دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم
دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

نظر قرآن درباره فدک

نظر قرآن درباره فدک 

 

 ابوبکر براى بازداشتن دخت گرامى پیامبر (ص ) از ترکه (ارث) پدر به حدیثى تکیه مى کرد که مفاد آن در نظر خلیفه این بود:پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند و ترکهء آنان پس از درگذشتشان صدقه است .

پیش از آنکه متن حدیثى را که خلیفه به آن استناد مى جست نقل کنیم لازم است این مسئله را از دیدگاه قرآن موردبررسى قرار دهیم , زیرا قرآن عالیترین محک براى شناسایى حدیث صحیح از حدیث باطل است . و اگر قرآن این موضوع را تصدیق نکرد نمى توانیم چنین حدیثى را ـ هر چند ابوبکر ناقل آن باشد ـ حدیث صحیح تلقى کنیم , بلکه باید آن را زاییده پندار ناقلان و جاعلان بدانیم .

از نظر قرآن کریم و احکام ارث در اسلام , مستثنا کردن فرزندان یا وارثان پیامبران از قانون ارث کاملاً غیر موجه است و تا دلیل قاطعى که بتوان با آن آیات ارث را تخصیص زد در کار نباشد, قوانین کلى ارث دربارهء همهء افراد و از جمله فرزندان و وارثان پیامبر حاکم و نافذ است .

اساساً باید پرسید: چرا فرزندان پیامبران نباید ارث ببرند؟ چرا با درگذشت آنان , خانه و لوازم زندگى ایشان باید ازآنان گرفته شود؟ مگر وارثان پیامبر و مرتکب چه گناهى شده اند که پس از درگذشت او باید همه فوراً از خانهء خودبیرون رانده شوند؟

گرچه محرومیت وارثان پیامبران از ارث , عقلاً بعید به نظر مى رسد, ولى اگر از ناحیهء وحى دلیل قاطع و صحیحى به ما برسد که پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند و ترکهء آنان ملى اعلام مى شود (!) در این صورت باید با کمال تواضع حدیث را پذیرفته , استبعاد عقل را نادیده بگیریم و آیات ارث را به وسیلهء حدیث صحیح تخصیص بزنیم . ولى جان سخن همین جاست که آیا چنین حدیثى از پیامبر (ص ) وارد شده است ؟

براى شناسایى صحت حدیثى که خلیفه نقل مى کرد بهترین راه این است که مضمون حدیث را بر آیات قرآن عرضه بداریم و در صورت تصدیق آن را پذیرفته , در صورت تکذیب آن را به دور اندازیم .

وقتى به آیات قرآن مراجعه مى کنیم مى بینیم که در دو مورد از وارثت فرزندان پیامبران سخن گفته , میراث بردن آنان را یک مطلب مسلم گرفته است . اینکه آیاتى که بر این مطلب گواهى مى دهند:

 

الف ) ارث بردن یحیى از زکریا

 

(مریم : 5 و 6

من از (پسر عموهایم ) پس از درگذشت خویش مى ترسم و زن من نازاست . پس مرا از نزد خویش فرزندى عطا کن که از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد و پروردگارا او را پسندیده قرار ده .

این آیه را به هر فردى که از مشاجره ها دور باشد عرضه کنید خواهد گفت که حضرت زکریان از خداوند براى خودفرزندى خواسته است که وارث او باشد, زیرا از دیگر وارثان خود ترس داشته و نمى خواسته که ثروتش به آنان برسد.اینکه او چرا ترس داشت بعداً توضیح داده خواهد شد.

مراد واضح واصلى از <یرثنى >همان ارث بردن از مال است . البته این مطلب به معنى این نیست که این لفظ در غیروراثت مالى , مانند وراثت علوم و نبوت , به کار نمى رود, بلکه مقصود این است که تا قرینهء قطعى بر معنى دوم نباشد,مقصود از آن , ارث مال خواهد بود و علم و نبوت (1).

اکنون قرائنى را که تأیید مى کنند که مقصود از <یرثنى و یرث من آل یعقوب >وراثت در مال است نه وراثت در نبوت و علم , یادآور مى شویم :

1- لفظ <یرثنى >و <یرث >ظهور در این دارند که مقصود همان وارثت در مال است نه غیر آن , و تا دلیل قطعى برخلاف آن در دست نباشد نمى توان از ظهور آن دست برداشت . شما اگر مجموع مشتقات این لفظ را در قرآن مورددقت قرار دهید خواهید دید که این لفظ در تمام قرآن (جز در آیهء 32سورهء فاطر) دربارهء وراثت در اموال به کار رفته است و بس . این خود بهترین دلیل است که این دو لفظ را باید بر همان معنى معروف حمل کرد.

2- نبوت و رسالت فیض الهى است که در پى یک رشته ملکات و مجاهدتها و فداکاریها نصیب انسانهاى برترمى شود. این فیض , بى ملاک به کسى داده نمى شود; بنابراین قابل توریث نیست , بلکه در گروه ملکاتى است که درصورت فقدان ملاک هرگز به کسى داده نمى شود, هر چند فرزند خود پیامبر باشد.

بنابراین , زکریا نمى توانست از خداوند درخواست فرزندى کند که وارث نبوت و رسالت او باشد. موید این مطلب ,قرآن کریم است , آنجا که مى فرماید:

<الله اعلم حیث یجعل رسالته >(انعام : 124

خداوند داناتر است به اینکه رسالت خود را در کجا قرار دهد.

3- حضرت زکریا نه تنها از خداست فرزند کرد, بلکه خواست که وارث او را پاک و پسندیده قرار دهد. اگر مقصود,وراثت در مال باشد صحیح است که حضرت زکریا در حق او دعا کند که : <واجعله رب رضیا><او را پسندیده قرار ده >;زیرا چه بسا وارث مال فردى غیر سالم باشد. ولى اگر مقصود, وراثت در نبوت و رسالت باشد چنین دعایى صحیح نخواهد بود و همانند این است که ما از خدا بخواهیم براى منطقه اى پیامبر بفرستد و او را پاک و پسندیده قرار دهد!بدیهى است که چنین دعایى دربارهء پیامبرى که از جانب خدا به مقام رسالت و نبوت خواهد رسید لغو خواهد بود.

4- حضرت زکریا در مقام دعا یادآور مى شود که <من از موالى و پسر عموهاى خویش ترس دارم >. اما مبدأ ترس زکریا چه بوده است ؟

آیا او مى ترسید که پس از او مقام نبوت و رسالت به آن افراد نا اهل برسد و از آن رو از خدا براى خود فرزندى شایسته درخواست کرد؟ ناگفته پیداست که این احتمال منتفى است ; زیرا خداوند مقام رسالت و نبوت را هرگز به افراد ناصالح عطا نمى کند تا او از این نظر واهمه اى داشته باشد.

یا اینکه ترس او به سبب آن بود که پس از درگذشتش , دین و آیین او متروک شود و قوم او گرایشهاى نامطلوب پیداکنند؟ یک چنین ترسى هم موضوع نداشته است ; زیرا خداوند هیچ گاه بندگان خود را از فیض هدایت محروم نمى سازد و پیوسته حجتهایى براى آنان بر مى انگیزد و آنان را به خود رها نمى کند.

علاوه بر این , اگر مقصود همین بود, در آن صورت زکریا نباید درخواست فرزند مى کرد, بلکه کافى بود که ازخداوند بخواهد براى آنان پیامبرانى برانگیزد ـ خواه از نسل او و وراث او باشند و خواه از دیگران ـ تا آنان را از بازگشت ];ببّّبه عهد جاهلیت نجاب بخشند; حال آنکه زکریا بر داشتن وارث تکیه مى کند.

 

پاسخ دو پرسش

 

دربارهء آیهء موررد بحث دو پرسش یا اعتراض مطرح است که برخى از دانشمندان اهل تسنن به آن اشاره کرده اند واینک هر دو اعتراض را مورد بررسى قرار مى دهیم .

الف : حضرت یحیى در زمان پدر به مقام نبوت رسید ولى هرگز مالى را از او به ارث نبرد, زیرا پیش از پدر خودشهید شد. بنابراین , باید لفظ <یرثنى >را به وراثت در نبوت تفسیر کرد, نه وراثت در مال .

پاسخ : این اعتراض در هر حال باید پاسخ داده شود; خواه مقصود وراثت در مال باشد, خواه وراثت در نبوت .چون مقصود از وراثت در نبوت این است که وى پس از درگذشت پدر به مقام نبوت نایل شود. بنابراین , اشکال متوجه هر دو نظر در تفسیر آیه است و مخصوص به تفسیر وراثت در اموال نیست . اما پاسخ این است که وراثت بردن یحیى اززکریا جزو دعاى او نبود, بلکه تنها دعاى او این بود که خداوند به او فرزندى پاک عطا کند و هدف از درخواست فرزنداین بود که وى وارث زکریا شود. خداوند دعاى او را مستجاب کرد; هر چند حضرت زکریا به هدف خود از درخواست این فرزند (وراثت بردن یحیى از او) نایل نشد.

توضیح اینکه در آیه هاى مورد بحث سه جمله آمده است :

<فهب لى من لدنک ولیا>: فرزندى براى من عطا کن .

<یرثنى و یرث من آل یعقوب >: از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد.

<واجعله رب رضیا>: پروردگارا او را پسندیده قرار ده .

از سه جملهء یاد شده , اولى و سومى مورد درخواست بوده اند و متن دعاى حضرت زکریا را تشکیل مى دهند. یعنى او از خدا مى خواست که فرزند پسندیده اى به وى عطا کند, ولى هدف و غرض و به اصطلاح علت غایى براى این درخواست مسئلهء وراثت بوده است .

هر چند وراثت جزو دعا نبوده است , آنچه که زکریا از خدا مى خواست جامهء عمل پوشید, هر چند هدف و غرض او تأمین نشد و فرزند وى پس از او باقى نماند که مال و یا نبوت او را به ارث ببرد.(2)

گواه روشن بر اینکه وراثت جزو دعا نبوده , بلکه امیدى بوده است که بر درخواست او مترتب مى شده , این است که متن دعا و درخواست زکریا در سوره هاى دیگر به این شکل آمده است و در آنجا سخنى از وراثت به میان نیامده است .

<هنالک دعا زکریا ربه قال رب هب لى من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء>(آل عمران : 38

در این هنگام زکریا پروردگار خود را خواند و گفت : پروردگارا, مرا از جانب خویش فرزندى پاکیزه عطا فرما که توشنواى دعاى (بندگان خود) هستى .

همان طور که ملاحظه مى فرمایید, در این درخواست , وراثت جزو دعا نیست بلکه در طلب <ذریهء طیبه >خلاصه مى شود. در سورهء مریم به جاى <ذریه ء>لفظ <ولیا>و به جاى <طیبة>لفظ <رضیا>به کار رفته است .

ب ـ در آیهء مورد بحث فرزند زکریا باید از دو نفر ارث ببرد: زکریا و خاندان یعقوب ; چنانکه مى فرماید: <یرثنى ویرث من آل یعقوب >. وراثت از مجموع خاندان یعقوب , جز وارثت نبوت نمى تواند باشد.

پاسخ : مفاد آیه این نیست که فرزند زکریا وارث همهء خاندان یعقوب باشد, بلکه مقصود, به قرینهء لفظ <من >که افاده ءتبعیض مى کند, این است که از بعضى ازاین خاندان ارث ببرد نه از همه . در صحت این مطلب کافى است که وى ازمادر خود یا از فرد دیگرى که از خاندان یعقوب باشد ارث ببرد. اما اینکه مقصود از این یعقوب کیست و آیا همان یعقوب بن اسحاق است یا فرد دیگر, فعلاً براى ما مطرح نیست .

 

ب ) ارث بردن سلیمان از داود

 

(نمل : 16

سلیمان از داود ارث برد.

شکى نیست که مقصود از آیه این است که سلیمان مال و سلطنت را از داود به ارث برد و تصور اینکه مقصود,وراثت در علم بوده است از دو نظر مردود است :

اولاً, لفظ <ورث >در اصطلاح همگان , همان ارث بردن از اموال است و تفسیر آن به وراثت در علم , تفسیر به خلاف ظاهر است که بدون قرینهء قطعى صحیح نخواهد بود.

ثانیاً, چون علوم اکتسابى از طریق استاد به شاگرد منتقل مى شود و به طور مجاز صحیح است که گفته شود <فلانى وارث علوم استاد خود است >ولى از آنجا که مقام نبوت و علوم الهى موهبتى است و موروثى نیست و خداوند به هرکسى بخواهد آن را مى بخشد, تفسیر وراثت به این نوع علوم و معارف و مقامات و مناصب , تا قرینهء قطعى در کارنباشد صحیح نخواهد بود, زیرا پیامبر بعدى نبوت و علم را از خدا گرفته است نه از پدر.

گذشته از این , در آیهء ما قبل این آیه , خداوند دربارهء داود و سلیمان چنین مى فرماید:

<و لقد آتینا داود و سلیمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على کثیر من عباده المؤمنین >(نمل : 15

ما به داود و سلیمان علم و دانش دادیم و هر دو گفتند: سپاس خدا را که ما را بر بسیارى از بندگان با ایمان خودبرترى داد.

آیا ظاهر آیه این نیست که خداوند به هر دو نفر علم و دانش عطا کرد و علم سلیمان موهبتى بوده است نه موروثى ؟

با توجه به مطالب یاد شده , این آیه (نمل : 16 و آیهء پیش (مریم : 6 به روشنى ثابت مى کنند که شریعت الهى درباره ءپیامبران پیشین این نبوده که فرزندان آنان از ایشان ارث نبرند, بلکه اولاد آنان نیز همچون فرزندان دیگران از یکدیگرارث مى بردند.

به جهت صراحت آیات مربوط به وراثت یحیى و سلیمان از اموال پدرانشان , دخت گرامى پیامبر (ص ) در خطبه ءآتشین خود, که پس از درگذشت رسول اکرم (ص ) در مسجد ایراد کرد, با استناد به این دو آیه بر بى پایه بودن این اندیشه استدلال کرد و فرمود:

<هذا کتاب الله حکما و عدلا و ناطقا و فصلا یقول ><یرثنى و یرث من آل یعقوب >و <ورث سلیمان داود>(3)

این کتاب خدا حاکم است و دادگر و گویاست و فیصله بخش , که مى گوید: <(یحیى ) از من (زکریا) و از خاندان یعثوب ارث ببرد>(و نیز مى گوید:) <سلیمان از داود ارث برد>.

 

حدیث ابوبکر از پیامبر (ص )

 

بحث گذشته دربارهء آیات قرآن به روشنى ثابت کرد که وارثان پیامبران از آنان ارث مى برند وارث آنان پس ازدرگذشتشان به عنوان صدقه در میان مستمندان تقسیم نمى شود. اکنون وقت آن رسیده است که متن روایاتى را که دانشمندان اهل تسنن نقل کرده اند و عمل خلیفه اول را, در محروم ساختن دخت گرامى پیامبر (ص ) از ارث پدر, از آن طریق توجیه نموده اند مورد بررسى قرار دهیم .

ابتدا متون احادیثى را که در کتابهاى حدیث وارد شده است نقل مى کنیم , سپس در مفاد آنها به داورى مى پردازیم :

1 <نحن معاشر الانبیاء لا نورث ذهبا و لا فضة و لا ارضا ولا ارضا و لا عقاراً و لا داراً و لکنا نورث الایمان و الحکمة والعلم و السنة>.

ما گروه پیامبران طلا و نقر و زمین و خانه به ارث نمى گذاریم ; ما ایمان و حکمت و دانش و حدیث به ارث مى گذاریم .

2 <ان الانبیاء یورثون >.

پیامبران چیزى را به ارث نمى گذارند (یا موروث واقع نمى شوند).

3 <ان النبى لا یورث >

پیامبر چیزى به ارث نمى گذارد (یا موروث واقع نمى شود).

4 <لا نورث ; ما ترکناه صدقه >

چیزى به ارث نمى گذاریم ; آنچه از ما بماند صدقه است .

اینها متون احادیثى است که محدثان اهل تسنن آنها را نقل کرده اند. خلیفهء اول , در بازداشتن دخت گرامى پیامبر (ص ) از ارث آن حضرت , به حدیث چهارم استناد مى جست . در این مورد, متن پنجمى نیز هست که ابوهریره آن را نقل کرده است , ولى چون وضع احادیث وى معلوم است (تا آنجا که ابوبکر جوهرى , مؤلف کتاب <السقیفة>دربارهء این حدیث به غرابت متن آن اعتراف کرده است (4)) از نقل آن خوددارى کرده , به تجزیه و تحلیل چهار حدیث مذکور مى پردازیم .

ّ2ربارهء حدیث نخست مى توان گفت که مقصود این نیست که پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند, بلکه غرض این است که شأن پیامبران آن نبوده که عمر شریف خود را در گردآورى سیم و زر و آب و ملک صرف کنند وبراى وارثان خود ثروتى بگذارند; یادگارى آه از آنان باقى مى ماند طلا و نقر نیست , بلکه همان حکمت و دانش و سنت است . این مطلب غیر این است که بگوییم اگر پیامبرى عمر خود را در راه هدایت و راهنمایى مردم صرف کرد و با کمال زهد و پیراستگى زندگى نمود, پس از درگذشت او, به حکم اینکه پیامبران چیزى به ارث نمى گذارند, باید فوراً ترکهء اورا از وارثان او گرفت و صدقه داد.

به عبارت روشنتر, هدف حدیث این است که امّت پیامبران یا وارثان آنان نباید انتظار داشته باشند که آنان پس ازخود مال و ثروتى به ارث بگذارند, زیرا آنان براى این کار نیامده اند; بلکه بر انگیخته شده اند که دین و شریعت و علم وحکمت در میان مردم اشاعه دهند و اینها را از خود به یادگار بگذارند. از طریق دانشمندان شیعه حدیثى به این مضمون از امام صادق (ع ) نقل شده است و این گواه بر آن است که مقصود پیامبر همین بوده است . امام صادق مى فرماید:

<ان العلماء ورتة الانبیاء و ذلک ان الا نبیاء لم یورثوا درهماً و لا دیناراً و انما و رثوا احادیث من احادیثهم >.(5)

دانشمندان وارثان پیامبران هستند, زیرا پیامبران درهم و دینارى به ارث نگذاشته اند بلکه (براى مردم ) احادیثى رااز احادیث خود به یادگار نهاده اند.

هدف این حدیث و مشابه آن این است که شأن پیامبران مال اندوزى وارث گذارى نیست , بلکه شایستهء حال آنان این است که براى امت خود علم و ایمان باقى بگذارند. لذا این تعبیر گواه آن نیست که اگر پیامبرى چیزى از خود به ارث گذاشت باید آن را از دست وارث او گرفت .

از این بیان روشن مى شود که مقصود از حدیث دوم و سوم نیز همین است ; هر چند به صورت کوتاه و مجمل نقل شده اند. در حقیقت , آنچه پیامبر (ص ) فرموده یک حدیث بیش نبوده است که در موقع نقل تصرفى در آن انجام گرفته ,به صورت کوتاه نقل شده است .

تا اینجا سه حدیث نخست را به طور صحیح تفسیر کرده , اختلاف آنها را با قرآن مجید, که حاکى از وارثت فرزندان پیامبران از آنان است , بر طرف ساختیم . مشکل کار, حدیث چهارم است ; زیرا در آن , توجیه یاد شده جارى نیست وبه صراحت مى گوید که ترکهء پیامبر با پیامبران به عنوان <صدقه >باید ضبط شود.

اکنون سؤال مى شود که اگر هدف حدیث این است که این حکم دربارهء تمام پیامبران نافذ و جارى است , در این صورت مضمون آن مخالف قرآن مجید بوده , از اعتبار ساقط خواهد شد و اگر مقصود این است که این حکم تنها درباره ءپیامبر اسلام جارى است و تنها او در میان تمام پیامبران چنین خصیصه اى دارد, در این صورت , هر چند با آیات قرآن مباینت و مخالفت کلى ندارد, ولى عمل به این حدیث در برابر آیات متعدد قرآن در خصوص ارث و نحوهء تقسیم آن میان وارثان , که کلى و عمومى است و شامل پیامبر اسلام نیز هست , مشروط بر این است که حدیث یاد شده آن چنان صحیح و معتبر باشد که بتوان با آن آیات را تخصیص زد, ولى متأسفانه حدیث یاد شده , که خلیفهء اول بر آن تکیه مى کرد, از جهاتى فاقد اعتبار است که هم اکنون بیان مى شود.

1- از میان یاران پیامبر اکرم (ص ), خلیفهء اول در نقل این حدیث متفرد است واحدى از صحابه حدیث یاد شده را نقل نکرده است .

اینکه مى گوییم وى در نقل حدیث مزبور متفرد است گزافه نیست , زیرا این مطلب از مسلمات تاریخ است , تا آنجاکه ابن حجر تفرد او را در نقل این حدیث گواه بر اعلمیت او مى گرفته است !(6)

آرى , تنها چیزى که در تاریخ آمده این است که در نزاعى که على (ع ) با عباس دربارهء میراث پیامبر داشت (7) عمر

در مقام داورى میان آن دو به خبرى که خلیفهء اول نقل کرده استناد جست و در آن جلسه پنج نفر به صحت آن گواهى دادند.(8)

ابن ابى الحدید مى نویسد:

پس از درگذشت پیامبر, ابوبکر در نقل این حدیث متفرد بود و احدى جز او این حدیث را نقل نکرد. فقط گاهى گفته مى شود که مالک بن اوس نیز حدیث یاد شده را نقل کرده است . آرى , برخى از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهى داده اند.(9)

بنابراین , آیا صحیح است که خلیفهء وقت , که خود طرف دعوا بوده است , به حدیثى استشهاد کند که در آن زمان جز او کسى از آن حدیث اطلاع نداشته است ؟

ممکن است گفته شود که قاضى در محاکمه مى تواند به علم خود عمل کند و خصومت را با علم و آگاهى شخصى خود فیصله دهد, و چون خلیفه حدیث یاد شده را از خود پیامبر شنیده بوده است مى توانسته به علم خود اعتماد کندو آیات مربوط به میراث اولاد را تخصیص بزند و براساس آن داورى کند. ولى متأسفانه کارهاى ضد و نقیض خلیفه وتذبذب وى در دادن فدک و منع مجدد آن (که شرح مبسوط آن پیشتر آمد), گواه بر آن است که وى نسبت به صحت خبر مزبور یقین و اطمینان نداشته است .

بنابراین , چگونه مى توان گفت که خلیفه در بازداشتن دخت گرامى پیامبر (ص ) از میراث پدر به علم خویش عمل کرده و کتاب خدا را با حدیثى که از پیامبر شنیده بود تخصیص زده است ؟

2- چنانچه حکم خداوند دربارهء ترکه پیامبر این بوده است که اموال او ملى گردد و در مصالح مسلمانان مصرف شود, چرا پیامبر (ص ) این مطلب را به یگانه وارث خود نگفت ؟ آیا معقول است که پیامبر اکرم (ص ) حکم الهى را ازدخت گرامى خود که حکم مربوط به او بوده است پنهان سازد؟ یا اینکه به او بگوید, ولى او آن را نادیده بگیرد؟

نه , چنین چیزى ممکن نیست . زیرا عصمت پیامبر (ص ) و مصونیت دختر گرامى او از گناه مانع از آن است که چنین احتمالى دربارهء آنان برود. بلکه باید انکار فاطمه (س ) را گواه بر آن بگیریم که چنین تشریعى حقیقت نداشته است وحدیث مزبور مخلوق اندیشهء کسانى است که مى خاستند, به جهت سیاسى , وارث به حق پیامبر را از حق مشروع اومحروم سازند.

3- اگر حدیثى که خلیفه نقل کرد به راستى صحیح و استوار بود, پس چرا موضوع فدک در کشاکش گرایشها وسیاستهاى متضاد قرار گرفت و هر خلیفه اى در دوران حکومت خود به گونه اى با آن رفتار کرد؟ با مراجعه به تاریخ روشن مى شود که فدک در تاریخ خلفا وضع ثابتى نداشت . گاهى آن را به مالکان واقعى آن بز مى گرداندند و احیاناًمصادره مى کردند, و به هر حال , در هر عصرى به صورت یک مسئلهء حساس و بغرنج اسلامى مطرح بود.(10)

چنانکه پیشتر نیز ذکر شد, در دوران خلافت عمر, فدک به على (ع ) و عباس بازگردانیده شد. (11) در دوران خلافت

تتّعثمان در تیول مروان قرار گرفت در دوران خلافت معاویه و پس از درگذشت حسن بن على (ع ) فدک میان سه نفر(مروان , عمرو بن عثمان , یزید بن معاویه ) تقسیم شد. سپس در دوران خلافت مروان تماماً در اختیار او قرار گرفت ومروان آن را به فرزند خود عبدالعزیز بخشید و او نیز آن را به فرزند خود عمر هبه کرد. عمر بن عبدالعزیز در دوران زمامدارى خود آن را به فرزندان زهرا (س ) باز گردانید. وقتى یزید بن عبدالملک زمام امور را به دست گرفت آن را ازفرزندان فاطمه (س ) باز گرفت و تا مدتى در خاندان بنى مروان دست به دست مى گشت , تا اینکه خلافت آنان منقرض شد.

در دوران خلافت بنى عباس فدک از نوسان خاصى برخوردار بود. ابوالعباس سفاح آن را به عبدالله بن حسن بن على (ع ) بازگردانید. ابوجعفر منصور آن را بازگرفت . مهى عباسى آن را به اولاد فاطمه (س ) باز گردانید. موسى بن مهدى و برادر او آن را پس گرفتند. تا اینکه خلافت به مأمون رسید و او فدک را باز گردانید. وقتى متوکل خلیفه شد آن رااز مالک واقعى باز گرفت .(12)

اگر حدیث محرومیت فرزندان پیامبر (ص ) از ترکهء او حدیث مسلمى بود, فدک هرگز چنین سرنوشت تأسف آورى نداشت .

4- پیامبر گرامى (ص ) غیر از فدک ترکهء دیگرى هم داشت , ولى فشار خلیفهء اول در مجموع ترکهء پیامبر بر فدک بود.از جمله اموال باقى مانده از رسول اکرم (ص ) خانه هاى زنان او بود که به همان حال در دست آنان باقى ماند و خلیفه متعرض حال آنان نشد و هرگز به سراغ آنان نفرستاد که وضع خانه ها را روشن کنند تا معلوم شود که آیا آنها ملک خودپیامبر بوده است یا اینکه آن حضرت در حال حیات خود آنها را به همسران خود بخشیده بوده است .

ابوبکر, نه تنها این تحقیقات را انجام نداد, بلکه براى دفن جنازهء خود در جوار مرقد مطهر پیامبر اکرم (ص ) از دخترخود عایشه اجازه گرفت , زیرا دختر خود را وارث پیامبر مى دانست !

و نه تنها خانه هاى زنان پیامبر را مصادره نکرد, بلکه انگشتر و عمامه و شمشیر و مرکب و لباسهاى رسول خدا (ص )را, که در دست على (ع ) بود, از او باز نگرفت و سخنى از آنها به میان نیاورد.

تتوابن ابى الحدید در برابر این تبعیض آنچنان مبهوت مى شود که مى خواهد توجیهى براى آن از خود بتراشد, ولى توجیه وى به اندازه اى سست و بى پایه است که شایستگى نقل و نقد را ندارد.(13)

آیا محرومیت از ارث مخصوص دخت پیامبر بود یا شامل تمام وارثان از مى شد, یا اینکه اساساً هیچ نوع محرومیتى در کار نبوده و صرفاً انگیزه هاى سیاسى فاطمه (س ) را از ترکهء او محروم ساخت ؟

5- چنانچه در تشریع اسلامى محرومیت وارثان پیامبر اکرم (ص ) از میراث او امرى قطعى بود, چرا دخت گرامى پیامبر (ص ) که به حکم آیهء <تطهیر>از هر نوع آلودگى مصونیت دارد, در خطابهء آتشین خود چنین فرمود:

<یا بن ابى قحافة افى کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابى ؟ لق جئت شیئاً فریاً. افعلى عمد ترکتم کتاب الله فنبدتموه وراء ظهورکم و... و زعمتم ان لا حظوة لى و لا ارث من ابى و لا رحم بیننا؟ افخصکم الله بآیة اخرج ابى منها ام هل تقولون : ان اهل ملتین لا یتوارثان ؟ او لست انا و ابى من اهل ملة واحدة ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى و ابن عمى ؟فدونکها مخطومة مرحولة تلقاک یوم حشرک فنعم الحکم الله و الزعیم محمد و الموعد القیامة و عند الساعة یخسرالمبطلون >.(14)

اى پسر ابى قحافه ! آیا در کتاب الهى است که تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم ؟ امر عجیبى آوردى ! آیاعمداً کتاب خدا را ترک کردید و آن را پشت سر اندختید و تصور کردید که من از ترکهء پدرم ارث نمى برم و پیوند رحمى میان من و او نیست ؟ آیا خداوند در این موضوع آیهء مخصوصى براى شما نازل کرده و در آن آیه پدرم را از قانون وراثت خارج ساخته است , یا اینکه مى گویید پیروان دو کیش از یکدیگر ارث نمى برند؟ آیا من و پدرم پیرو آیین واحدى نیستیم ؟ آیا شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمویم آگاه ترید؟ بگیر این مرکب مهار وزین شده را که روزرستاخیز با تو روبرو مى شود. پس , چه خوب داورى است خداوند و چه خوب رهبرى است محمد (ص ) میعاد من وتو روز قیامت ; و روز رستاخیز باطل گرایان زیانکار مى شوند.

آیا صحیح است که با این خطابهء آتشین احتمال دهیم که خبر یاد شده صحیح و استوار بوده است ؟ این چگونه تشریعى است که صرفاً مربوط به دخت گرامى پیامبر (ص ) و پسر عم اوست و آنان خود از آن خبر ندارند و فردبیگانه اى که حدیث ارتباطى به او ندارد از آن آگاه است ؟!

پایان این بحث نکاتى را یادآور مى شویم :

الف ) نزاع دخت گرامى پیامبر (ص ) با حاکم وقت دربارهء چهار چیز بود:

1 میراث پیامبر اکرم (ص ).

2 فدک , که پیامبر در دوران حیات خود آن را به او بخشیده بود و در زبان عرب به آن <نحله >مى گویند.

3 سهم ذوى القربى , که در سورهء انفال آیهء 41وارد شده است .

4 حکومت و ولایت .

در خطابهء حضرت زهرا (س ) و احتجاجات او به این امور چهارگانه اشاره شده است . از این رو, گاهى لفظ میراث وگاه لفظ (نحله > به کار برده است . ابن ابى الحدید(در ج 16 ص 230شرح خود بر نهج البلاغه ) به طور گسترده در این موضوع بحث کرده است .

ب ) برخى از دانشمندان شیعه مانند مرحوم سید مرتضى (ره ) حدیث <لا نورث ما ترکنا صدقه >را به گونه اى تفسیرکرده اند که با ارث بردن دخت پیامبر (ص ) منافاتى ندارد. ایشان مى گویند که لفظ <نورت >به صیغهء معلوم است و<ما>ى موصول , مفعول آن است و لفظ <صدقه >, به جهت حال یا تمیز بودن , منصوب است . در این صورت , معنى این حدیث چنین مى شود: آنچه که به عنوان صدقه باقى مى گذاریم به ارث نمى نهیم . ناگفته پیداست که چیزى که در زمان حیات پیامبر (ص ) رنگ صدقه به آن خورده است قابل وراثت نیست و این مطلب غیر آن است که بگوییم پیامبراکرم (ص ) هرگز از خود چیزى را به ارث نمى گذارد.

اما این تفسیر خالى از اشکال نیست , زیرا این مطلب اختصاص به پیامبر (ص ) ندارد, بلکه هر فرد مسلمان که مالى را در حال حیات خود وقف یا صدقه قرار دهد مورد وراثت قرار نمى گیرد و هرگز به اولاد او نمى رسد, خواه پیامبرباشد خواه یک شخص عادى .

ج ) مجموع سخنان دخت گرامى پیامبر (ص ) چه در خطابهء آتشین آن حضرت و چه در مذاکرات او با خلیفه وقت ,مى رساند که فاطمه (س ) از وضع موجود سخت ناراحت بوده است و بر مخالفان خود خشمگین , و تا جان در بدن داشته از آنان راضى نشده است .

 

خشم فاطمه (س )

 

چنانکه گذشت , مناظره و احتجاج دخت گرامى پیامبر (ص ) با ابوبکر به نتیجه نرسید و فدک از زهرا (س ) گرفته شدو آن حضرت چشم از این جهان بربست در حالى که بر خلیفه خشمگین بود. این مطلب از نظر تاریخ چنان روشن است که هرگز نمى توان آن را انکار کرد. بخارى , محدث معروف جهان تسنن , مى گوید:

وقتى خلیفه , به استناد حدیثى که از پیامبر (ص ) نقل کرد, فاطمه را از فدک بازداشت او بر خلیفه خشم کرد و دیگربا او سخن نگفت تا در گذشت .(15)

این قتیبه در کتاب <الامامة و السیاسة>(ج 1 ص 14 نقل مى کند:

عمر به ابوبکر گفت : برویم نزد فاطمه , زیرا ما او را خشمگین کریم . آنان به در خانهء زهرا آمدند و اذن ورودخواستند. وى اجازهء ورود نداد. تا آنکه با وساطت على وارد خانه شدند. ولى زهرا روى از آن دو برتافت و پاسخ سلامشان را نداد. پس از دلجویى از دخت پیامبر و ذکر اینکه چرا فدک را به او نداده اند, زهرا در پاسخ آنان گفت : شمارا به خدا سوگند مى دهم , آیا از پیامبر شنیده اید که فرمود رضایت فاطمه رضایت من و خشم او خشم من است ; فاطمه دختر من است , هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس او را راضى سازد مرا راضى ساخته است . و هرکس زهرا را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است ؟ در این موقع هر دو نفر تصدیث کردند که از پیامبر شنیده اند.

زهرا (س ) افزود: من خدا و فرشتگان را گواه مى گیرم که شما مرا خشمگین کردید و مرا راضى نساختید, و اگر باپیامبر ملاقات کنم از دست شما به او شکایت مى کنم .

ابوبکر گرفت : من از خشم پیامبر و تو به خدا پناه مى برم . در این موقع خلیفه شروع به گریه کرد و گفت : به خدا من پس از هر نمازى در حق تو دعا مى کنم . این را گفت و گریه کنان خانهء زهرا را ترک کرد. مردم دور او را گرفتند. وى گفت :هر فردى از شما با حلال خود شب را با کمال خوشى به سر مى برد, در حالى که مرا در چنین کارى وارد کردید. من نیازى به بیعت شما ندارم . مرا از مقام خلافت عزل کنید. (16)

محدثان اسلامى , به اتفاق , این حدیث را از پیامبر گرامى (ص ) نقل کرده اند که :

.(17)

فاطمه پاره تن من اسن . هر کس او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است .

فسلام الله علیها یوم ولدت و یوم ماتت و یوم تبعث حیاً.

 

پى‏نوشتها:‌

 

1- آرى , گاهى همین لفظ, بنا به قرینهء خاصى , در ارث علم به کار مى رود, مانند: <ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا>(فاطر: 32 یعنى : این کتاب را به آن گروه از بندگان خود که برگزیده ایم به ارث دادیم . ناگفته پیداسست که در اینجا لفظ <کتاب >قرینهء روشنى است که مقصود, ارث مال نیست , بلکه ارث آگاهى از حقایق قرآن است .

2- برخى از قراء <یرثنى >را مجزوم خوانده , آن را جواب یا اصطلاحاً جزاى <هب >(که صیغهء امر است ) گرفته اند; یعنى <ان تهب ولیا یرثنى >اگر فرزندى عطا کنى وارث من مى شود.

3- احتجاج طبرسى , ج 1 ص 145(طبع نجف ).

4- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 14 ص 220

5- مقدمهء معالم , ص 1 نقل از کلینى (ره ).

6- صواعق , ص 19

7- نزاع على (ع ) با عباس به شکلى که در کتابهاى اهل تسنن نقل شده از طرف محققان شیعه مردود است .

8- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 229و صواعق , ص 21

9- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 227

10- براى آگاهى از این کشاکشها و مدارک آنها به کتاب الغدیر (ج 7 ص 159تا 196ط نجف ) مراجعه فرمایید.

11- این قسمت با آنچه که امام (ع ) در نامه اى که به عثمان بن حنیف نوشته سازگار نیست . در آنجا مى نویسد: <کانت فى ایدینا];تتع ح فدک من کل ما اظلته السماء فشحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحکم الله >. یعنى : از آنچه که آسمان بر آنها سایه اندخته بود تنها <فدک >در اختیار ما بود. گروهى بر آن حصر ورزیدند و گروه دیگر از آن صرف نظر کردند; و چه خوب حکم و داورى است خدا.

12- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 261

13- احتجاج طبرسى , ج 1 صص 139ـ 138ط نجف ; شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 251

14- صحیح بخارى , باب فرض الخمس , ج 5 ص 5و کتاب غزوات , باب غزوهء خیبر, ج 6 ص 196 در این باب افزوده است :فاطمه پس از پدر خود شش ماه بزیست . وقتى درگذشت , شوهر وى شبانه او را دفن کرد و به ابوبکر خبر نداد.

15- جاحظ در رسائل خود (ص 300 سخن محققانه اى در این مورد دارد. براى آگاهى از نظر وى , علاقه مندان مى توانند به آن مراجعه کنند.

16- براى اطلاع از مدارک این حدیث ر.ک : الغدیر, ج 7 صص 235ـ 232ط نجف .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد