دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم
دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

براى امام علی علیه السلام بیش از یک راه وجود نداشت

براى امام (ع ) بیش از یک راه وجود نداشت 

 

 اندرز و یادآوریهاى امیر مؤمنان (ع ) در مسجد پیامبر (ص) و در حضور گروهى از مهاجرین و انصار, حقیقت راروشن ساخت و حجت را بر همهء مسلمانان تمام کرد. اما خلیفهء و همفکران او بر قبضه کردن دستگاه خلافت اصرارورزیدند و در صدد گسترش قدرت خویش برآمدند. گذشت زمان نه تنها به سود امام (ع ) نبود, بلکه بیش از پیش پایه هاى خلافت را در اذهان و قلوب مردم استوارتر مى ساخت و مردم به تدریج وجود چنین حکومتى را به رسمیت شناخته , کم کم به آن خو مى گرفتند.

در این وضعیت حساس , که گذشت هر لحظه اى به زیان خاندان رسالت و به نفع حکومت وقت بود, تکلیف شخصیتى مانند حضرت على (ع ) چه بود؟ در برابر امام (ع ) دو راه بیش وجود نداشت : یا باید به کمک رجال خاندان رسالت و علاقه مند و پیروان راستین خویش بپا خیزد و حق از دست رفته را باز ستاند, یا اینکه سکوت کند و از کلیه ءامور اجتماعى کنار برود و در حد امکان به وظایف فردى و اخلاقى خود بپردازد.

علائم و قرائن گواهى ـ چنانکه ذیلاً خواهد آمد ـ مى دهند که نهضت امام (ع ) در آن اوضاع به نفع اسلام جوان وجامعهء نو بنیاد اسلامى نبود. لذا پیمودن راه دوم براى حضرت على (ع ) متعین و لازم بود.

 

پیامبر (ص ) از ارتداد امت نگران بود

 

1- آیات قرآنى حاکى از آن است که پیامبر (ص ) در دوران حیات خود از آیندهء جامعهء اسلامى سخت نگران بود و بامشاهدهء یک سلسله حوادث ناگوار این احتمال در ذهن او قوت مى گرفت که ممکن است گروه یا گروههایى پس ازدرگذشت او به دوران جاهلى بازگردند و سنن الهى را به دست فراموشى بسپارند.

این احتمال هنگامى در ذهن او قوت گرفت که در جنگ احد, وقتى شایعهء کشته شدن پیامبر از طرف دشمن درمیدان نبرد منتشر شد, با چشمان خود مشاهده کرد که اکثر قریب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پیش گرفته , به کوههاو نقاط دور دست پناه بردند و برخى تصمیم گرفتند که از طریق تمامس با سرکردهء منافقان (عبدالله بن ابى ) از ابوسفیان امان بگیرند. و عقاید مذهبى آنان چنان سست و بى پایه شد که دربارهء خدا گمان بد بردند و افکار غلط به خود راه دادند. قرآن مجید از این راز چنین پرده بر مى دارد:

<و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شى ء>(آل عمران : 153

گروهى از یاران پیامبر چنان در فکر جان خود بودند که دربارهء خدا گمانهاى باطل , به سان گمانهاى دوران جاهلیت ,مى بردند و مى گفتند: آیا چاره اى براى ما هست ؟

قرآن کریم در آیه اى دیگر تلویحاً از اختلاف و دو دستگى یاران رسول خدا (ص ) پس از رحلت او خبر داده ,مى فرماید:

<و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئاً و سیجزى الله الشاکرین >(آل عمران : 144

محمد فقط پیامبرى است که پیش از او نیز پیامبران آمده اند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به افکار و عقایدجاهلیت باز مى گردید؟ هر کس عقبگر کند ضررى به خدا نمى رساند و خداوند سپاسگزارى را پاداش نیک مى دهد.

این آیه از طرق تقسیم اصحاب پیامبر به دو گروه <مرتجع به عصر جاهلى >و <ثابت قدم و سپاسگزار>تلویحاًمى رساند که پى از درگذشت پیامبر اکرم (ص ) ممکن است مسلمانان دچار اختلاف و دو دستگى شوند.

2- بررسى سرگذشت گروهى که در سقیفهء بنى ساعده گرد آمده بودند به خوبى نشان مى دهد که در آن روز چگونه از رازها پرده بر افتاد و تعصبهاى قومى و عشیره اى و افکار جاهلى بار دیگر خود را از خلال گفت و گوهاى یاران

پیامبر (ص ) نشان داد و روشن شد که هنوز تربیت اسلامى در جمعى از آنان نفوذ نکرده , اسلام و ایمان جزسرپوشى بر چهرهء جاهلیت ایشان نبوده است .

بررسى این واقعهء تاریخى به خوبى مى رساند که هدف از آن اجتماع و آن سخنرانیها و پرخاشها, جز منفعت طلبى نبوده است و هرکس مى کوشید که لباس خلافت را, که باید بر اندام شایسته ترین فرد امت پوشیده شود, بر اندام خودبپوشد. آنچه که در آن انجمن مطرح نبود مصالح اسلام و مسلمانان بود و تفویض امر به شایسته ترین فرد امت که باتدبیر خردمندانه و دانش وسیع و روح بزرگ و اخلاق پسندیدهء خود بتواند کشتى شکستهء اسلام را به ساحل نجات رهبرى کند.

در آن اوضاع که عقیدهء اسلامى در قلوب رسوخ نکرده , عادات و تقالید جاهلى هنوز از دماغها بیرون نرفته بود, هرنوع جن داخلى و دسته بندى گروهى مایهء انحلال جامعه و موجب بازگشت بسیارى از مردم به بت پرستى و شرک مى شد.

موجهاى فتنه را با کشتیهاى نجات بشکافید. از ایجاد اختلاف و دو دستگى دورى گزینید و نشانه هاى فخر فروشى را از سر بردارید... اگر سخن بگویم مى گویند بر فرمانروایى حریص است و اگر خاموش بنشینم مى گویند از مرگ مى ترسد. به خدا سوگند علاقهء فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقهء کودک به پستان مادر است . اگر سکوت مى کنم به سبب علم و آگاهى خاصى است که در آن فرو رفته ام و اگر شما هم مثل من آگاه بودید به سان ریسمان چاه مضطرب ولرزان مى شدید (1)

علمى که امام (ع ) از آن سخن مى گوید همان آگاهى از نتایج وحشت آور اختلاف و دودستگى است . او مى دانست که قیام و جنگ داخلى به قیمت محو اسلام و بازگشت مردم به عقاید جاهلى تمام مى شود.

4- هنگامى که خبر درگذشت پیامبر اکرم (ص ) در میان قبایل تازه مسلمان منتشر شد گروهى از آنها پرچم ارتداد وبازگشت به آیین نیاکان را بر افراشتند و عملاً با حکومت مرکزى به مخالفت برخاستند و حاضر به پرداخت مالیات اسلامى نشدند. نخستین کارى که حکومت مرکزى انجام داد این بود که گروهى از مسلمانان راسخ و علاقه مند را براى ];ّص نبرد با مرتدان بسیج کرد تا بار دیگر به اطاعت از حکومت مرکزى و پیروى از قوانین اسلام گردن نهند و در نتیجه اندیشهء ارتداد که کم و بیش از دماغ قبایل دیگر نیز در حال تکوین بود ریشه کن شود.

علاوه بر ارتداد بعضى قبایل , فتنهء دیگرى نیز در یمامه بر پا شد و آن ظهور مدعیان نبوت مانند مسیلمه و سجاح وطلیحه بود.

در آن اوضاع و احوال که مهاجرین و انصار وحدت کلمه را از دست داده , قبایل اطراف پرچم ارتداد برافراشته ,مدعیان دروغگو در استانهاى نجد و یمامه به ادعاى نبوت برخاسته بودند, هرگز صحیح نبود که امام (ع ) پرچم دیگرى برافرازد و براى احقاق حق خود قیام کند. امام در یکى از نامه هاى خود آه به مردم مصر نوشته است به این نکته اشاره مى کند و مى فرماید:

به خدا سوگند, من هرگز فکر نمى کردم که عرب خلافت را از خاندان پیامبر (ص ) بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به تعجب و انداشت جز توجه مردم به دیگرى که دتس او را به عنوان بیعت مى فشردند از این رو, من دست نگاه داشتم .دیدم که گروهى از مردم از اسلام بازگشته اند وى مى خواهند آیین محمد (ص ) را محو کنند. ترسیدم که اگر به یارى اسلام و مسلمانان نشتابم رخنه و ویرانیى در پیکر آن مشاهده کنم که مصیبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگتر ازحکومت چند روزه اى است که به زودى مانند سراب یا ابر از میان مى رود. پس به مقابله با این حوادث برخاستم ومسلمانان را یارى کردم تا آن که باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام بازگشت .(2)

در آغاز خلافت عثمان که شوراى تعیین خلافت به نفع عثمان رأى داد, امام (ع ) رو به اعضاى شورا کرد و گفت :

همگى مى دانید که من براى خلافت از دیگران شایسته ترم . ولى مادام که امور مسلمانان رو به راه باشد خلافت رارها مى کنم ; هر چند بر من ستم شود. و اگر من نسبت به حکومت از خود بى میلى نشان مى دهم به جهت درک ثواب وپاداشى است که در این راه وجود دارد.(3)

ابن ابى الحدید مى گوید:

در یکى از روزهایى که على عزلت گزیده , دست روى دست گذاشته بود, بانوى گرامى وى فاطمهء زهرا, او را به قیام و نهضت و بازستانى حق خویش تحریک کرد. در همان هنگام صداى مؤذن به نداى <اشهد ان محمداً رسول الله >بلند];فشد. امام رو به همسر گرامى خویش کرد و گفت : آیا دوست دارى که این صدا در روى زمین خاموش شود؟ فاطمه گفت : هرگز. امام فرمود: پس راه همین است که من در پیش گرفته ام .(4)

به سبب اهمیت موضوع , قدرى پیرامون آن بحث کرده , نتایج قیام مسلحانهء امام (ع ) را با ارائه اسناد صحیح بررسى مى کنیم .

 

ارزش والاى هدف

 

درمیان مسائل اجتماعى کمتر مسئله اى , از حیث اهمیت و نیاز به دقت , به پایهء مدیریت و رهبرى مى رسد. شرایطرهبرى آنچنان دقیق و حایز اهمیت است که در یک اجتماع بزرگ , تنها چند نفر انگشت شمار واجد آن مى شوند.

در میان همه نوع رهبرى , شرایط رهبران آسمانى به مراتب سنگینتر و وظایف آنان بسیار خطیرتر از شرایط ووظایف رهبران اجتماعى است که با گزینش جامعه چنین مقام و موقعیتى را به دست مى آورند.

در رهبریهاى الهى و معنوى هدف بالاتر و ارجمندتر از حفظ مقام و موقعیت است و رهبرى براى این برانگیخته مى شود که به هدف تحقق بخشد و چنانچه بر سر دو راهى قرار گیرد و ناچار شود که یکى را رها کرده دیگرى رابرگزیند, براى حفظ اصول و اساس هدف , باید از رهبرى دست بردارد و هدف را مقدستر از حفظ مقام و موقعیت رهبرى خویش بشمارد.

امیر مؤمنان (ع ) نیز پى از درگذشت پیامبر (ص) با این مسئلهء مهم روبرو شد. زیرا هدف از رهبرى و فرمانروایى او پرورش نهالى بود که به وسیلهء پیامبر گرامى (ص) در سرزمین حجاز غرس شده بود; نهالى که باید به مرور زمان به درختى برومند و بارور مبدل شود و شاخه هاى آن بر فراز تمام جهان سایه بگستراند و مردم در زیر سایهء آن بیارامند و ازثمرات مبارکش بهره مند شوند.

امام (ع ) پس از درگذشت پیامبر (ص ) تشخیص داد که در موقعیتى قرار گرفته است که اگر اصرار به قبضه کردن حکومت و حفظ مقام خود کند اوضاعى پیش مى آید که زحمات پیامبر اکرم (ص ) وخونهاى پاکى که در راه هدف مقدس آن حضرت ریخته شده است به هدر مى رود.

 

عقده ها و کینه هاى دیرینه

 

جامعهء اسلامى در آن ایام چنان دچار اختلاف نظر و دو دستگى شده بود که یک جنگ داخلى و یک خونریزى کوچک موجب انفجارهایى در داخل و خارج مدینه مى شد. بسیارى از قبایلى که در مدینه یا بیرون از آن زندگى مى کردند نسبت به حضرت على (ع ) بى مهر بوده , کینهء او را سخت به دل داشتند. زیرا حضرت على (ع ) بود که پرچم کفر این قبایل را سرنگون کرده , قهرمانانشان را به خاک ذلت افکنده بود. اینان , هر چند بعدها پیوند خود را با اسلام محکمتر کرده , به خداپرستى و پیروى از اسلام تظاهر مى کردند, ولى در باطن بغض و عداوت خود را نسبت به مجاهدان اسلام محفوظ داشتند.

در چنان موقعیتى اگر امام (ع ) از طریق توسل به قدرت و قیام مسلحانه در صدد اخذ حق خویش بر مى آمد به نتایج زیر منجر مى شد:

1- در این نبرد امام (ع ) بسیارى از یاران و عزیزان خود را که از جان و دل به امامت و رهبرى او معتقد بودند از دست مى داد. البته هرگاه با شهادت این افراد حق به جاى خود باز مى گشت جانبازى آنان در راه هدف چندان تأسفبار نبود,ولى چنانکه خواهیم گفت , با کشته شدن این افراد حق به صاحب آن باز نمى گشت .

2- نه تنها حضرت على (ع ) عزیزان خود را از دست مى داد بلکه قیام بنى هاشم و دیگر عزیزان و یاران راستین حضرت على سبب مى شد که گروه زیادى از صحابهء پیامبر (ص ) که به خلافت امام (ع ) راضى نبودند و به آن تن نمى دادند نیز کشته شوند و در نتیجه قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف مى گرایید. این گروه , هر چند در مسألهء رهبرى در نقطهء مقابل امام (ع ) موضع گرفته بودند, ولى در امور دیگر اختلافى با آن حضرت نداشتند و قدرتى در برابر شرک وبت پرستى و مسیحیت و یهودیت به شمار مى رفتند.

3- براثر ضعف مسلمانان , قبایل دور دست که نهال اسلام در سرزمین آنها کاملاً ریشه ندوانیده بود به گروه مرتدان ومخالفان اسلام پیوسته , صف واحدى تشکیل مى داد و چه بسا بر اثرقدرت مخالفان و نبودن رهبرى صحیح در مرکز,چراغ توحید براى ابد به خاموشى مى گرایید.

امیر مؤمنان (ع ) این حقایق دردناک را از نزدیک لمس مى کرد و لذا سکوت را بر قیام مسلحانه ترجیح مى داد.خوب است این مطالب را از زبان خود امام (ع ) بشنویم .

عبدالله بن جناده مى گوید:

من در نخستین روزهاى زمامدارى على از مکه وارد مدینه شدم و دیدم همهء مردم در مسجد پیامبر دور هم گردآمده اند و منتظر ورود امام هستند. پس از مدتى على , در حالى که شمشیر خود را حمایل کرده بود, از خانه بیرون آمد. همهء دیده ها به سوى او دوخته شده بود تا اینکه در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند چنین آغاز کرد:

هان اى مردم , آگاه باشید هنگامى که پیامبر گرامى (ص ) از میان ما رخت بر بست لازم بود که کسى با ما درباره ءحکومتى که او پى ریزى کرد نزاع نکند و به آن چشم طمع ندوزد, زیرا ما وارث و ولى و عترت او بودیم . اما بر خلاف انتظار, گروهى از قریش به حق ما دست دراز کرده , خلافت را از ما سلب کردند و از آن خود قرار دادند. به خدا سوگند,اگر ترس از وقوع شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و بیم آن نمى رفت که بار دیگر کفر و بت پرستى به ممالک اسلامى باز گردد و اسلام محو نابود شود, وضع ما غیر این بود که مشاهده مى کنید.(5)

کلبى مى گوید:

هنگامى که على (ع ) براى سرکوبى پیمان شکنانى مانند طلحه و زبیر عازم بصره شد خطبه اى به شرح زیر ایراد کرد:

هنگامى که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد قریش , با خود کامگى , خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان بازداشت . ولى من دیدم که صبر و بردبارى بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آنان است . زیرامردم به تازگى اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشک سرشار از شیر بود که کف کرده باشد, و کمترین سستى آن رافاسد مى کرد و کوچکترین فرد آن را واژگون مى ساخت .(6)

ابن ابى الحدید, که هم به حضرت على (ع) مهر مى ورزد و هم نسبت به خلفا تعصب دارد, دربارهء کینه هاى ریشه دارگروهى از صحابه نسبت به امیر المؤمنین (ع) چنین مى نویسد:

تجربه ثابت کرده است که مرور زمان فراموشى کینه ها و خاموشى آتش حسد و سردى دلهاى پر کینه مى شود.گذشته زمان سبب مى شود که نسلى بمیرد و نسل دیگر جانشین آن گردد و در نتیجه کینه هاى دیرینه به صورت کمرنگ از نسل قبل و نسل بعد منتقل شود. روزى که حضرت على بر مسند خلافت نشست بیست و پنج سال از رحلت پیامبر مى گذشت و انتظار مى رفت که در این مدت طولانى عداوتها و کینه ها به دست فراموشى سپرده شده باشد. ولى برخلاف انتظار, روحیهء مخالفان حضرت على پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود و عداوت و کینه اى که در دوران پیامبر و پس از درگذشت وى نسبت به حضرت على داشتند کاهش نیافته بود. حتى فرزندان قریش و نوباوگان وجوانانشان , که شاهد حوادث خونین معرکه هاى اسلام نبودند و قهرمانیهاى امام را در جنگهاى بدر و احد و... بر ضد قریش ندیده بودند, به سان نیاکان خود سرسختانه با حضرت على عداوت مى ورزیدند و کینهء او را به دل داشتند.

... چنانچه امام , با این وضع , پس از درگذشت پیامبر بر مسند خلافت تکیه مى زد و زمام امور را به دست مى گرفت آتشى در درون مخالفان او روشن مى شد و انفجارهایى رخ مى داد که نتیجهء آن جز محو اسلام و نابودى مسلمانان وبازگشت جاهلیت به ممالک اسلامى نبود.(7)

امام (ع ) در یکى از سخنرانیهاى خود به گوشه اى از نتایج قیام مسلحانهء خود اشاره کرده , مى فرماید:

پس از درگذشت پیامبر در کار خویش اندیشیدم . در برابر صف آرایى قریش جز اهل بیت خود یار و یاورى ندیم .پس به مرگ آنان راضى نشدم و چشمى را که در آن خاشاک رفته بود فرو بستم و با گلویى که استخوان در آن گیر کرده بود نوشیدم و بر گرفتگى راه نفس و بر حوادث تلختر از زهر صبر کردم .(8)

 

اتحاد مسلمانان

 

اتحاد مسلمانان ازبزرگترین آمال و آرزوهاى امام (ع ) بود. او به خوبى مى دانست که این اتحاد در زمان پیامبرگرامى (ص ) سبب شده بود که رعب عجیبى در دل امپراتوران جهان و قدرت هاى بزرگ رخنه کند و اسلام به سرعت رشد و نمو کرده , گسترش یابد. ولى اگر این وحدت به جهت مسئلهء رهبرى از بین مى رفت مسلمانان دچار انواع گرفتاریها و اختلافات مى شدند و بالاخص گروهى از قریش که به کسوت اسلام در آمده بودند دنبال بهانه بودند تاضربت اساسى خود را بر پیکر اسلام وارد سازند.

در میان مهاجران , ماجراجویانى به نام سهیل بن عمرو, حارث بن هشام , عکرمة بن ابى جهل و... بودند که مدتها از دشمنان سرسخت مسلمانان و به ویژه انصار به شمار مى رفتند, ولى سپس , به عللى و در ظاهر, کفر و بت پرستى راترک کردند و اسلام آوردند. وقتى انصار, پس از شکست در سقیفه , به هوادارى امام (ع ) برخاستند و مردم را به پیروى از او دعوت کردند, این افراد ماجراجو بى اندازه ناراحت شدند و از دستگاه خلافت خواستند که تیرهء خزرج از انصار راباید براى بیعت دعوت کند و اگر از بیعت سرباز زدند با آنها به نبرد برخیزد.

هر یک از سه نفر مذکور در اجتماع بزرگى سخنرانى کرد. ابوسفیان نیز به آنان پیوست ! در برابر آنان , خطیب انصاربه نام ثابت بن قیس به انتقاد از مهاجران برخاست و به سخنان آنان پاسخ داد.

جنگ میان مهاجرین و انصار, به صورت ایراد خطابه و شعر, تا مدتى ادامه داشت . متن سخنان و اشعار طرفین راابن ابى الحدید در شرح خود آورده است .(9)

با در نظر گرفتن این اوضاع روشن مى شود که چرا امام (ع ) سکوت را بر قیام مسلحانه ترجیح داد و چگونه با حزم وتدبیر, کشتى طوفان زدهء اسلام را به ساحل نجات رهبرى کرد. و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و عواقب و خیم اختلاف و دو دستگى را پیش بینى نمى کرد, هرگز اجازه نمى داد مقام رهبرى از آن دیگران باشد.

در همان روزهاى سقیفه , یک نفر از بستگان حضرت على (ع ) اشعارى در مدح او سرود که ترجمهء آنها چنین است :

من هرگز فکر نمى کردم که رهبرى امت را از خاندان هاشم و از امام ابوالحسن سلب کنند.

آیا حضرت على نخستین کسى نیست که بر قبلهء شما نماز گزارد؟ آیا داناترین شما به قرآن و سنت پیامبر او نیست ؟

آیا وى نزدیکترین فرد به پیامبر نبود؟ آیا او کسى نیست که جبرئیل او را تجهیز پیامبر یارى کرد؟(10)

هنگامى که امام (ع ) از اشعار او آگاه شد قاصدى فرستاد که او را از خواندن اشعار خویش باز دارد و فرمود:

<سلامة الدین احب الینا من غیره >.

سلامت اسلام از گزند اختلاف , براى ما از هر چیز خوشتر است .

در جنگ صفین مردى از قبیلهء بنى اسد از امام (ع ) سؤال کرد: چگونه قریش شما را از مقام خلافت کنار زدند؟حضرت على (ع ) از سؤال بى موقع او ناراحت شد, زیرا گروهى از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند و طرح این مسائل در آن هنگام موجب دو دستگى در میان صفوف آنان مى شد. لذا امام (ع ) پس از ابراز ناراحتى چنین فرمود:

مسبه احترام پیوندى که با پیامبر (ص ) دارى و به سبب اینکه هر مسلمانى حق پرسش دارد, پاسخ تو را به اجمال مى گویم . رهبرى امت از آن ما بود و پیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود, اما گروهى بر آن بخل ورزیدند و گروهى ازآن چشم پوشیدند. داور میان ما و آنها خداست و بازگشت همه به سوى اوست .(11)

اینها بعضى از علل سکوت امیر مؤمنان حضرت على (ع ) بود که به سبب حفظ اساس اسلام , دست از حق خودکشید و بیست و پنج سال جرعه هاى تلختر از زهر نوشید.

 

پى‏نوشتها:‌

 

1 . نهج البلاغه , خطبهء 5

2 . نهج البلاغهء عبده , نامهء 62

3 . نهج البلاغهء عبده , خطبهء 71

4 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 11 ص 113

5 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 307

6 . همان , ج 8 ص 30

7 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 11 ص 114(خطبهء 311.

8 . فنظرت فاذا لیس لى معین الا اهل بیتى فضننت بهم عن الموت و اغضیت على القدى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الکظم و على امر من طعم العلقم . نهج البلاغهء عبده , خطبهء 26 قریب این مضمون در خطبهء 212نیز آمده است .

9 . ر.ک . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 6 ص 45ـ 23

10 . همان , ج 6 ص 21

11 . نهج البلاغهء عبده , خطبهء 157


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد