دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم
دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

کوفه , مرکز خلافت حضرت علی علیه السلام

کوفه , مرکز خلافت اسلامى 

    

خورشید اسلام در سرزمین مکه طلوع کرد و پس از گذشت سیزده سال در آسمان یثرب ظاهر شد و بعد از ده سال نور افشانى در مدینه افول کرد, در حالى که افق نوى به روى مردم شبه جزیره گشود و سرزمین حجاز و خصوصاً شهر مدینه به عنوان مرکز دینى و ثقل سیاست معرفى شد.

پس از درگذشت پیامبر اکرم (ص ), گزینش خلیفه به وسیلهء مهاجرین و انصار ایجاب کرد که مدینه مقر خلافت اسلامى گردد و خلفا با اعزام عاملان و فرمانداران به اطراف و اکناف به تدبیر امور بپردازند و از طریق فتح بلاد و شکستن سدها و موانع , در گسترش اسلام بکوشند.

امیر مؤمنان (ع ) که علاوه بر تنصیص صاحب رسالت , از ناحیهء مهاجرین و انصار برگزیده شده بود, نیز طبیعتاً مى بایست , همچون خلفاى گذشته مدینه را مرکز خلافت قرار دهد واز همانجا به رتق وفتق امور بپردازد. او در آغاز کار خلافت از همین شیوه پیروى کد و با نامه نگارى و اعزام افراد لایق و برکنار کردن افراد دنیا پرست و ایراد خطابه هاى آتشین وسازندهء خود, امور جامعهء اسلامى را اداره نمود و نظام و کجیهایى پیدا شده بود در حال اصلاح بود که ناگهان مسئلهء <ناکثان >, یعنى پیمان شکنى کسانى که پیش از همه با او بیعت کرده بودند, رخ داد و گزارشهاى هولناک و تکان دهنده اى به وى رسید و معلوم شد که پیمان شکنان , به کمک مالى بنى امیه و نفوذ و احترام همسر پیامبر, جنوب عراق را تسخیرکرده اند و پس از تصرف بصره دهها نفر از یاران و کارگزاران امام (ع ) را به ناحق کشته اند.

این امر سبب شد که امام (ع ) براى تنبیه ناکثان و مجازات همدستان آنان , مدینه را به عزم بصره ترک گوید و با سپاهیان خود در کنار بصره فرود آید. آتش نبرد میان سپاه بر حق امام ولشکریان باطل ناکثان مشتعل شد و سرانجام سپاه حق پیروز گردید و سران شورش کننده کشته شدند و گروهى از آنان پا به فرار نهادند و بصره مجدداً به آغوش حکومت اسلامى بازگشت و ادارهء امور آن به دست یاران على (ع ) افتاد و اوضاع شهر و مردم حال عادى به خود گرفت و ابن عباس , مفسرقرآن و شاگرد ممتاز امام , به استاندارى آنجا منصوب شد.

اوضاع ظاهرى ایجاب مى کرد که امام (ع ) از راهى که آمده بود به مدینه باز گردد و در کنار مدفن پیامبر (ص ) و با همفکرى گروهى از یاران و صحابهء آن حضرت به نشر معارف اسلامى و معالجهء مزاج بیمار جامعه و اعزام سربازان و از هر نوع کشمکش و رو در رویى با این و آن اجتناب کند. ولى این ظاهر قضیه بود و هر فرد ظاهر بینى به امام چنین تکلیفى مى کرد; بالاخص که مدینه در آن روز از قداست و معنویت و روحانیت خاصى برخوردار بود, زیرا مهد واقعى اسلام و مدفن پیام آور خدا و مرکز صحابه از مهاجرین و انصار بود که رشتهء گزینش خلیفه و عزل و خلع او را در دست داشتند.

با تمام این شرایط و جهات , امام (ع ) راه کوفه را برگزید تا مدتى در آنجا رحل اقامت افکند. این کار, که پس از شور و تبادل نظر با یاران انجام گرفت (1), به دو جهت بود:

در حالى که امیر مؤمنان (ع ) با گروه انبوهى از مدینه حرکت کرد و گروههایى در نیمه راه به او پیوستند, ولى بیشتر سربازان و جان نثاران امام را مردم کوفه و حوالى آن تشکیل مى دادند. زیرا امام براى سرکوبى پیمان شکنان به وسیله صحابى بزرگ , عمار یاسر و فرزندان گرامى خود امام حسن (ع ) از مردم کوفه , که مرکز مهم عراق بود, استمداد طلبید وگروه انبوهى از مردم آن منطقه به نداى امام پاسخ مثبت گفتند و همراه نمایندگان وى عازم جبهه شدند.(2) هر چند گروهى مانند ابوموسى اشعرى و همفکران او از هرگونه نصرت و کمک خوددارى کردند و با رفتار و گفتار خود در حرکت مردم به میدان جهاد کارشکنى کردند.

پس از آنکه امام در نبرد با ناکثان پیروز شد و دشمن را تار و مار ساخت , حقشناسى ایجاب مى کرد که از خانه و زندگى این مردم دیدن کند و لبیک گویان و جهاد گران خود را تقدیر ومتقاعدان و بازماندگان از جهاد را توبیخ و مذمت نماید.

امام (ع ) مى دانست که شورش پیمان شکنان گناهى است از گناهان معاویه که آنان را به نقض میثاق تشویق کرده بود و از روى فریب , غایبانه دست بیعت به آنان داده و حتى درنامه اى که به زبیر نوشته بود خطوط شورش را کاملاً ترسیم کرده و یادآور شده بود که از مردم شام براى او بیعت گرفته است و باید هر چه زودتر کوفه و بصره را اشغال کنند و به خونخواهى عثمان تظاهر کنند و نگذارند فرزند ابوطالب بر آن دو شهر دست بگذارد.

اکنون که تیر این یاغى به خطا رفته و شورش پایان یافته بود باید هر چه زودتر ریشهء فساد قطع و شاخهء شجرهء ملعونهء بنى امیه از پیکر جامعه اسلامى بریده مى شد. نزدیکترین نقطه به شام همان کوفه است . گذشته از این , عراق منطقه اى لشکر خیز و فدایى پرور بود و امام , بیش از هر نقطه , باید بر آنجا تکیه مى کرد. امام (ع ) خود در یکى از خطبه ها به این مطلب اشاره کرده است ; آنجا که مى فرماید: <و الله ما اتیتکم اختیاراً ولکن جئت الیکم سوقاً...>(3) یعنى : به خدا سوگند من به میل خود به سوى شما نیامدم بلکه از روى ناچارى بود.

این دو علت سبب شد که امام (ع ) کوفه را به عنوان مقر خود برگزیند و مرکز خلافت اسلامى را از مدینه به عراق منتقل سازد. از این رو, در دوازدهم ماه رجب سال سى و شش هجرى در روز دوشنبه همراه با گروهى از بزرگان بصره وارد شهر کوفه شد. مردم کوفه و در پیشاپیش آنان قاریان قرآن و محترمین شهر از امام استقبال به عمل آوردند و مقدم او راگرامى داشتند. براى محل نزول امام (ع ) قصر <دارالاماره >را در نظر گرفته بودند و اجازه خواستند که آن حضرت را به آنجا وارد کنند و در آنجا سکنى گزیند. ولى امام از فرود درقصر, که پیش از وى مرکز کجرویها و ستمها بود, ابا ورزید و فرمود: قصر مرکز تباهى است و سرانجام در منزل جعدة بن هبیرهء مخزومى فرزند خواهرام هانى (دختر ابوطالب )سکنى گزید.(چ) امیر المؤمنین (ع ) درخواست کرد که براى سخن گفتن با مردم در محلى به نام <رحبه >که سرزمین گسترده اى بود فرود آید و خود در آن نقطه از مرکب پیاده شد.

نخست در مسجدى که در آنجا بود دو رکعت نماز گزارد و آنگاه بر فراز منبر رفت و خدا را ثنا گفت و به پیامبر او درود فرستاد و سخن خود را با مردم چنین آغاز کرد:

اى مردم کوفه , براى شما در اسلام فضیلتى است مشروط بر اینکه آن را دگرگون نسازید. شما را به حق دعوت کردم و پاسخ گفتید. زشتى را آغاز کردید ولى آن را تغییر دادید... شماپیشواى کسانى هستید که دعوت شما را پاسخ گویند و در آنچه که وارد شدید داخل شوند.

بدترین چیزى که براى شما از آن بیم دارم دو چیز است : پیروى از هوى و هوس و درازى آرزو. پیروى از هوس از حق باز مى دارد و درازى آرزو سراى بازپسین را از یاد مى برد. آگاه باشید که دنیا پشت کنان , کوچ کرده و آخرت اقبال کنان به حرکت در آمده است و براى هر یک از این دو فرزندانى است . شما از فرزندان آخرت باشید. امروز هنگام عمل است نه حساب , و فردا وقت حساب است نه عمل .

سپاس خدا را که ولى خود را کمک کرد و دشمن را خوار ساخت و محق و راستگو را عزیز و پیمان شکن و باطلگرا را ذلیل نمود. بر شما باد تقوى و پرهیزگارى و اطاعت از آن کس که از خاندان پیامبر خدا اطاعت کرده است , که این گروه به اطاعت اولى و شایسته ترند از کسانى که خود را به اسلام و پیامبر نسبت مى دهند و ادعاى خلافت مى کنند. اینان با ما به مقابله بر مى خیزند و با فضیلتى که از ما به آنان رسیده است بر ما برترى مى جویند و مقام و حق ما را انکار مى کنند. آنان به کیفر گناه خود مى رسند و به زودى با نتیجهء گمراهى خوددر سراى دیگر روبرو مى شوند.

آگاه باشید که گروهى از شما از نصرت من تقاعد ورزید و من آنان را توبیخ و نکوهش مى کنم . آنان را ترک کنید و آنچه را دوست ندارند به گوش آنان برسانید تا رضاى مردم را کسب کنند و تا حزب الله از حزب شیطان باز شناخته شود.(چ)

 

دادگرى در تعیین فرمانداران

 

برخورد ملایم امام (ع ) با کوفیان متقاعد در مذاق برخى از انقلابیون افراطى خوش نیامد. از این جهت , مالک بن حبیب یربوعى , که رئیس پلیس امام (ع ) بود, برخاست و با لحن اعتراض آمیزى گفت : من این مقدار مجازات را براى آنان کم مى دانم . به خدا سوگند اگر به من امر کنى آنان را مى کشم . امام (ع ) او را با جملهء <سبحان الله >هشدار داد و فرمود:<حبیب , از حد و اندازه تجاوز کردى >.

جبیب بار دیگر برخاست و گفت : شدت عمل و تجاوز از حد در جلوگیرى از وقوع حوادث ناگوار, از ملایمت و نرمش با دشمنان مؤثرتر است .

امام با منطق حکیمانهء خود به هدایت او پرداخت و گفت :

خدا چنین دستورى نداده است . انسان در مقابل انسان کشته مى شود; دیگر ظلم و تجاوز چه جایى دارد؟ خداوند مى فرماید: <و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطاناً فلا یسرف فى القتل انه کان منصورا>.(اسراء 33 یعنى : هر کس مظلوم کشته شود به ولى او قدرت قانونى بخشیده ایم که انتقام بگیرد, ولى در قصاص اسراف نکنید, که به حق ولى مقتول موردحمایت و نصرت الهى است ). و اسراف در قتل این است که غیر قاتل را به جاى قاتل بکشند.

 

فضاى باز سیاسى

 

متخلفان کوفه از مذاکرهء امام (ع ) با رئیس شرطه ها, دادگرى على (ع ) را به رأى العین مشاهده کردند و فضاى سیاست را باز دیدند و لذا علل تخلف خود را بازگو کردند:

1- مردى از متخلفان به نام ابو بردة بن عوف برخاست و علت عدم پیوستن خود به سپاهیان امام (ع ) را از طریق سؤال دربارهء مقتولان جمل روشن ساخت . او از امام پرسید: آیاکشتگان اطراف اجساد زبیر و طلحه را دیدى ؟ آنان چرا کشته شدند؟ امام (ع ) با بیان علت آن , اعتماد سائل را به راه و روش خود جلب کرد و گفت : آنان پیروان و کارگزاران دولت مرا از دم تیغ گذراندند و شخصیتى ما نند ربیعهء عبدى را با گروهى از مسلمانان کشتند. جرم مقتولان این بود که با مهاجمان پیمان شکن گفتند که مثل آنان پیمان شکنى نمى کنند و باامام خود از در حیله و خدعه وارد نمى شوند. و من از ناکثان خواستم که قاتلان کارگزاران دولت را تحویل دهند تا قصاص شوند و آنگاه کتاب خدا میان من و آنان حکم و داورى کند. آنان از تحویل قاتلان ابا کردند و با من به جنگ برخاستند, در حالى که بیعت من برگردن آنان بود و خون قریب به هزار نفر از دوستان مرا ریخته بودند. من نیز براى قصاص قاتلان و خاموش ساختن شورش ناکثان به نبرد پرداختم و شورش را سرکوب کردم . آن گاه امام افزود: آیا در این موضوع شک و تردید دارى ؟ سائل گفت : من در حقانیت تو در تردیدبودم , ولى پس از این بیان , نادرستى روش آنان بر من آشکار شد و فهمیدم که تو هدایت شده و واقع بین هستى .(چ)

کدام فضاى سیاسى بازتر از این که افراد متخلف از جهاد, در میان گروهى از سران و یاران امام (ع ) علت تخلف خود را, که شک در حقانیت نظام حاکم بود, به صورت پرسش مطرح کنند و پاسخ آن را دریافت دارند؟ با اینکه شخص پرسش کننده پیش از آنکه علوى شود عثمانى بود و هر چند بعدها در رکاب على (ع ) در جنگ شرکت کرد ولى در باطن بامعاویه سر و سرى داشت , لذا پس از شهادت امام (ع ) و تسلط معاویه بر عراق , در ازاى خوش خدمتیهایى که به معاویه کرده بود زمین وسیعى را در منطقهء <فلوجه >(چ) به او واگذار]چچ(ى قرواــپ ع - فلوجة منطقه اى وسیع و حاصلخیز از عراق است که در نزدیکى <عین التمر>میان کوفه و بغداد قرار دارد. کردند.(چ)

سلیمان بن صرد خزاعى , که از اصحاب پیامبر (ص ) بود, از جمله کسانى بود که امام (ع ) را در جنگ جمل حمایت نکرد و از شرکت تخلف نمود. وى بر امام وارد شد و على (ع )او را ملامت کرد و گفت : در حقانیت راه و روش من شک و تردید کردى و خود را از شرکت در سپاه من بازداشتى ; حل آنکه من تو را درستکارترین و پیشگامترین فرد در کمک به خود مى اندیشیدم . چه عاملى تو را از کمک به اهل بیت پیامبر بازداشت و از یارى رساندن به آنان بى میل ساخت ؟

سلیمان با کمال شرمندى به پوزش خواهى برخاست و گفت :

امور را به عقب برنگردان (و از گذشته سخن مگو) و مرا بر آن ملامت مکن . مودت و مهر مرا نگاه دار که خالصانه تو را یارى خواهم کرد. هنوز کار به پایان نرسیده و امورى باقى مانده است که در آن دوست و دشمن را باز مى شناسى .

امام (ع ) بر خلاف انتظار سلیمان در برابر پوزش او سکوت کرد و چیزى نگفت . سلیمان کمى نشست و آن گاه برخاست و نزد امام مجتبى نشست و گفت : از توبیخ و ملامت امام تعجب نمى کنى ؟ فرزند على (ع ) به ملاطفت برخاست و گفت : آن کسى را بیشتر ملامت مى کنند که به دوستى و کمک او امیدوار باشند. در این هنگام , آن صحابى جلیل ازشورشهاى دیگرى خبر داد که بر ضد امام (ع ) بر پا خواهد شد و یادآور شد که در آن روزها به افراد خالص و پاکى مانند سلیمان بیش از هر وقت نیاز است و چنین گفت : حوادثى مانده است که در آن نیزه هاى دشمن دور هم گردد مى آیند و شمشیرها از غلاف کشیده مى شوند و در آن حوادث به امثال من نیاز بیشتر هست . تحصیل رضاى مرا خدعه و غش تصور نکنید و مرا در خیر خواهى متهم نسازید. امام مجتبى (ع ) فرمود: خدا بر تو رحمت کند; ما هرگز تو را متهم نمى کنیم .(4)

سلیمان بن صرد از آن لحظه به بعد در دفاع از اهل بیت پیامبر (ص ) از پاى ننشست . او در رکاب على (ع ) در نبرد صفین شرکت کرد و در میدان نبرد قهرمان شامى به نام حوشب رااز پاى در آورد. پس از مرگ معاویه , به امام حسین (ع ) نامه نوشت و او را به عراق دعوت کرد و هر چند در نصرت آن حضرت در سرزمین کربلا کوتاهى کرد ولى در جبران آن به عنوان <توابین >با گروه انبوهى که شمارهء آنان به چهار هزار نفر مى رسید, براى اخذ انتقام خون حسین (ع ) قیام کرد و در سال شصت و پنج هجرى منطقه اى به نام <عین ابو ورده >باسپاهى فراوان که از شام اعزام شده بود به نبرد پرداخت و جام شهادت نوشید.(5)

محمد بن مخنف مى گوید: پس از ورود امام (ع ) به کوفه با پدرم بر على (ع ) وارد شدیم در حالى که گروهى از شخصیتها و سران قبایل عراق در خدمت آن حضرت بودند وهمگى از شرکت در جهاد با پیمان شکنان تخلف ورزیده بودند. امام آنان را نکوهش مى کرد و مى گفت : شما که سران قبایل خود هستید چرا گام به عقب نهادید؟ اگر به سبب سستى نیت بود همگان زیانکارید و اگر در حقانیت من و یاریم شک داشتید همگان دشمنان من هستید. آنان به سخن پرداختند و یادآور شدند که با دوست تو دوست و با دشمشن تو دشمن هستیم . آن گاه هر کدام به عذرى , مانند بیمارى یا مسافرت , اعتذار جستند. امام (ع ) در برابر پوزشخواهى آنان سکوت کرد ولى از خدمات پدر و قبیلهء ما تقدیر کرد وگفت : مخنف بن سلیم و قبیلهء او مانند آن گروه نیستند که قرآن آنان را چنین توصیف مى کند:

<و ان منکم لمن لیبطئن فان اصابتکم مصیبة قال قد انعم الله على اذلم اکن معهم شهیدا# و لئن اصابکم فضل من الله لیقولن کان لم تکن بینکم و بینه مودة یا لیتنى کنت معهم فافوز فوزاعظیماً>(نساء: 72و 73 (6)

در میان شما افرادى (منافق ) هستند که دیگران را به سستى وادار مى کنند. اگر مصیبتى به شما برسد مى گویند: خدا به ما نعمت داد که با افراد مجاهد نبودیم تا شاهد گرفتاریهاباشیم . و اگر غنیمتى به شما برسد, درست مثل اینکه میان شما و آنان پیوند مودت در کار نبوده , مى گویند: اى کاش با آنان بودیم تا به پیروزى بزرگى نایل مى شدیم .

سرانجام امام (ع ) با این بازجوییها و پذیرش و پوزشها یا سکوت در برابر آنها اعلام کرد که اگر این بار بخشوده شدند و عذرهایشان پذیرفته شد دیگر این کار در آینده نباید تکرارشود. اگر امام (ع ) این مقدار به ملامت و سرزنش نمى پرداخت چه بسا ممکن بود که این گروه به تخلف خود در آینده نیز ادامه دهند.

 

خطبهء نخستین نماز جمعهء امام (ع ) در کوفه

 

امام (ع ) پس از ورود به کوفه قصد امامت کرد و نماز خود را تمام خوانند و در روز جمعه نماز جمعه را با مردم کوفه به جاى آورد. در یکى از خطبه هاى آن رو به مردم کرد و پس ازحمد و ثناى خدا و درود به پیامبر او چنین فرمود:

شما را به تقوا سفارش مى کنم که تقوا بهترین چیزى است که خدا آن را به بندگان خود سفارش کرده است و بهترین وسیله براى جلب رضاى خدا و مایهء نیکفرجامى در نزد اوست .شما به تقوا امر شده اید و براى نیکى و اطاعت از خدا آفریده شده اید... .

کارهاى خود را براى خدا و بدون ریا و شهرت طلبى انجام دهید. هر کس براى غیر خدا کارى را انجام دهد خدا او را به آن کسى که براى او کار کرده است واگذار مى کند. و هر کس کار را براى خدا انجام دهد خدا اجر آن را بر عهده مى گیرد. از عذاب خدا بترسید که شما را بى جهت و بیهوده نیافریده است . خدا از کارهاى شما آگاه است و مدت زندگى شما رابرایتان معین کرده است . فریب دنیا را نخورید که دنیا اهل خود را فریب مى دهد و مغرور آن کسى است که دنیا او را مغرور سازد. سراى دیگر, سراى زندگى حقیقى است , اگر مردم بدانند. از خدا مى خواهم که مقامات شهدا را و همنشینى با پیامبران و زندگى افراد خوشبخت را نصیبم فرماید.(7)

 

اعزام فرمانداران

 

امیر مؤمنان (ع ) پس از اقامت در کوفه , به آن نواحى از سرزمینهاى اسلامى که تا آن زمان از جانب او والیان و فرماندارانى اعزام نشده بود مأمورانى صالح و واجد شرایط اعزام کرد.تاریخ , نام و خصوصیات این فرمانداران و استانهاى آنها را به دقت ضبط کرده است .(8)

از جمله شخصى را به نام خلید بن قره را به خراسان اعزام داشت . وقتى نامبرده به نیشابور رسید آگاه شد که از طرفر بازماندگان کسرى , که در آن زمان در کابل افغانستان مى زیستند,تحریکاتى به عمل آمده و مردم آنجا را به خروج و مخالفت بر حکومت اسلامى وادار کرده اند. فرماندار على (ع ) با نیروهایى که در اختیار داشت به قلع و قمع آنان پرداخت وگروهى را اسیر کرد و روانهء کوفه ساخت .(9)

اعزام فرمانداران به اطراف و اکناف حکومت , على (ع ) را در سرتاسر سرزمینهاى اسلامى مستقر ساخت , ولى مخالفت معاویه در منطقهء شام به صورت استخوان لاى زخم باقى بود که هر چه زودتر باید در رفع آن چاره اى مى شد.

پیش از آنکه به بیان این بخش از تاریخ حکومت على (ع ) بپردازیم ماجراى شیرینى را که در کوفه رخ داد یادآور مى شویم .

على (ع ) در ضمن تماس با مردم عراق با گروهى از آنان روبرو شد که همگى مدتها تحت سلطهء خاندان کسیر بودند. امام (ع ) از آنان پرسید که چند نفر از خاندان کسرى بر ایشان حکومت کرده اند. پاسخ دادند سى و دو پادشاه . امام از سیرت و روش حکومتى آنان پرسید. پاسخ دادند: همهء آنان داراى یک روش بودند ولى کسرى فرزند فرمز روش خاصى براى خود برگزید. او ثروت کشور را به خود اختصاص داد و با بزرگان ما به مخالفت برخاست . آنچه را که به نفع مردم بود ویران ساخت و آنچه را که به نفع خود بود آباد کرد. مردم را سبک شمرد و ملت فارس را خشمگین ساخت . مردم بر ضد او قیام کردند و او را کشتند. زنان او بیوه شدند و فرزندانش یتیم . امام در پاسخ سخنگوى آنان که نرسا نام داشت چنین فرمود:

<ان الله عزو جل خلق الخلق بالحق و لایرضى من احد الا بالحق , و فى سلطان الله تذکرة مما خول الله و انها لا تقوم مملکة الا بتدبیر و لا بد من امارة. و لایزال امرنا متماسکاً مالم یشتم آخرنا اولنا, فاذا خالف آخرنا اولنا و افسدوا هلکوا و اهلکوا>.

خدا به حق انسانها را آفرید و از هر انسانى جز عمل به حق راضى نیست . در سلطنت الهى مایهء تذکرى است از آنچه خداوند عطا کرده است و آن اینکه مملکت بدون تدبیر قوام ندارد و حتماً باید حکومتى برپا باشد. و کار ما در صورتى وحدت مى پذیرد که متأخران به گذشتگان بد نگویند. پس هرگاه افراد متأخر به گذشتگان بد گفتند و با روش نیکوى آنان مخالفت ورزیدند هم نابود شدند و هم دیگران را نابود کردند.

آن گاه امام (ع ) بزرگ آنان , نرسا, را بر خود آنان امیر کرد.(10)

 

نامه هاى امام (ع ) به بعضى از استانداران

 

پس از ورود امام (ع ) به کوفه و اعزام استانداران به اطراف , یاغیگرى معاویه بیش از هر چیز فکر آن حضرت را به خود مشغول ساخته بود و پیوسته در صدد بود که این غده ءسرطانى را از پیکر جامعهء اسلامى خارج کند. از طرف دیگر, وضع برخى از استانداران و صمیمیت آنان با امام (ع ) چندان روشن نبود و هنوز بیعت خود و مردم را با آن حضرت اعلام نکرده بودند. از این جهت , امام به برخى از استانداران که از ناحیهء خلیفه سوم فرمانى داشتند نامه نوشت و از آنان خواست که وضع خود را روشن کنند و بیعت خود و مردم منطقهء خود را اعلام دارند.(11)

در میان نامه هاى امام (ع ) دو نامهء مهم وجود دارد که یکى را به جریر بن عبدالله بجلى استاندار همدان نوشته است و دیگرى را به اشعث بن قیس کندى استاندار آذربایجان . اینک به خلاصهء این دو نامه اشاره مى کنیم :

 

نامه امام (ع ) به استاندار همدان

 

خداوند وضع ملتى را دگرگون نمى سازد مگر اینکه آنان وضع روحى خود را دگرگون کنند. من تو را از جریان طلحه و زبیر, آن گاه که بیعت را شکستند و بلایى بر سر استاندار من عثمان بن حنیف آوردند. آگاه مى سازم . من از مدینه همراه با مهاجران و انصار بیرون آمدم و در نیمه راه در نقطه اى به نام <عذیب >به فرزندم حسن و عبدالله بن عباس و عمار یاسرو قیس بن سعد بن عباده دستور دادم که روانهء کوفه شوند و مردم را به شرکت در سپاه اسلام براى سرکوبى پیمان شکنان دعوت کنند. مردم کوفه نیز پاسخ مثبت گفتند. من در پشت بصره فرود آمدم و سران شورش را در دعوت به خویش معذور شمردم و از لغزش آنان گذشتم و بار دیگر از آنان خواستم که بیعت خود را با من استوار سازند. ولى آنان جز به جنگ تن ندادند. من نیز از خدا مدد خواستم و وارد نبرد شدم . گروهى کشته شدند و گروهى پا به فرار نهادند و به بصره رفتند. آن گاه آنچه را که من پیش از نبرد از آنان مى خواستم از من خواستند. من نیز سلامت و عافیت آنان را خواستار شدم و صلح و صفا جایگزین جنگ شد. عبدالله بن عباس را براس استاندارى آنجا نصب کردم و خود به سوى کوفه آمدم و این نامه را به وسیلهء زحر بن قیس براى تو فرستادم . آنچه مى خواهى از او بپرس .(12)

آنچه مى قرواــپ ن در این نامه و همچنین در نامهء دیگرى که به اشعث نوشته شده , کوشش شده است علت مقابله با دو شیخ قریش و دو صحابى نامدار (طلحه و زبیر) روشن گردد تا جامعهء اسلامى بداند که آنان نخست با امام بیعت کردند و با شکستن پیمان خود, نظم جامعه را بهم زدند و اغتشاش و شورش بپا کردند.

چون نامهء امام به استاندار همدان رسید او درمیان مردم برخاست و گفت :

اى مردم , این نامهء امیر مؤمنان على بن ابى طالب است . او فردى مورد اعتماد در دین و دنیاست و ما خدا را از پیروزى او بر دشمن سپاسگزاریم . اى مردم , سابقان در اسلام , ازمهاجرین و انصار و گروه تابعان , با او بیعت کردند و اگر امر خلافت را میان همهء مسلمانان مورد گزینش قرار مى دادند او شایسته ترین فرد بر این کار بود. مردم , ادامهء زندگى درپیوستن به اجتماع و فنا مرگ در تفرق وجدایى است . على شما را بر حق , تا روزى که بر حق استوار هستید, رهبرى مى کند و اگر از آن منحرف شدید شما را به راه راست بازمى گرداند.

مردم پس از شنیدن سخنان استاندار وقت گفتند: ما شنیدیم و از او اطاعت مى کنیم و همگان بر حکومت او راضى هستیم . آن گاه استاندار, نامه اى مبنى بر اطاعت خود و مردم به پیشگاه امام (ع ) نگاشت .(13)

حر بن قیس , حامل نامهء على (ع ) از جاى برخاست و خطبهء فصیح و بلیغى خواند و گفت :

اى مردم , مهاجرین و انصار به سبب کمالى که در على سراغ داشتند و اطلاعى که او از کتاب خدا و راه حق داشت با او بیعت کردند ولى طلحه و زبیر بى جهت پیمان خود راشکستند و مردم را بر شورش دعوت کردند و بر آن اکتفا نکردند و آتش جنگ را برافروختند.(14)

بیعت استاندار همدان و مردم غرب , پایهء حکومت امام (ع ) را استوارتر ساخت . مدتى بعد, استاندار براى جلب حمایت و اعتماد امام رهسپار کوفه گردید.

 

نامهء امام (ع ) به اشعث استاندار آذربایجان

 

اشعث بن قیس پیوند استوارى با خلیفهء پیشین داشت و دختر او عروس خلیفه (همسر عمرو بن عثمان ) بود. امام (ع ) نامه اى به وسیلهء یکى از یاران همدانى (15) خود به نام زیاد

بن مرحب (16) به شرح زیر براى او فرستاد:

اگر چیزهایى در تو نبود, در اخذ بیعت براى من پیشگام مى شدى و اگر تقوا را پیشهء خود سازى از امور تو را به اظهار حق وادار مى سازد. همان طور که مى دانى مردم با من بیعت کردند و طلحه و زبیر پس از بیعت آن را شکستند و ام المؤمنین را از خانهء خود به بصره بردند. من نیز به سوى آنان شتافتم و از ایشان خواستم که به بیعت خود باز گردند, ولى آنان نپذیرفتند .من اصرار کردم ولى سود نبخشید...(17)

سپس امام (ع ) کلامى تاریخى خطاب به اشعث مى فرماید:

<و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه امانة و فى یدیک مال من مال الله و انت من خزان الله علیه حتى تسلمه الى ...>(18).

استاندار براى تو لقمهء چربى نیست , بلکه امانتى است و در نزد تو مالى است از مال خدا و تو از خزانه داران خدا بر آن بر آن هستى تا آن را به من بازگردانى . بدان که من بر تو والى بدى نخواهم بود مادام که درستى را پیشهء خودسازى .

هر دو نامه در یک زمان نوشته شده است در حالى که نامهء نخست کاملاً عاطفى است ولى نامهء دوم با حدت و تندى همراه است . علت این اختلاف لحن , تفاوت روحیهء دو استانداربوده است . اشعث چندان مایل به اخذ بیعت و معرفى امام (ع ) به مردم نبود. لذا پس از وصول نامهء آن حضرت , به جاى اینکه خود همچون استاندار همدان از جاى برخیزد و على (ع ) را معرفى کند و از مردم براى او بیعت بگیرد. سکوت را برگزید. از این رو, نماینده و حامل نامه ءامام (ع ), زیاد بن مرحب , از جاى برخاست و جریان قتل عثمان و پیمان شکنى طلحه و زبیر را بازگو کرد و گفت :

اى مردم , آن کس که سخن کم او را قانع نسازد سخن زیاد نیز او را قانع نخواهد کرد. ماجراى عثمان مسئله اى نیست که سخن گفتن از آن شما را قانع کند, ولى مسلماً شنوندهء ماجرامانند بینندهء آن نیست . اى مردم , آگاه باشید که پس از قتل عثمان مهاجرین و انصار با على بیعت کردند. آن دو نفر (طلحه و زبیر) بى جهت بیعت خود را شکستند و سرانجام خداعلى را وارث زمین کرد و عاقبت نیکو براى متقیان است .(19)

در این وقع اشعث چاره اى ندید جز اینکه با کمال کراهت با سخنان بس کوتاهى اطاعت خود را از حاکمى که برگزیدهء مهاجرین و انصار است ابراز دارد. او برخاست و گفت :

اى مردم , عثمان ولایت این استان (یعنى آذربایجان ) را به من بخشید. او درگذشت و حکومت در دست من بود و مردم با على بیعت کردند و اطاعت ما از او همچون اطاعت ما ازگذشتگان است . ماجراى او را با طلحه و زبیر شنیدید و على بر امورى که از ما پوشیده است مورد اعتماد است .(20)

استاندار به سخنان خود خاتمه داد و وارد خانه شد و یاران خود را خواست و گفت : نامهء على مرا به وحشت انداخته است . او ثروت آذربایجان را از من خواهد گرفت . پس چه بهترکه به معاویه بپیوندم . ولى مشاوران استاندار او را ملامت کردند و گفتند: مرگ براى تو از این کار بهتر است . آیا دیار و قبیلهء خود را رها مى کنى و دنبال رو شامیان مى شوى ؟ او تسلیم نظر مشاوران شد و براى ترمیم روابط رهسپار کوفه گردید.(21)

 

علل وقوع جنگ صفین

 

پیام قاطع امام (ع ) به معاویه

 

پس از استقرار پایه هاى حکومت حقهء الهى امیر المؤمنین (ع ) از طریق اعزام استانداران صالح و عزل افراد ناصالح , وقت آن رسید که امام (ع ) ریشهء شجرهء خبیثه را در سرزمین شام قطع کند و شر آن را از جامعهء اسلامى دفع سازد این تصمیم هنگامى قطعى شد که جریر, استاندار همدان , وارد کوفه شد و چون از نیت امام (ع ) آگاه گردید از او خواست که وى حامل پیام امام باشد و چنین گفت : من با معاویه دوستى دیرینه اى دارم . او را دعوت مى کنم که حکومت بر حق تو را به رسمیت بشناسد و تا روزى که در اطاعت خدا باشد استاندارتو در شام باقى بماند.

امام (ع ) در برابر شرط اخیر او سکوت کرد و چیزى نگفت , زیرا مى دانست که جریر براى این کار صلاحیت ندارد. مالک اشتر به نمایندگى جریر از طرف امام (ع ) مخالفت کرد و اورا متهم به همکارى با معاویه ساخت . ولى امام , بر خلاف نظر او, جریر را برگزید(22) و آینده نیز درستى نظر آن حضرت را ثابت کرد. هنگامى که امام (ع ) جریر را اعزام مى کرد به او فرمود: مشاهده کردى که یاران رسول خدا (ص ) که همگى اهل دین و تشخیص هستند, با من همراهند... پیامبر تو را نیکو مردى یمنى توصیف کرد. تو با نامهء من به سوى معاویه برو. اگر بر آنچه که مسلمانان اتفاق دارند وارد شد چه بهتر, در غیر این صورت به او اعلام کن که سکوت و آرامش که تاکنون وجود داشته است دیگر وجود نخواهد داشت (23) و به او برسان که من هرگز بر استاندارى او راضى نبوده ام و مردم نیز بر جانشینى او راضى نخواهند بود.(24)

جریر با نامهء امام (ع ) رهسپار شام شد. وقتى بر معاویه وارد شد گفت : با پسر عمویت على , مردم مکه و مدینه و کوفه و بصره و حجاز و یمن و مصر و عمان و بحرین و یمامه بیعت کرده اند و جز همین چند قلعه که تو در میان آن هستى کسى باقى نمانده است و اگر سیلى از بیابانهاى آنجا جارى گردد همه را غرق مى کند. من آمده ام که تو را به آنچه رستگارى درآن است دعوت کنم و به بیعت از این مرد رهنمود گردم .(25) آن گاه نامهء امام (ع ) را تسلیم معاویه کرد. در نامه چنین آمده بود:

بیعت (مهاجران و انصار با من ) در مدینه حجت را بر تو در شام تمام کرد و تو را ملزم به اطاعت ساخت . کسانى که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند, با همان کیفیت , با من بیعت کردند. پس از این بیعت , دیگر نه حاضران اختیار مخالفت با آن را دارند و نه غایبان مانند تو اجازهء رد کردن آن را.

شورا (بنابر رأى شما) از حقوق مهاجران و انصار است که اگر به امامت کسى اتفاق کردند و او را امام نامیدند این کار مورد رضایت خداست و اگر کسى از فرمان آنان , به صورت اعتراض یا به قصد ایجاد شکاف , بیرون رود او را به جاى خود مى نشانند و اگر طغیان کند با او به سبب پیروى از غیر راه مؤمنان پیکار مى کنند و خدا او را در بیراهه رها مى کند و درقیامت وارد دوزخ سازد که چه سرنوشت بدى است .(26)

طلحه و زبیر با من بیعت کردند و سپس بیعت خود را شکستند. شکستن بیعت مانند رد آن است (یعنى مانند کار تو اى معاویه ). تا حق فرا رسید و فرمان خدا پیروز شد. بهترین کارها در نزد من براى تو عافیت و سلامتى توست , ولى اگر خود را در معرض بلا قرار دهى با تو نبرد مى کنم و از خدا در این راه کمک مى جویم . دربارهء قاتلان عثمان زیاد سخن گفتى . تو نیز در آنچه که سایر مسلمانان وارد شده اند وارد شو و آن گاه حادثه را نزد من مطرح کن . من همگان را بر عمل به کتاب خدا وادار مى سازم . (اینکه مى گویى من قبلاً قاتلان عثمان را تحویل تو دهم تا با من بیعت کنى ) این درخواست تو همچون فریب دادن کودک از شیر است . به جان خودم سوگند, تو اگر به خرد خود و نه به هواى نفست بازگردى مراپاکترین فرد نسبت به خون عثمان مى یابى . بدان که تو از <طلقا>و آزاد شدگان پس از اسارت در اسلام هستى و براى ان گروه خلافت حلال نیست و حق عضویت در شورا ندارند.من به سوى تو و کسانى که از ناحیهء تو مشغول کار هستند جریر من عبدالله را, که از اهل ایمان و هجرت است , اعزام کردم تا بیعت کنى و وفادارى خود را اعلام دارى .(27)

 

نمایندهء امام (ع ) در شام

 

سفیر و نمایندهء انسان ترسیم کنندهء شخصیت اوست و حق انتخاب و گزینش مناسب از پختگى و کمال عقل وى حکایت مى کند. لذا از دیر باز اندیشمندان گفته اند: <حسن الانتخاب دلیل عقل المرء و مبلغ رشده >یعنى : گزینش نیکو نشانهء خرد مرد و میزان رشد اوست .

امام على (ع ) براى ابلاغ فرمان عزل معاویه شخصى را برگزید که سوابق ممتدى در مسائل سیاسى و حکومتى داشت و معاویه را به خوبى مى شناخت و خود سخنورى توانا وگوینده اى چیره دست بود. این شخص جریر بن عبدالله بجلى بود .(28) او نامهء امام (ع ) را در یک مجلس رسمى به معاویه داد و هنگامى که وى از خواندن نامه شد, جریر, به عنوان سخنگوى رسمى على (ع ) از جاى برخاست و خطبه اى بس شیرین و دلپذیر ایراد کرد. در آن خطبه , پس از حمد و ستایش خداوند و درود بر پیامبر اکرم (ص ) چنین گفت :

کار عثمان (کشته شدن او به دست یاران پیامبر) حاضر را در مدینه عاجز و ناتوان ساخته است , چه رسد به کسانى که از واقعه غایب بودند. و مردم با على بیعت کردند و طلحه وزبیر نیز از کسانى بودند که با او بیعت کردند ولى بعد بیعت خود را, بى هیچ دلیل موجه , شکستند. آیین اسلام فتنه را بر نمى تابد و مردم عرب نیز شمشیر را تحمل نمى کنند. دیروزدر بصره حادثهء غم انگیزى رخ داد که اگر تکرار شود دیگر کسى باقى نمى ماند. بدانید که تودهء مردم با على بیعت کردند و اگر خدا کار را به ما مى سپرد ما جز او را انتخاب نمى کردیم .هر کس با گزینش عمومى مخالفت ورزد استرضاى خاطر مى شود (که او نیز بیشواى متخب مردم را بپذیرد). تو نیز اى معاویه به راهى که مردم به آن وارد شده اند وارد شو و على رابه عنوان زمامدار مسلمین بپذیر. اگر بگویى که عثمان تو را به این مقام برگزیده و هنوز عزل نکرده است , این سخنى است که اگر پذیرفته شود براى خدا دینى باقى نمى ماند وهرکس آنچه را که در دست دارد محکم نگه مى دارد.(29)

وقتى سخنان نمایندهء امام (ع ) به پایان رسید معاویه گفت : صبر کن تا من از مردم شام نظر خواهى کنم و آن گاه نتیجه را اعلام دارم .(30)

 

هدف امام (ع ) از اخذ بیعت , عزل معاویه بود

 

امام (ع )از روز نخست حکومت خود, هرگز بر اخذ بیعت از کسى اصرار نکرد. پس چرا این همه اصرار بر بیعت معاویه داشت ؟ علت آن بود که مى خواست او را از طریق اخذبیعت کنار بزند و دست او را از اموال و حقوق مسلمانان کوتاه سازد. زیرا کسانى که دست على (ع ) را به عنوان امام مسلمین فشردند شرط کردند که وى اوضاع مسلمانان را به وضع زمان پیامبر (ص ) بازگرداند و در حفظ مصالح آنان و پیشبرد اهداف اسلامى کوتاهى نکند. وجود افرادى مانند معاویه بزرگترین سد در این راه بود. اصولاً انقلاب علیه عثمان به این جهت شکل گرفت که کلیهء زمامداران و فرمانداران سابق از کار برکنار شوند و دست زر اندوزان و دنیا پرستان از حقوق بیچارگان کوتاه گردد.

 

طرح مسئله با مردم شام از طرف معاویه

 

روزى منادى دربار معاویه , گروهى از مردم شام را براى اجتماع در مسجد گردآورد. معاویه بر منبر رفت و پس از حمد و ستایش خدا و توصیف سرزمین شام با این عنوان که خداآنجا را سرزمین پیامبر و بندگان صالح خود قرار داده است و مردم این مرز و بوم پیوسته خدا و بپا دارندگان فرمان او و دفاع کنندگان از آیین و شریعت او را اطاعت کرده و آنها را یارى نموده اند, رو به مردم کرد و گفت :

مى دانید که من نمایندهء امیر مؤمنان عمر بن خطاب و عثمان بن عفان هستم . من دربارهء کسى کارى صورت نداده ام که از او شرمنده باشم . من ولى عثمان هستم که مظلوم کشته شده است و خدا مى گوید: <آن کس که مظلوم کشته شود ما به ولى او قدرت بخشیدیم ; ولى در کشتن اسراف نورزید که مقتول از جانب خدا یارى شده است >. (31) آن گاه افزود که من مایل هستم نظر شما را دربارهء قتل عثمان بدانم .

در این موقع حاضران در مسجد برخاستند و گفتند: ما خواهان انتقام خون عثمان هستیم . سپس با او بر این کار بیعت کردند و تأکید نمودند که در این راه جان و مال خود را فداخواهند کرد.(32)

 

تحلیل سخنان معاویه

 

1- معاویه از سرزمین شام به عنوان سرزمین پیامبران و از مردم شام به عنوان یاوران نمایندگان انبیا و مدافعان از دین و شرایع خدا توصیف مى کند تا از این طریق هم خود را مدافع آیین الهى قلمداد نماید و هم احساسات مردم را به نفع خود تحریک کند و همگان را در مسیر جنگ خانمان براندازى قرار دهد.

2- خلیفهء مقتول را فرد مظلومى معرفى مى کند که خون او به وسیلهء گروهى از ظالمان ریخته شده است . در صورتى خون او به دست صحابهء پیامبر اکرم (ص ) و تابعان ریخته شد ودر منطق آنان صحابه و تابعان از پیروان راه حق و عادل و دادگرند.

3- فرض کنید که عثمان مظلومانه کشته شد و باید ولى او دربارهء قاتلان تصمیم بگرد, اما مقصود از <ولى الدم >همان وارث اموال مقتول است . آیا معاویه وارث اموال او بود, یا باوجود وارث نزدیک , دیگر نوبت به او نمى رسید؟ درست است که عثمان فرزند عفان و او فرزند ابى العاص بن امیه و معاویه فرزند ابوسفیان و او فرزند حرب بن امیه بود و همگى در امیه به هم مى رسیدند, ولى آیا این پیوند دور, با وجود اولیاى نزدیکتر, کافى بود که معاویه خود را ولى دم عثمان معرفى کند؟

امیر مؤمنان (ع ) در نامه اى به معاویه مى نویسد:

<انما انت رجل من بنى امیه و بنو عثمان اولى بذلک منک >(33). یعنى : تو مردى از اولاد امیه هستى و اولاد عثمان بر گرفتن انتقام خون پدر خود شایسته تر از تو هستند.

اینها پرسشهایى است که پاسخ به آنها پرده از ضمیر فرزند ابوسفیان بر مى دارد و روشن مى سازد که مسئلهء خون عثمان مطرح نبوده است , بلکه قبضه کردن حکومت و کنار زدن امامى منظور بوده که مهاجرین و انصار به اتفاق با او بیعت کرده بودند. شگفت تر از همه نظر خواهى اوست . وى در حالى که از مردم نظرخواهى مى کرد رأى قاطع خود را دایر براخذ انتقام خون خلیفه نیز ابراز داشت و بر آن پافشارى نمود. این نوع صحنه سازیها, از قدیم الایام رواج داشته و تحمیل عقیده نام <نظرخواهى >بر خود مى گرفته است .

تاریخ مى نویسد: با اینکه معاویه پاسخ مثبت حضار را شنید ولى هاله اى از اندوه قلب او را فرا گرفته بود و زیر لب اشعارى را زمزمه مى کرد که آخرین بیت آن چنین است :

و انى لارجو خیر ما نال نائل و ما انا من ملک العراق بآیس (34) من به بهترین چیزى امیدوارم که امیدمندى به آن امیدوار است , و از ملک عراق مأیوس نیستم .

او براى رسیدن به این مقصود از هواداران خود دعوت کرد و در آن میان عتبة بن ابى سفیان به او گفت : مسئلهء جنگ با على را باید با عمرو عاص در میان بگذارى و دین او را بخرى ,چه او کسى است که در حکومت عثمان از او کناره گرفت و طبعاً در حکومت تو بیشتر دورى خواهد جست , مگر او را از طریق درهم و دینار راضى کنى .(35)

 

پى‏نوشتها:‌

 

1- الامامة و السیاسة, ص 85(طبع حلب ).

2- مسعودى تعداد کوفیانى را که به لشکر امام پیوستند 7000و به قولى 6560نفر نوشته است ـ مروج الذهب , ج 2 ص ذ368 یعقوبى هم شش هزار نفر نوشته است ـ تاریخ یعقوبى , ج 2 ص 182 ابن عباس مى گوید: هنگامى که در ذى قار پیاده ششدیم به امام گفتم که از کوفه بسیار کم به یارى شما آمده اند. امام فرمود: 6560نفر بدون کم و زیاد به کمک من خواهند آمد. ابن ش عباس مى گوید: من از آمار دقیق آنها تعجب کردم و با خود گفتم آنها را خواهم شمرد. پانزده روز در ذى قار توقف کردیم تا اینکه رصداى شیههء اسبها و قاطرها بلند شد و لشکر کوفه رسید. من آنها را دقیقاً شمردم .دیدم درست عمان تعدادى است که امام چ فرموده بود. گفتم : الله اکبر, صدق الله و رسوله . ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 2 ص 187.

3- نهج البلاغه , خطبهء 70

(پـاورقى چ)- واقعهء صفین , ص 8

(ج )- واقعهء صفین , ص 3 نهج البلاغهء عبده , خطبه هاى 27و 41 مرحوم مفید در ارشاد (ص 124 قسمت اول این خطبه را نقل نکرده است .

(پـاورقى چ)ً- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 3 ص 104 وقعهء صفین , صص 4و 5

(ج) - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 3 ص 104

4- همان , ج 3 ص 106 مراصد الاطلاع .

5- مروج الذهب , ج 3 صص 102101

6- وقعهء صفین , ص 10 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 3 صص 106و 107.

7- وقعهء صفین , ص 14 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 3 ص 108

8- وقعهء صفین , صص 15ـ 14 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 3 ص 108 تاریخ طبرى , ج 3 جزء 5 ص 233

9- وقعهء صفین , ص 12

10- وقعهء صفین , ص 14

11- کامل ابن اثیر, ج 3 ص 141

12- وقعهء صفین , صص 19و 20 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 3 صص 70و 71; الامامة و الساسة, ص 82

13- وقعهء صفین , ص 16; شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید; ج 3 صص 72ـ 71

14- وقعهء صفین , صص 17و 18 الامامة و السیاسة, صص 8283

15- قبیلهء همدان (به سکون میم ) از قبایل معروف یمن است و مردم آن در صداقت و علاقهء به امام (ع ) بسیار صمیمى و استواربودند.

16- الامامة و السیاسة, ص 83 زیاد بن کعب .

17- الامامة و السیاسة, ص 83 وقعهء صفین , صص 20و 21

18- همان , طبقه آنچه در وقعهء صفین تألیف نصر بن مزاحم آمده , مرحوم شریف رضى قسمتى از آغاز نامه را حذف کرده است .رر.ک . نهج البلاغه , نامهء پنجم . ابن عبدربه در عقد الفرید( ج 3 ص 104 و ابن قتیبه در الامامة و السیاسة (ج 1 ص 83ژمختصرى از آنچه را نصر بن مزاحم نقل کرده آورده اند. ایضاً ر.ک . مصادر نهج البلاغه , ج 3 ص 202 شرح نهج البلاغهء ابن میثم ,ج 4 ص 350

19- وقعهء سفین , ص 21 الامامة و السیاسة, ج 1 ص 83

20 - الامامة و السیاسة, ج 1 ص 82

21- الامامة و السیاسة, ج , صص 83و 84 وقعهء صفین , ص 21

22- تاریخ طبرى , ج 3 جزء 5 ص 235 تاریخ یعقوبى , ج 2 ص 184(طبع بیروت ) ; کامل ابن اثیر, ج 3 ص 141 شرح (نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 3 ص 74.

23- حاکم اسلامى پیش از اعلام جنگ باید اخطار کند که هر نوع امانى که سابقاً وجود داشته است مرتفع شده است . قرآن کریم ذبه این مسئله در این آیه تصریح مى فرماید: <و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سواء>(انفال :58.

24- وقعهء صفین , صص 27و 28 تاریخ طبرى , ج 5 ص 235.

25- الامامة و السیاسة, ج 1 ص 847 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 3 ص 75 وقعهء صفین , ص 28.

26- اشاره به این آیهء کریمه است : <و من یشافق الرسول من بعد ما تبین له الهدى و یتبع غیر سبیل المؤمنین نوله ما2ولى و نصله جهنم و ساءت مصیراً>(نساء: 115.

27- وقعهء صفین , صص 29و 30 الامامة السیاسة, ج 1 صص 84و 85 عقد الفرید, ج 4 ص 322 تاریخ طبرى , ج 3 جزءخ5 ص 235(چاپ لیدن ) ; ابن عساکر در تاریخ دمشق در شرح حال معاویه , و مرحوم شریف رضى در نهج البلاغه قسمتى از>آغاز این نامه را حذف کرده اند. ر.ک . نهج البلاغه , نامهء ششم .

28- هر چند وى بعدها متهم به مسامحه در انجام وظیفه گردید ولى اتهام او ثابت نیست و ما در این باره سخن خواهیم گفت .

29- الامامة السیاسة, ج 1 ص 85 وقعهء صفین , صص 30 31 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 3 صص 76و 77.

30- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 3 ص 77.

31- سورهء اسرارء, آیهء 33.

32- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 3 صص 7778 وقعهء صفین , صص 31و 32.

33- وقعهء صفین , ص 58 الامامة السیاسة, ج 1 صص 9291.

34- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 3 ص 78.

35- وقعهء صفین , ص 33 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 3 ص 79.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد