دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم
دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

انگیزه هاى تصرف فدک چه بود ؟

انگیزه هاى تصرف فدک 

 
 هوادارى گروهى از یاران پیامبر (ص ) از خلافت و جانشینى ابوبکر نخستین پل پیروزى او بود و در نتیجه خزرجیان که نیرومندترین تیرهء انصار بودند, با مخالفت تیرهء دیگر آنان از صحنهء مبارزه بیرون رفتند و بنى هاشم , که در رأس آنان حضرت على (ع ) قرار داشت , بنا به عللى که در گذشته ذکر شد, پس از روشن کردن اذهان عمومى , از قیام مسلحانه ودسته بندى در برابر حزب حاکم خودارى کردند.

ولى این پیروزى نسبى درمدینه براى خلافت کافى نبود و به حمایت مکه نیز نیاز داشت .ولى بنى امیه , که در رأس آنها ابوسفیان قرار داشت , جمعیت نیرومندى بودند که خلافت خلیفه را به رسمیت نشناخته , انتظار مى کشیدند که ازنظر ابوسفیان و تأیید و تصویب وى آگاه شوند. لذا هنگامى که خبر رحلت پیامبر اکرم (ص) به مکه رسید فرماندار مکه ,که جوان بیست و چند ساله اى به نام عتاب بن اسید بن العاص بود, مردم را از درگذشت پیامبر (ص ) آگاه ساخت ولى از خلافت و جانشینى او چیزى به مردم نگفت در صورتى که هر دو حادثه مقارن هم رخ داده , طبعاً با هم گزارش شده بود و بسیار بعید است که خبر یکى از این دو رویداد به مکه برسد ولى از رویداد دیگر هیچ خبرى منتشرنشود.

سکوت مرموز فرماندار اموى مکه علتى جز این نداشت که مى خواست از نظر رئیس فامیل خود, ابوسفیان , آگاه شود و سپس مطابق نظر او رفتار کند.

با توجه به این حقایق , خلیفه به خوبى دریافت که ادامهء فرمانروایى وى بر مردم , در برابر گروههاى مخالف , نیاز به جلب نظرات و عقاید مخالفان دارد و تا آرا و افکار و بالاتر از آن قلوب و دلهاى آنان را از طرق مختلف متوجه خود سازد ادامهء زمامدارى بسیار مشکل خواهد بود.

یکى از افراد مؤثرى که باید نظر او جلب مى شد رئیس فامیل امیه , ابوسفیان بود. زیرا وى از جمله مخالفان حکومت ابوبکر بود که وقتى که شنید وى زمام امور را به دست گرفته است به عنوان اعتراض گفت : <ما را با ابو فضیل چکار؟>و هم او بود که , پس از ورود به مدینه , به خانهء حضرت على (ع ) و عباس رفت و هر دو را براى قیام مسلحانه دعوت کرد و گفت : من مدینه را با سواره و پیاده پر مى کنم ; برخیزید و زمام امور را به دست گیرید!

ابوبکر براى اسکان و خریدن عقیدهء وى اموالى را که ابوسفیان همراه آورده بود به خود او بخشید و دینارى از آن برنداشت .حتى به این نیز اکتفا نکرد و فرزند وى یزید (برادر معاویه ) را براى حکومت شام انتخاب کرد. وقتى به ابوسفیان خبر رسید که فرزندش به حکومت رسیده است فوراً گفت : ابوبکر صلهء رحم کرده است !(1) حال آنکه ابوسفیان , قبلاً به هیچ نوع پیوندى میان خود و ابوبکر قائل نبود.

تعداد افرادى که مى بایست همچون ابوسفیان عقاید آنان خریده شود بیش از آن است که در این صفحات بیان شود; چه همه مى دانیم که بیعت با ابوبکر در سقیفهء بنى ساعده بدون حضور گروه مهاجر صورت گرفت . از مهاجران تنها سه تن , یعنى خلیفه و دو نفر از همفکران وى ـ عمر و ابوعبیده , حضور داشتند. به طور مسلم این نحوه بیعت گرفتن و قرار دادن مهاجران در برابر کار انجام شده , خشم گروهى را بر مى انگیخت . از این جهت , لازم بود که خلیفه رنجش آنان را بر طرف سازد و به وضع ایشان رسیدگى . به علاوه , مى بایست گروه انصار, به ویژه خزرجیان که از روزنخست با او بیعت نکردند و با دلى لبریز از خشم شقیفه را ترک گفتند, مورد مهر و محبت خلیفه قرار مى گرفتند.

خلیفه نه تنها براى خرید عقاید مردان اقدام نمود, بلکه اموالى را نیز میان زنان انصار تقسیم کرد. وقتى زید بن ثابت سهم یکى از زنان بنى عدى را به در خانهء او آورد, آن زن محترم پرسید که : این چیست ؟ زید گفت : سهمى است که خلیفه میان زنان و از جمله تو تقسیم کرده است . زن با ذکاوت خاصى دریافت که این پول یک رشوهء دینى ! بیش نیست ,لذا به او گفت : براى خرید دینم رشوه مى دهید؟ سوگند به خدا, چیزى از او نمى پذیرم . و آن را رد کرد.(2)

 

کمبود بودجهء حکومت

 

پیامبر گرامى (ص ) در دوران بیمارى خود هر چه در اختیار داشت همه را تقسیم کرد و بیت المال تهى بود.نمایندگان پیامبر پس از درگذشت آن حضرت با اموال مختصرى وارد مدینه مى شدند, یا آنها را به وسیلهء افراد امینى گسیل مى داشتند. ولى این درآمدهاى مختصرى براى حکومتى که مى خواست ریخت و پاش کند و عقاید مخالفان رابخرد قطعاً کافى نبود.

از طرف دیگر, قبایل اطراف پرچم مخالفت برافراشته , از دادن زکات به مأموران خلیفه خوددارى مى کردند و از این ناحیه نیز ضربت شکننده اى بر اقتصاد حاکمیت وارد مى آمد.

از این جهت , رئیس حزب حاکم چاره اى جز این نداشت که براى ترمیم بودجهء حکومت دست به این طرف و آن طرف دراز کرده , اموالى را مصادره کند. در این میان چیزى بهتر از فدک نبود که با نقل حدیثى از پیامبر, که تنها خودخلیفه راوى آن بود(3), از دست حضتر فاطمه (ع ) خارج شد و در آمد سرشار آن براى محکم ساختن پایه هاى حکومت مورد استفاده قرار گرفت .

عمر, به گونه اى به این حقیقت اعتراف کرده , به ابوبکر چنین گفت : فردا به درآمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد, زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند, از کجا هزینهء جنگى آنها را تأمین خواهى کرد.(4)

گفتار و کردار خلیفه و همفکران او نیز بر این مطلب گواهى مى دهد. چنانکه وقتى حضرت فاطمه (ع ) فدک را از اومطالبه کرد در پاسخ گفت : پیامبر هزینهء زندگى شما را از آن تأمین مى کرد و تأمین مى کرد و باقیماندهء درآمد آن را میان مسلمانان قسمت مى نمود. در این صورت تو با درآمد آن چه کار خواهى کرد؟

دختر گرامى پیامبر (ص ) فرمود: من نیز از روش او پیروى مى کنم و باقیماندهء آن را در میان مسلمانان تقسیم خواهم کرد.

با اینکه حضرت فاطمه (ع ) راه را بر خلیفه بست , وى گفت : من نیز همان کار را انجام مى دهم که پدرت انجام مى داد!(5)

اگر هدف خلیفه از تصرف فدک , تنها اجراى یک حکم الهى بود و آن اینکه در آمد فدک , پس از کسر هزینهء خاندان پیامبر (ص ), در راه مسلمانان مصرف شود, چه فرق مى کرد که این کار را او انجام دهد یا دخت پیامبر (ص ) و شوهر گرامى او که به نص قرآن از گناه و نافرمانى مصون و پیراسته اند.

اصرار خلیفه بر اینکه درآمد فدک در اختیار او باشد گواه است که او چشم به این درآمد دوخته بود تا از آن براى تحکیم حکومت خود استفاده کند.

 

عامل دیگر تصرف فدک

 

عامل دیگر تصرف فدک , چنانکه پیشتر نیز ذکر شد, ترس از قدرت اقتصادى امیر مؤمنان على (ع ) بود. امام (ع )همهء شرایط رهبرى را دارا بود, زیرا علم و تقوا و سوابق درخشان و قرابت با پیامبر (ص ) و توصیه هاى آن حضرت درحق او قابل انکار نبود و هرگاه فردى با این شرایط و زمینه ها قدرت مالى نیز داشته باشد. و بخواهد با دستگاه متزلزل خلافت رقابت کند, این دستگاه با خطر بزرگى روبرو خواهد بود. در این صورت , اگر سلب امکانات و شرایط دیگرحضرت على (ع ) امکان پذیر نیست و نمى توان با زمینه هاى مساعدى که در وجود اوست مبارزه کرد, ولى مى توان حضرت على (ع ) را از قدرت اقتصادى سلب کرد. از این رو, براى تضعیف خاندان و موقعیت حضرت على (ع ), فدک را از دست مالک واقعى آن خارج ساختند و خاندان پیامبر (ص ) را محتاج دستگاه خود قرار دادند.

این حقیقت از گفتگوى عمر با خلیفه به روشنى استفاده مى شود. وى به ابوبکر گفت :

مردم بندگان دنیا هستند و جز آن هدفى ندارند. تو خمس و غنایم را از على بگیر و فدک را از دست او بیرون آور, که وقتى مردم دست او را خالى دیدند او را رها کرده به تو متمایل مى شوند.(6)

گواه دیگر بر این مطلب این است که دستگاه خلافت نه تنها خاندان پیامبر (ص ) را از فدک محروم کرد, بلکه آنان رااز یک پنجم غنایم جنگى نیز, که به تصریح قرآن متعلق به خویشاوندان پیامبر است .(7), محروم ساخت و پس از درگذشت پیامبر (ص ) دینارى از این طریق به آنه پرداخت نشد.

تاریخنویسان غالباً تصور مى کنند که اختلاف حضرت فاطمه (ع ) با خلیفه وقت تها بر سر فدک بود, در صورتى که او با خلیفه بر سر سه موضوع اختلاف داشت :

1- فدک که پیامبر اکرم (ص ) به وى بخشیده بود.

2- 500 میراثى که از پیامبر (ص ) براى او باقى مانده بود.

3- سهم ذى القرى که به تصریح قرآن یکى از مصادرف خمس غنایم است .

عمر مى گوید: وقتى فاطمه (س ) فدک و سهم ذى القربى را از خلیفه خواست , خلیفه ابا کرد و آنها را نداد.

انس بن مالک مى گوید:

فاطمه (ع ) نزد خلیفه آمد و آیهء خمس را که در آن سهمى براى خویشاوندان پیامبر مقرر شده قرائت کرد. خلیفه گفت : قرآنى که تو مى خوانى من نیز مى خوانم . من هرگز سهم ذى القربى را نمى توانم به شما بدهم , بلکه حاضرم هزینه ءزندگى شما را از آن تأمین کنم و باقى را در مصالح مسلمانان مصرف کنم .

فاطمه گفت : حکم خدا این نیست . وقتى آیهء خمس نازل شد پیامبر (ص ) فرمود: بر خاندان محمد بشارت باد که خداوند (از فضل و کرم خود) آنان را بى نیاز ساخت .

خلیفه گفت : به عمر و ابوعبیده مراجعه مى کنم , اگر با نظر تو موافقت کردند حاضرم همهء سهمیهء ذى القربى را به توبپردازم !

وقتى از آن دو سؤال شد آنان نیز نظر خلیفه را تأیید کردند. فاطمه از این وضع سخت تعجب کرد و دریافت که آنان باهم تبانى کرده اند.(8)

کار خلیفه جز اجتهاد در برابر نص نبود. قرآن کریم با صراحت کامل مى گوید که یک سهم از خمس غنایم مربوط به ذى القربى است , ولى او به بهانهء اینکه از پیامبر در این زمینه چیزى نشنیده است به تفسیر آیه پرداخته و گفت : باید به آل محمد به اندازهء هزینهء زندگى پرداخت و باقیمانده را در راه مصالح اسلام صرف کرد.

این تلاشهاى جز براى این نبود که دست امام (ع ) را از مال دنیا تهى کنند و او را محتاج خویش سازد, تا نتوانداندیشهء قیام بر ضد حکومت را عملى کند .

از نظر فقه شیعى , به گواه روایاتى که از جانشینان پیامبر گرامى (ص ) به دست ما رسیده است , سهم ذى القربى ملک شخصى خویشاوندان پیامبر نیست . زیرا اگر قرآن براى ذى القربى چنین سهمى قائل شده است به جهت این است که دارندهء این عنوان , پس از پیامبر (ص ), حائز مقام زعامت و امامت است . از این رو, باید سهم خدا و پیامبر ذى القربى , که نیمى از خمس غنایم را تشکیل مى دهند, به خویشاوند پیامبر (ص ) که ولى و زعیم مسلمانان نیز هست برسد و زیر نظر او مصرف شود.

خلیفه به خوبى مى دانست که اگر حضرت فاطمه (ع ) سهم ذى القربى را مى طلبد مال شخصى خود را نمى خواهد,بلکه سهمى را مى خواهد که باید شخصى که داراى عنوان ذى القربى است آن را دریافت کرده , به عنوان زعیم مسلمانان در مصالح آنها صرف کند و چنین شخصى , پس از رسول اکرم (ص ) جز حضرت على (ع ) کسى نیست ودادن چنین سهمى به حضرت على (ع ) یک نوع عقب نشینى از خلافت و اعتراف به زعامت امیرمؤمنان است . از این رو, خطاب به حضرت فاطمه (ع ) گفت :

هرگاه سهم ذى القربى را در اختیار شما نمى گذارم و پس از تأمین هزینهء زندگى شما باقیمانده را در راه اسلام صرف مى کنم !

 

فدک در کشاکش گرایشها و سیاستهاى متضاد

 

در نخستین روزهاى خلافت هدف از تصرف فدک و مصادرهء اموال دخت گرامى پیامبر (ص ) تقویت بنیهء مالى حزب حاکم و تهى ساختن دست خلیفهء راستین از مال دنیا بود. ولى پس از گسترش حکومت اسلامى , فتوحات بزرگ مسلمین سیل ثروت را به مرکز خلافت روانه ساخت و دستگاه خلافت خود را از در آمد فدک بى نیاز دید از طرف دیگر, مرور زمان پایه هاى خلافت خلفا را در جامعهء اسلامى تحکیم کرد و دیگر کسى گمان نمى برد که خلیفهء راستین امیر مؤمنان على (ع ) با درآمد فدک به فکر مخالفت بیفتد و در مقابل آنان صف آرایى کند.

با یانکه در دو دوران خلفاى دیگر علل اولیهء تصرف فدک , یعنى تقویت بنیه مالى دستگاخ خلافت , از میان رفته وبه کلى منتفى شده بود, اما سرزمین فدک و در آمد آن همچنان در قلمرو سیاست و اموال هر خلیفه اى بود که روى کارمى آمد و دربارهء آن , به گونه اى که با نحوهء نظر و گرایش او به خاندان پیامبر (ص ) بستگى داشت , تصمیم مى گرفت . آنان که پیوند معنوى خود را با خاندان رسالت کاملاً بریده بودند از بازگردانیدن فدک به مالکان واقعى آن به شدت خوددارى مى کردند و آن را جزو اموال عمومى و خالصهء حکومت قرار مى دادند و احیاناً به تیول خود یا یکى ازاطرافیان خویش در مى آوردند, ولى کسانى که نسبت به خاندان پیامبر (ص ) کم و بیش مهر مى ورزیدند یا مقتضیات زمان و سیاست وقت ایجاب مى کرد از فرزندان حضرت فاطمه (ع ) دلجویى کنند آن را به فرزندان زهرا (س) مى سپردند تا روزى که خلیفهء دیگر و سیاست دیگرى جانشین خلیفه و سیاست قبلى گردد.

از این جهت , فدک هیچ گاه وضع ثابت و استوارى نداشت , بلکه پیوسته در گرو کشاکش گرایشهاى مختلف وسیاستهاى متضاد بود. گاهى به مالکان واقعى خود باز مى گشت و اغلب مصادره مى شد و در هر حال , همواره یکى ازمسائل حساس و بغرنج اسلامى بود.

در دوران خلفا تا زمان حضرت على (ع ) فدک وضع ثابتى داشت . از درآمد آن مبلغى مختصر به عنوان هزینهء زندگى به خاندان پیامبر (ص ) پرداخت مى شد و باقیمانهدء آن , مانند دیگر اموال عمومى , زیر نظر خلفا به صرف مى رسید.

هنگامى که معاویه زمام امور را به دست گرفت آن را میان سه نفر تقسیم کرد: سهمى به مروان و سهمى به عمرو بن عثمان بن عفان و سهمى هم به فرزند خود یزید اختصاص داد.

فدک همچنان دست به دست مى گشت تا که مروان بن حکم , در دوران خلافت خود, همهء سهام را از آن دو نفردیگر خرید و از آن خود قرار داد و سرانجام آن را به فرزند خود عبدالعزیز بخشید و او نیز آن را به فرزند خود عمر بن عبدالعزیز هدیه کرد یا براى او به ارث گذاشت .

هنگامى که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید تصمیم گرفت که بسیارى از لکه هاى ننگین بنى امیه را از دامن جامعهء اسلامى پاک سازد. از این رو, به جهت گرایشى که به خاندان پیامبر (ص ) داشت , نخستین مظلمه اى را که به صاحبان اصلى آن باز گردانید فدک بود. وى آن را در اختیار حسن بن حسن بن على و به روایتى در اختیار حضرت سجاد قرار داد .(9) او نامه اى به فرماندار مدینه ابوبکر بن عمرو نوشت و دستورد داد که فدک را به فرزندان حضرت فاطمه (ع ) پس دهد.

فرماندار بهانه گیر مدینه در پاسخ نامهء خلیفه نوشت :

فاطمه در مدینه فرزندان بسیارى دارد و هر کدام در خانواده اى زندگى مى کنند من فدک را به کدام یک بازگردانم ؟

فرزند عبدالعزیز وقتى پاسخ نامهء فرماندار را خواند سخت ناراحت شد و گفت :

لله من اگر تو را به کشتن گاوى فرمان دهم مانند بنى اسرائیل خواهى گفت که رنگ آن گاه چگونه است . هنگامى که نامه ءمن به دست تو رسید فدک را میان فرزندان فاطمه که از على هستند تقسیم کن .

حاشیه نشینان خلافت که همه از شاخه هاى بنى امیه بودند از دادگرى خلیفه سخت ناراحت شدند و گفتند: تو باعمل خود شیخین را تخطئه کردى . چیزى نگذشت که عمر بن قیس با گروهى از کوفه وارد شام شد و از کار خلیفه انتقاد کرد. خلیفه در پاسخ آنان گفت :

شام جاهل و نادانید. آنچه را که من به خاطر دارم شما هم شنیده اید ولى فراموش کرده اید. زیرا استاد من ابوبکر بن محمد عمرو بن حزم از پدرش و او از جدش نقل کرد که پیامبر گرامى (ص ) فرمود: <فاطمه پارهء تن من است ; خشم اومایهء خشم من و خشنودى او سبب خشنودى من است >. فدک در زمان خلفا جزو اماوال عمومى در خالصهء حکومت بود و سپس به مروان واگذار شد و او نیز آن را به پدرم عبدالعزیز بخشید. پس از درگذشت پدرم , من و برادرانم آن را به ارث بردیم و برادرانم سهم خود را به من فروخته یا بخشیدند و من نیز آن را به حکم حدیث رسول اکرم (ص ) به فرزندان زهرا باز گرداندم .

پس از درگذشت عمر بن عبدالعزیز, آل مروان , یکى پس از دیگرى , زمام امور را به دست گرفتند و همگى در مسیربر خلاف مسیر فرزند عبدالعزیز گام برداشت و فدک در مدت خلافت فرزندان مروان در تصرف آنها بود و خاندان پیامبر (ص ) از درآمد آن کاملاً محروم بودند.

پس از انقراض حکومت امویان و تأسیس دولت عباسى فدک نوسان خاصى داشت :

نخستین خلیفهء عباسى , سفاح , فدک را به عبدالله بن الحسن بازگرداند. پس از وى منصور آن را باز ستاند. مهدى فرزند منصور از روش او پیروى نکرد و فدک را به فرزندان حضرت فاطمه (س ) باز گرداند. پس از درگذشت مهدى فرزندان وى موسى و هارون , که یکى پس از دیرگى زمام خلافت را به دست گرفتند, فدک را از خاندان پیامبر (ص )سلب کردند و در تصرف خود درآوردند. تا اینکه مأمون فرزند هارون زمام خلافت را به دست گرفت .

روزى مأمون براى رد مظالم و رسیدگى به شکایات رسماً جلوس کرده , نامه هایى را که ستمدیدگان نوشته بودند بررسى مى کرد.

نخستین نامه اى که همان روز در دست او قرار گرف نامه اى بود که نویسندهء آن خود را وکیل و نمایندهء حضرت فاطمه (ع ) معرفى کرده , خواستار بازگرداندن فدک به دودمان نبوت شده بود. خلیفه به آن نامه نگریست و اشک دردیدگان او حلقه زد. دستور داد که نویسندهء نامه را احضار کنند.

پس از چندى , پیرمردى وارد مجلس خلیفه شد و با مأمون دربارهء فدک به بحث نشست . پس از یک رشته مناظرات مأمون قانع شد و دستور داد که نامهء رسمى به فرماندار مدینه بنویسند که فدک را به فرزندان زهرا (س ) باز گرداند. نامه نوشته شد و به امضاى خلیفه رسید و براى اجرا به مدینه ارسال شد.

بازگرداندن فدک به خاندان نبوت مایهء شادى شیعیان شد و دعبل خزاعى قصیده اى در این زمینه سرود که نخستین بیت آن این است :

اصبح وجه الزمان قد ضحکابرد مامون هاشم فدکاً(10)

چهرهء زمانه خندان گشت , زیرا مأمون فدک را به فرزندان هاشم (که مالکان واقعى آن بودند) باز گرداند.

شگفت آور نامه اى است که مأمون در سال 210در این زمینه به فرماندار مدینه قیم بن جعفر نوشت که خلاصهء آن این است :

امیر مؤمنان , با موقعیتى که در دین خدا و در خلافت اسلامى دارد و به سبب خویشاوندى با خاندان نبوت ,شایسته ترین فردى است که باید سنتهاى پیامبر را رعایت کند و آنچه را که وى به دیگران بخشیده است به مورد اجرابگذارد. پیامبر گرامى فدک را به دختر خود فاطمه بخشیده است و این مطلب چنان روشن است که هرگز کسى ازفرزندان پیامبر در آن اختلاف ندارد و کسى بالاتر از آنان خلاف آن را ادعا نکرده است که شایستهء تصدیق باشد.

بر این اساس , امیر مؤمنان مأمون مصلحت دید که براى کسب رضاى خدا و اقامهء عدل و احقاق حق , آن را به وارثان پیامبر خدا باز گرداند و دستور او را تنفیذ کند. از این جهت , به کارمندان و نویسندگان خود دستور داد که این مطلب رادر دفاتر دولتى ثبت کنند. هرگاه پس از درگذشت پیامبر اکرم (ص ) در مراسم حج ندا مى کردند که هر کس از پیامبرچیزى را, به عنوان صدقه یا بخشش یا وعده اى , ادعا کند ما را مطلع سازد مسلمانان گفتار او را مى پذیرفتند; تا چه رسد به دختر پیامبر گرامى که حتماً باید قول او تصدیق و تأیید شود.

امیر مؤمنان به مبارک طبرى دستور داد که فدک را, با تمام حدود و حقوق , به وارثان فاطمه باز گرداند و آنچه دردهکدهء فدک از غلامان و غلات و چیزهاى دیگر هست به محمد بن یحیى بن حسن بن زید بن على بن الحسین ومحمد بن عبدالله بن حسن بن على بن الحسین باز گرداند.

بدان که این نظرى است که امیر مؤمنان از خدا الهام گرفته و خدا او را موفق ساخته است که به سوى خدا و پیامبرتقرب جوید.

این مطلب را به کسانى که از جانب تو انجام وظیفه مى کنند برسان و در عمران و آبادى فدک و فزونى درآمد آن بکوش .(11)

فدک همچنان در دست فرزندان زهرا (س ) بود تااینکه متوکل براى خلافت انتخاب شد. وى از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود. لذا فدک را از فرزندان حضرت زهرا (س ) باز گرفت و تیول عبدالله بن عمر بازیار قرار داد.

در سرزمین فدک یازده نخل وجود داشت که آنها را پیامبر اکرم (ص ) به دست مبارک خود غرس کرده بود و مردم درایام حج خرماهاى آن نخلها را به عنوان تبرک و به قیمت گران مى خریدند و این خود کمک شایانى به خاندان نبوت بود.

عبدالله از این مسئله بسیار ناراحت بود. لذا مردى را به نام بشیران رهسپار مدینه ساخت تا آن نخلها را قطع کند.وى نیز با شقاوت بسیار مأموریت خود را انجام داد, ولى وقتى به بصره بازگشت فلج شد.

از آن دوره به بعد, فدک از خاندان نبوت سلب شد و حکومتهاى جائر از اعادهء آن به وارثان حضرت زهرا (س )خوددارى کردند.

 

پى‏نوشتها:‌

 

1 . تاریخ طبرى , ج 3 ص 202

2 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 13

3 . آن حدیث مجعول چنین است : <نحن معاشر الانبیاء لانورث >. یعنى ما گروه پیامبران ارثیه باقى نمى گذاریم .

4 . سیرهء حلبى , ج 3 ص 400

5 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 16 ص 316

6 . ناسخ التواریخ , ج زهرا, ص 122

7 . سورهء انفال , آیهء 41و علموا انما غنمتم من شى فان الله خمسه و للرسول و لذى القربى >.

8 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 صص 231ـ 230

9 . این احتمال دوم را هر چند ابن الحدید نقل کرده است پایهء استوارى ندارد. زیرا عمر بن عبدالعزیز در سال 99هجرى به مقام خلافت رسید, در حالى که امام سجاد (ع) در سال 94درگذشت است . ممکن است مقصود محمد بن على بن الحسین باشدکه لفظ محمد از نسخه ها افتاد است .

10 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 صص 218ـ 216

11 . فتوح البلدان , صص 41ـ 39 تاریخ یعقوبى , ج 3 ص 48


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد