشمنانت مشاهده مى کرد و در فضیلت و ثواب جهاد شریک مى شد. امام از اوپرسید: آیا قلب و فکر برادرت با ما بوده است ؟ در پاسخ عرض کرد: بلى . امام (ع ) فرمود:

<فقد شهدنا و لقد شهدنا فى عسکرنا هذا اقوام فى اصلاب الرجال و ارحام النساء سیرعف بهم الزمان و یقوى بهم الایمان >.(38)

همانا برادرت نیز در این معرکه با ما بود (و همچون دیگر مجاهدان شریک اجر و پاداش آن است ). نه تنها او, بلکه آنان که هنوز در صلب پدران و رحم مادران هستند و زمان به زودى آنان را آشکار مى کند و ایمان به وسیلهء آنان نیرومند مى شود نیز در فضیلت این جهاد شریکند.

این کلام امام (ع ) اشاره به یک اصل تربیتى و پرورشى است و آن اینکه نیت خوب و بد, از نظر پاداش و کیفر, جانشین خود عمل نیز مى گردد. در جاهایى دیگر از نهج البلاغه نیز به این اصل اشاره شده است . از جمله آنها که مى فرماید:

<ایها الناس انما یجمع الناس الرضا و السخط. و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا>.(39)

 

تقسیم بیت المال

 

سپاهیان امام در این نبرد چیزى را مالک نشدند و در حقیقت , رزم آنان یک رزم صد در صد الهى بود. زیرا امام (ع ) جز سلاح دشمن همه چیز را به خود آنان و اگذار کرد.از این جهت , باید بیت المال را میان آنان تقسیم مى کرد. وقتى دیدگان امام (ع ) به آن افتاد دستها را بر هم زد و گفت : <غرى غیرى >. (یعنى برو دیگرى را بفریب .) موجودى بیت المال ششصد هزار یدرهم بود که همه را در میان سپاهیان تقسیم کرد و به هر یک پانصد درهم رسید, در پایان تقسیم , پانصد درهم باقى ماند که آن را براى خود اختصاص داد. ناگهان فردى در رسید و مدعى شد که در این نبرد شرکت داشته ولى نام او از قلم افتاده است . امام (ع ) آن پانصد درهم را نیز به او داد و فرمود:

سپاس خدا را که از این مال چیزى به خود اختصاص ندادم .(40)

 

اعزام عایشه به مدینه

 

عایشه به جهت انتساب به رسول اکرم (ص ) از احترام خاصى برخوردار بود. امام (ع ) مقدمات سفر او را, از مرکب و توشهء راه , فراهم ساخت و به محمد بن ابى بکر دستور داد که در معیت خواهر خود باشد و او را به مدینه برساند و به همهء یاران مدنى خود, که علاقه مند بودند به مدینه باز گردند, اجازه داد که عایشه را تا مدینه همراهى نمایند و به این نیزاکتفا نکرد و چهل تن از زنان با شخصیت بصره را همراه او روانهء مدینه کرد.

روز شنبه , نخستین روز از ماه رجب سال سى و شش , روز حرکت تعیین شد. در هنگام حرکت گروهى از مردم او را مشایعت کردند و مراسم تودیع را انجم دادند. عایشه در برابرمحبتهاى امام (ع ) بى اختیار منقلب شد و به مردم گفت : فرزندانم , برخى از ما بر برخى دیگر پرخاش مى کند, ولى این کار سبب تعدى نگردد. به خدا سوگند, میان من و على , جزآنچه میان زن و بستگان او رخ مى دهد, چیز دیگرى نبود. او, گرچه مورد خشم من قرار گرفت , از اخیار و نیکان است . امام (ع ) از سخنان عایشه تشکر کرد و خود افزود: مردم , وى همسر پیامبر شماست . آن گاه او را چند میا مشایعت کرد.

شیخ مفید مى نویسد:

چهل زن که به فرمان امام (ع ) در معیت عایشه قرار گرفتند به ظاهر لباس مردان پوشیدند تا بیگانگان آنان را مرد بینگارند و افکار ناروا به ذهن احدى دربارهء آنان و همسر رسول اکرم (ص ) خطور نکند. عایشه نیز تصرو مى کرد که على (ع ) مأموران مرد را بر حفاظت او گمارده است و پیوسته از این کار گله مى کرد. وقتى به مدینه رسید و آنان را زنانى دید که لباس مردان پوشیده اند از اعتراض خود پوزش طلبید و گفت : خدا فرزند ابوطالب را پاداش نیک دهد که حرمت رسول خدا را در مورد من رعایت کرد.(41)

 

نصب استانداران

 

در دوران خلافت عثمان امور استان مصر به دست عبدالله بن سعد بن ابى سرح اداره مى شد و یکى از عوامل شورش مصریان بر خلیفه اعمال زشت و ننگین او بود, تا آنجا که به اخراج او از مضر انجامید. در آن زمان محمد بن ابى حذیفه در مصر بود و پیوسته از والى مصر و خلیفه انتقاد مى کرد. وقتى مصریان , به عزم مدینه و محاکمهء خلیفه , وطن خود راترک گفتند, ادارهء امور مصر را به محمد بن حذیفه واگذار کردند و او در این منصب باقى بود تا اینکه امام (ع ) قیس بن سعد بن عباده را براى ادارهء استان مصر نصب کرد.

طبرى اعزام قیس را در سال واقعهء جمل مى داند, ولى برخى از مورخان , مانند ابن اثیر (42), تاریخ اعزام قیس را به مصر, ماه صفر مى داند. اگر مقصود صفر سال سى و ششم باشد, طبعاً پیش از واقعه جمل بوده است و اگر صفر سال سى و هفتم باشد, در این صورت شش ماه و اندى پس از آن صورت گرفته بوده ; در حالى که طبرى تاریخ اعزام را سال سى و شش هجرى که سال واقعهء جمل است ضبط کرده است .

بارى , امام (ع ) خلید بن قره یر بوعى را استاندار خراسان و ابن عباس را استاندار بصره قرار داد و تصمیم گرفت که خاک بصره را به عزم کوفه ترک گوید. پیش از ترک بصره , جریر بن عبدالله بجلى را روانهء شام ساخت که با معاویه گفتگو کند تا پیروى خود را از حکومت مرکزى , که در رأس آن امام بود, اعلام دارد.(43)

ارد.به سبب اهمیتى که بصره داشت و شیطان در آنجا تخم ریزى کرده بود, امام (ع ) ابن عباس را استاندار و زیاد بن ابیه را مأمور خراج و ابو الاسود دوئلى را معاون آن دو قرارداد.()به هنگام معرفى ابن عباس به مردم , امام (ع ) سخنرانى بسیار لطیف و شیرینى کرد که شیخ مفید آن را در کتاب <الجمل >نقل کرده است .(44)

طبرى مى گوید: امام به ابن عباس گفت : <اضرب بمن اطاعک من عصاک , و ترک امرک >(45) یعنى : با مطیعان عصیان را و آنان را که امر تو را تبعیت نمى کنند بکوب .

وقتى امام (ع ) سرزمین بصره را ترک مى گفت با خداى خود چنین مناجات کرد:

<الحمد الله الذى اخرجنى من اخبث البلاد>: سپاس خدا را که مرا از ناپاکترین شهرها بیرون برد.

بدین طریق , نخستین غائله در حکومت امام (ع ) پایان یافت و آن حضرت رهسپار کوفه شد تا نقشهء تعقیب معاویه را بریزد و سرزمین پهناور اسلامى را از عناصر فاسد و خودکامه پاک سازد.

 

پى‏نوشتها:‌

 

1- الجمل , ص 167.

2- الجمل , ص , 170167.

3- نهج البلاغه , خطبهء 31.

4- تاریخ کامل ابن اثیر, ج 3 ص 229.

5- الجمل , ص 179ـ 178.

6- تاریخ طبرى , ج 3 ص 520.

7- کامل ابن اثیر, ج 3 ص 243 .

8- الجمل , ص 172

9- در کتاب الجمل (تألیف شیخ مفید) قیس بن عباده وارد شده که ظاهراً مقصود قیس بن سعد بن عباده است .

10- نهج البلاغه , خطبهء 11

11- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 244

12- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 265

13- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 267ـ 257

14- سورهء انفال , آیهء 17

15- او چنین گفت : <اقتلونى و مالکاً و اقتلوا مالکامعى >.

16- الجمل , ص 198ـ 166; تاریخ طبرى , ج 3 ص 539

17- الجمل , ص 204 تاریخ ابن اثیر, ج 3 ص 244ـ 243

18- تاریخ طبرى , ج 3 ص 540; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 1 ص 235

19- الجمل , ص 209

20- الجمل , ص 223

21- تاریخ طبرى , ج 3 ص 543

22- ابن ابى الحدید مدت نبرد را دو روز مى داند. به ج 1 ص 262مراجعه شود.

23- نهج البلاغه , خطبهء 71

24- امام در این سخن از چند موضوع غیبى خبر داده است .

25- تاریخ طبرى , ج 2 ص 543

26- وسائل الشیعه , ج 11 باب 25از ابواب جهاد.

26- همان , ابن ابى الحدید نظر دیگرى در این مورد دارد. وى مى گوید: امام آنچه در میدان جنگ بود همه را گرفت و میان سپاه خود تقسیم کرد.

27- سیرهء ابن هشام , ج 1 ص 639

28- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 348

29- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 348

30- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 348

31- الجمل , ص 211و 213

32- اسد الغابه , ج 2 ص 152

33- تاریخ طبرى , ج 3 ص 545

34- نهج البلاغه , خطبهء 130

35- همان , خطبهء 514

36- الجمل , ص 218

37- نهج البلاغه , خطبهء 12

38- همان , خطبهء 196طبع عبده .

39 - تاریخ عایشه به مدینه .

40 - الجمل , ص 221

41- تاریخ ابن اثیر, ج 3 ص 268

42- همان , ج 3 صص 560ـ 546

43- تاریخ جمل , ص 324

44- تاریخ جمل , ص 324

45- تاریخ طبرى , ج 3 ص 546

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد