دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم
دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

دانلود نمونه سوال و تلخیص دروس حوزه علمیه خراسان و قم

جلوگیرى از گسترش فضایل حضرت على

جلوگیرى از گسترش فضایل حضرت على 

 

 

تاریخ بشریت کمتر شخصیتى را چون حضرت على (ع ) سراغ دارد که دوست و دشمن دست به دست هم دهند تافضایل برجسته و صفات عالى او را مخفى و مکتوم سازند و مع الوصف , نقل مکارم و ذکر مناقب او عالم را پر کند.

دشمن کینه و عداوت او را به دل گرفت و از روى بدخواهى در اخفاى مقامات و مراتب بلند او کوشیده , و دوست که از صمیم دل به او مهر مى ورزید, از ترس آزار و اعدام , چاره اى نداشت جز آنکه لب فرو بندد, و به مودّت و محبت او تظاهر نکند و سخنى دربارهء وى بر زبان نیاورد.

تلاشهاى ناجوانمردانهء خاندان اموى در محو آثار و فضایل خاندان علوى فراموش ناشدنى است . کافى بود کسى به دوستى حضرت على (ع ) متهم شود و دو نفر از همان قماش که پیرامون دستگاه حکومت ننگین وقت گرد آمده بودندبه این دوستى گواهى دهند; آن گاه , فوراً نام او از فهرست کارمندان دولت حذف مى شد و حقوق او را از بیت المال قطع مى کردند. معاویه در یکى از بخشنامه هاى خود به استانداران و فرمانداران چنین خطاب کرد و گفت :

اگر ثابت شد که فردى دوستدار على و خاندان اوست نام او را از فهرست کارمندان دولت محو کنید و حقوق او راقطع و از همهء مزایا محرومش سازید.(1)

در بخشنامهء دیگرى گام فراتر نهاد و به طور مؤکد دستور داد که گوش و بینى افرادى را که به دوستى خاندان على تظاهر مى کنند ببرند و خانه هاى آنان را ویران کنند.(2)

در نتیجهء این فرمان , بر ملت عراق و به ویژه کوفیان آنچنان فشارى آمد که احدى از شیعیان از ترس مأموران مخفى معاویه نمى توانست راز خود را, حتى به دوستانش , ابراز کند مگر اینکه قبلاً سوگندش مى داد که راز او را فاش نسازد.(3)

اسکافى در کتاب <نقض عثمانیه >مى نویسد:

دولتهاى اموى و عباسى نسبت به فضایل على حساسیت خاصى داشتند و براى جلوگیرى از انتشار مناقب وى فقیهان و محدثان و قضاوت را احضار مى کردند و فرمان مى دادند که هرگز نباید دربارهء مناقب على سخنى نقل کنند. از:باین جهت , گروهى از محدثان ناچار بودند که مناقب امام را به کنایه نقل کنند و بگویند: مردى از قریش چنین کرد!(4)

معاویه براى سومین بار به نمایندگان سیاسى خود در استانهاى سرزمین اسلامى نوشت که شهادت شیعیان على رادر هیچ مورد نپذیرند!

اما این سختگیریهاى بیش از حد نتوانست جلو انتشار فضایل خاندان على را بگیرد. از این جهت , معاویه براى بارچهارم به استانداران وقت نوشت :

به کسانى که مناقب و فضایل عثمان را نقل مى کنند احترام کنید و نام و نشان آنان را براى من بنویسید تا خدمات آنان را با پاداشهاى کلان جبران کنم .

یک چنین نویدى سبب شد که در تمام شهرها بازار جعل اکاذیب , به صورت نقل فضایل عثمان , داغ و پررونق شودو روایان فضایل از طریق جعل حدیث دربارهء خلیفهء سوم ثروت کلانى به چنک آرند. کار به جایى رسید که معاویه ,خود نیز از انتشار فضایل بى اساس و رسوا ناراحت شد و این بار دستور داد که از نقل فضایل عثمان نیز خوددارى کنندو به نقل فضایل دو خلیفهء اول و دوم و صحابهء دیگر همت گمارند و اگر محدثى دربارهء ابوتراب فضیلتى نقل کند فوراًشبیه آن را دربارهء یاران دیگر پیامبر جعل کنند و منتشر سازند, زیرا این کار براى کوبیدن براهین شیعیان على مؤثرتراست .(5)

مروان بن حکم از کسانى بود که مى گفت دفاعى که على از عثمان کرد هیچ کس نکرد. مع الوصف , لعن امام (ع ) وردزبان او بود. وقتى به او اعتراض کردند که با چنین اعتقادى دربارهء على , چرا به او ناسزا مى گویى , در پاسخ گفت :پایه هاى حکومت ما جز با کوبیدن على وسب و لعن او محکم و استوار نمى گردد. برخى از آنان با آنکه به پاکى وعظمت و سوابق درخشان حضرت على (ع ) معتقد بودند, ولى براى حفظ مقام و موقعیت خود, به حضرت على وفرزندان او ناسزا مى گفتند.

عمر بن عبدالعزیز مى گوید:

پدرم فرماندار مدینه و از گویندگان توانا و سخن سرایان نیرومند بود و خطبهء نماز را با کمال فصاحت و بلاغت ایرادمى کرد. ولى از آنجا که , طبق بخشنامهء حکومت شام , ناچار بود در میان خطبهء نماز على و خاندان او را لعن کند,];م هنگامى که سخن به این مرحله مى رسید ناگهان در بیان خود دچار لکنت مى شد و چهرهء او دگرگون مى گشت , وسلاست سخن را از دست مى داد. من از پدرم علت را پرسیدم . گفت :اگر آنچه را که من از على مى دانم , دیگران نیزمى دانستند کسى از ما پیروى نمى کرد; و من با توجه به مقام منیع على به او ناسزا مى گویم , زیرا براى حفظ موقعیت آل مروان ناچارم چنین کنم .(6)

قلوب فرزندان امیه مالامال از عداوت حضرت على (ع ) بود. وقتى گروهى از خیراندیشان به معاویه توصیه کردندکه دست از این کار بردارد, گفت : این کار را آنقدر ادامه خواهیم داد که کودکان ما با این فکر بزرگ شوند و بزرگانمان بااین حالت پیر شوند!

لعن وسب حضرت على (ع ), شصت سال تمام بر فراز منابر و در مجالس و وعظ و خطابه و درس و حدیث , درمیان خطبا و محدثان وابسته به دستگاه معاویه ادامه داشت و به حدى مؤثر افتاد که مى گویند روزى حجاج به مردى تندى کرد و با او به خشونت سخن گفت و او که فردى از قبیلهء بنى أزد بود رو به حجاج کرد و گفت : اى امیر! با ما این طور سخن مگو; ما داراى فضیلتهایى هستیم . حجاج از فضایل او پرسید و او در پاسخ گفت : یکى از فضایل ما این است که اگر کسى بخواهد با ما وصلت کند نخست از او مى پرسیم که آیا ابوتراب را دوست دارد یا نه ! اگر کوچکترین علاقه اى به او داشته باشد هرگز با او وصلت نمى کنیم . عدوات ما با خاندان على به حدى است که در قبیلهء ما مردى پیدا نمى شود که نام او حسن یا حسین باشد, و دخترى نیست که نام او فاطمه باشد. اگر به یکى از افراد قبیلهء ما گفته شود که از على بیزارى بجوید فوراً از فرزندان او نیز بیزارى مى جوید.(7)

بر اثر پافشارى خاندان امیه در اخفاى فضایل حضرت على (ع ) و انکار مناقب او درست انگاشتن بدگویى دربارهء آن حضرت چنان در قلوب پیر و جوان رسوخ کرده بود که آن را یک عمل مستحب و بعضاً فریضه اى اخلاقى مى شمردند.روزى که عمربن عبدالعزیز بر آن شد که این لکهء ننگین را از دامن جامعه اسلامى پاک سازد نالهء گروهى از تربیت یافتگان مکتب اموى بلند شد که : خلیفه مى خواهد سنت اسلامى را از بین ببرد!

با این همه , صفحات تاریخ اسلام گواهى مى دهد که نقشه هاى ناجوانمردانهء فرزندان امیه نقش بر آب شد وکوششهاى مستمر آنان نتیجهء معکوس داد و آفتاب وجود سراپا فضیلت امام (ع ) از وراى اوهام و القائات خطیبان ];لف دستگاه اموى به روشنى درخشیدن گرفت . اصرار و انکار دشمن نه تنها از موقعیت و محبت حضرت على (ع ) دردلهاى بیدار نکاست بلکه سبب شد دربارهء آن حضرت بررسى بیشترى کنند و شخصیت امام (ع ) را به دور ازجنجالهاى سیاسى مورد قضاوت قرار دهند, تا آنجا که عامر نوهء عبدالله بن زبیر دشمن خاندان علوى به فرزند خودتوصیه کرد که از بدگویى دربارهء على دست بردارد زیرا بنى امیه او را شصت سال در بالاى منابر سب کردند ولى نتیجه اى جز بالا رفتن مقام و موقعیت على و جذب دلهاى بیدار به سوى وى نگرفتند.(8)

 

نخستین یاور

 

پنهان کردن فضایل امیرالمؤمنین (ع ) و غرض ورزى در تحلیل حقایق مسلم دربارهء آن حضرت منحصر به عصر بنى امیه نبود, بلکه پیوسته این نمونهء کامل بشریت از طرف دشمنان و مغرضان مورد تعدى قرار گرفته است . از جمله ,نویسندگان متعصب از حمله و تجاوز به حقوق خاندان حضرت على (ع ) خوددارى نکرده اند و هم اکنون نیز که چهارده قرن از آغاز اسلام مى گذرد برخى که خود را روشنفکر و آزادمرد و رهبر نسل نو مى پندارند با قلمهاى زهرآگین خود به مقاصد اموى کمک مى کنند و پرده بر روى فضایل امام (ع ) مى کشند. اینک یک گواه روشن :

وحى الهى نخستین بار در کوه حرا بر قلب پیامبر اکرم (ص ) نازل شد و او را به مقام نبوت و رسالت مفتخر ساخت .فرشتهء وحى گرچه او را از مقام رسالت آگاه ساخت ولى هنگام ابلاغ رسالت را معین نکرد. از این رو, پیامبر (ص ) مدت سه سال از دعوت عمومى خوددارى کرد و تنها از رهگذر ملاقاتهاى خصوصى با افراد قابل و شایسته توانست گروه معدودى را به آیین جدید الهى هدایت کند. تا اینکه سرانجام پیک وحى فرا رسید و از جانب خدا فرمان داد که پیامبردعوت همگانى خود را از طریق دعوت خویشاوندان و بستگان آغاز کند:

<و انذر عشیرتک الاقربین و اخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین فان عصوک فقل انى برىء مما تعملون >(شعرا: 214تا 216

<بستگان نزدیک خود را از عذاب الهى بیم ده و پر و بال پر مهر و مودت خود را بر سر افراد با ایمان بگشا, و اگر با تواز در مخالفت وارد شدند بگو من از کارهاى (بد شما) بیزارم >.

علت اینکه دعوت علنى با دعوت خویشاوندان شروع شد این است که تا نزدیک یک رهبر الهى و یا اجتماعى به اوایمان نیاورند و از او پیروى نکنند هرگز دعوت او در بیگانگان مؤثر واقع نمى شود. زیرا نزدیکان آدمى بر اسرار و احوال و ملکات و معایب او واقف اند. لذا ایمان خویشاوندان مدعى رسالت به او نشانهء صدق او به شمار مى رود, چنان که اعراض ایشان حاکى از دورى مدعى از صدق در ادعاست .

از این رو, پیامبر (ص ) به حضرت على (ع ) دستور داد که چهل و پنج نفر از شخصیتهاى بزرگ بین هاشم را به مهمانى دعوت کند و غذایى از گوشت همراه با شیر براى پذیرایى آماده سازد.

مهمانان همگى در وقت معین به حضور پیامبر شتافتند. پس از صرف غذا, ابولهب عمومى پیامبر با سخنان سبک خود مجلس را از آمادگى براى طرح دعوت و تعقیب هدف بیرون برد. مهمانى بدون اخذ نتیجه به پایان رسید ومهمانان , پس از صرف غذا و شیر, خانهء رسول خدا را ترک گفتند.

پیامبر (ص ) تصمیم گرفت که فرادى آن روز ضیافت دیگرى ترتیب دهد و همهء آنان را به جز ابولهب به خانهء خوددعوت کند. بار دیگر حضرت على (ع ) به دستور پیامبر (ص ) غذا و شیر آماده کرد و از شخصیتهاى برجسته و شناخته شدهء بنى هاشم براى صرف نهار و استماع سخنان پیامبر دعوت به عمل آورد. همهء مهمانان مجدداً در موعد مقرر درمجلس حاضر شدند و پیامبر, پس از صرف غذا, سخنان خود را چنین آغاز کرد:

 

<به راستى هیچ گاه راهنماى مردم به آنان دورغ نمى گوید. من هرگاه (به فرض محال ) به دیگران دورغ بگویم قطعاً به شما دروغ نخواهم گفت و اگر دیگران را فریب دهم شما را فریب نخواهم داد. به خدایى که جز او خدایى نیست , من فرستادهء او به سوى شما و عموم جهانیان هستم . هان , آگاه باشید, همان گونه که مى خوابید مى میرید و همچنان که بیدار مى شوید زنده خواهید شد. نیکو کاران به پاداش اعمال خود و بدکاران به کیفر کردارشان مى رسند, و بهشت جاودان براى نیکوکاران و دوزخ ابدى براى بدکاران آماده است .>هیچ کس از مردم براى اهل خود چیزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام نیاورده است . من خیر دنیا و آخت براى شما و آورده ام . خدایم به من فرمان داده است که شما را به وحدانیت او و رسالت خویش دعوت کنم . چه کسى از شمامرا در این راه کمک مى کند تا برادر و وصى و نمایندهء من در میان شما باشد؟>.

او الین جمله را گفت و قدرى مکث کرد تا ببیند کدام یک از حاضران به نداى او پاسخ مثبت مى گوید. در آن هنگام ];ّّسکوتى آمیخته با بهت و حیرت بر مجلس حکومت مى کرد و همه سر به زیر افکنده , در فکر فرو رفته بودند.

ناگهان حضرت على (ع ) که سن او در آن روز از پانزده سال تجاوز نمى کرد سکوت را درهم شکست و برخاست ورو به پیامبر (ص ) کرد و گفت : اى پیامبر خدا, من تو را در این راه یارى مى کنم . سپس دست خود را به سوى پیامبر درازکرد تا دست او را به عنوان پیمان فداکارى بفشرد.

پیامبر (ص ) دستور داد که على بنشیند و بار دیگر سؤال خود را تکرار کرد. باز على (ع ) برخاست و آمادگى خود رااعلام کرد .این بار هم پیامبر به وى دستور داد بنشیند. در نوبت سوم نیز, همچون دو نوبت قبل , جز على (ع ) کسى برنخاست و تنها او بود که به پا خاست و پشتیبانى خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد. در این موقع , پیامبر (ص )دست خود را بر دست حضرت على زد و کلام تاریخى خود را دربارهء حضرت على (ع ) در مجلس بزرگان هاشم چنین بر زبان آورد:

هان اى خویشاوندان و بستگان من , بدانید که على برادر و وصى و خلیفه من در میان شما است .

بنا به نقل سیرهء حلبى , رسول اکرم (ص ) بر این جمله دو مطلب دیگر نیز افزود و گفت :

<و وزیر و وارث من نیز هست >.

از این طریق , نخستین وصى اسلام به وسیلهء آخرین سفیر الهى , در آغاز اعلان رسالت و در زمانى که جز عده اى قلیل کسى به آیین وى نگرویده بود, تعیین شد.

از اینکه پیامبر (ص ) در یک روز, نبوت خود و امامت حضرت على (ع ) را همزمان اعلام و اعلان کرد مى توان مقام و موقعیت امامت را به نحو روشن فهم و ارزیابى کرد و دریافت که این دو مقام از یکدیگر جدا نیستند و همواره امامت مکمل و متمم رسالت است .

 

مدارک این سند تاریخى

 

این سند تاریخى را گروهى از محدثان و مفسران (9) شیعى و غیر شیعى , بدون کوچکترین انتقاد از محتوا و اسناد  آن , نقل کرده اند و از مستندات مناقب و فضایل امام (ع ) دانسته اند. در این میان , فقط نویسندهء معروف اهل تسنن , ابن ];ّتیمیهء دمشقى , که راه و روش او در احادیث مربوط به فضایل خاندان رسالت و عترت روشن و شناخته شده است , این سند را رد کرده , آن را مجعول دانسته است .

او نه تنها این حدیث را مجهول و بى اساس مى داند, بلکه بنا به طرز تفکر خاصى که دربارهء خاندان امام (ع ) دارد,غالب احادیثى را که دربارهء مناقب و فضایل خاندان رسالت است , اگر چه به حد تواتر نیز رسیده باشد, مجعول و بى پایه مى داند!

نگارندهء زیر نویسهاى تاریخ <الکامل >از استاد خود, که نامى از او نمى برد, نقل مى کند که وى این حدیث را مجعول مى دانست . (گویا استاد وى تحت تأثیر افکار ابن تیمیه بوده است و یا جهت که سند را مخالف با خلافت خلفاى سه گانه تشخیص داده بود آن را مجعول دانسته است ). سپس خود او به وضع عجیبى مضمون حدیث را توجیه مى کند ومى گوید که وصى بودن امام (ع ) در آغاز اسلام منافات با خلافت ابوبکر در بعدها ندارد, زیرا در آن روز مسلمانى جزعلى نبود که وصى پیامبر باشد!

بحث و مناظره با چنین افرادى فاید ندارد; ایراد ما به کسانى است که این حدیث را در برخى از کتابهاى خود به طورکامل و در برخى دیگر به اجمال و ابهام ـ که نوعى کتمان حقیقت است ـ نقل کرده اند و یا به آن شخص است که این حدیث را در نخستین چاپ کتاب خود آورده ولى در چاپهاى بعد بر اثر فشار محیط حذف کرده است . اینجاست که باید گفت تجاوز به حقوق امام (ع ) که پس از درگذشت پیامبر (ص ) اساس آن نهاده شد هم اکنون نیز ادامه دارد.

اینک بیان مشروح مطلب :

 

کتمان حقایق تاریخى

 

محمد بن جریر طبرى که از مورخان بزرگ اسلام است در تاریخ خود این فضیلت تاریخى را با سندى قابل اعتمادنقل کرده است , (10) ولى وقتى در تفسیر خود (11) به آیهء <و انذر عشیرتک الاقربین >مى رسد این سند را آنچنان دست و

پا شکسته و به اجمال و ابهام نقل مى کند که وجهى براى آن جز تعصب نمى توان یافت . پیشتر گذشت که پیامبر (ص )خدر پایان دعوت خود خطاب به حاضران در مجلس مى پرسد:

 

(فانکم یوازرنی على ان یکون اخی و وصیی و خلیفتی ؟) طبرى این سؤال را چنین نقل کرده است :

 

<فانکم یوازرنى على ان یکون اخى و کذا و کذا؟>جاى گفتگو نیست که حذف دو کلمهء <وصیى >و <خلیفتى >و تبدیل آنها به الفاظ ابهام و اجمال , جهتى جز تعصب وحفظ مقام و موقعیت خلفا ندارد.

او نه تنها سؤال پیامبر را تحریف کرده است , بلکه قسمت دوم حدیث را که پیامبر (ص ) به حضرت على (ع ) فرمود:<ان هذا اخى و وصیى و خلیفتى > نیز به همین نحو آورده است و به جاى دو لفظ <وصیى >و <خلیفتى >که گواه روشن برخلافت بلافصل امیر مؤمنان است لفظ <کذا و کذا>را که یک نوع اجمال غیر صحیح است گذراده است .

ابن کثیر شامى که اساس تاریخ او را تاریخ طبرى تشکیل مى دهد وقتى به این سند مى رسد فوراً تاریخ طبرى را رهامى کند و از روش او در تفسیرش پیروى مى کند و همچون او به ابهام و اجمال متوسل مى شود.

بدتر از همه , تحریفى است که روشنفکر معاصر و صاحب نام مصر, دکتر محمد حسنین هیکل در کتاب <حیات محمد>بکار برده است و ضربهء شکننده اى بر اعتبار کتاب خود زده است .

اولاً, از دو جملهء حساس پیامبر (ص ) در پایان دعوتش تنها جملهء سؤال را نقل کرده است , ولى جملهء دوم را, که پیامبر (ع ) به على (ع ) گفت : تو برادر و وصى و خلیفهء من هستى , به کلى حذف کرده , سخنى از آن به میان نیاورده است .

ثانیاً, در چاپهاى دوم و سوم کتاب مذکور گام را فراتر نهاده حتى آن قسمت از حدیث را هم که نقل کرده بوده به کلى حذف کرده است . تو گویى افراد متعصبى او را در نقل همان قسمت نیز ملامت و در نتیجه وادار کرده اند که برگه ءدیگرى به دست نقادان تاریخ بدهد و لطمهء دیگرى بر کتاب خود وارد سازد.

 

سخنى از اسکافى

 

اسکافى در کتاب معرفى خود درباره این فضیلت تاریخى که حضرت على (ع ) در محضر پدر و عموها و];ّّشخصیتهاى برجستهء بنى هاشم با پیامبر (ص ) پیمان فداکارى بست و آن حضرت نیز او را برادر و وصى و خلیفهء خودخواند داد سخن داده چنین مى گوید:

کسانى که مى گفتند ایمان امام (ع ) در دوران کودکى بوده است ـ دورانى که کودک در آن خوب و بد را به درستى تشخیص نمى دهد ـ دربارهء این سند تاریخى چه مى گویند؟

آیا ممکن است پیامبر (ص ) رنج پختن غذاى جمعیت زیادى را بر دوش کودکى بگذارد؟ و یا به کودک خردسالى فرمان دهد که آنان را براى ضیافت دعوت کند؟ آیا صحیح است پیامبر کودک نابالغى را راز دار نبوت بداند و دست دردست او بگذارد و او را برادر و وصى و نمایندهء خود در میان مردم معرفى کند؟

مسلماً خیر. بلکه باید گفت على (ع ) در آن روز از لحاظ قدرت جسمى و رشد فکرى به حدى رسیده بود که براى همهء این کارها شایستگى داشت . لذا این کودک هیچ گاه با کودکان دیگر انس نگرفت و در جرگهء آنان وارد نشد و به بازى با آنان نپرداخت , و بلکه از لحظه اى که دست پیمان خدمت و فداکارى به سوى رسول خدا دراز کرد در تصمیم خودراسخ بود و پیوسته گفتار خود را با کردار توأم مى ساخت و در تمام مراحل زندگى انیس پیامبر (ص ) بود.

او نه تنها در آن مجلس اولین کسى بود که ایمان خود را نسبت به رسالت پیامبر (ص ) ابراز داشت بلکه هنگامى که سران قریش از پیامبر خواستند که براى اثبات صدق گفتار خویش و گواه ارتباطش با خدا معجزه اى بیاورد (یعنى دستور دهد که درخت از جاى خود کنده شود و برابر آنان بایستد) على در آن هنگام نیز یگانه فردى بود که ایمان خودرا در برابر انکار دیگران ابراز کرد.(12)

امیرالمؤمنین (ع ), خود ماجراى معجزه خواهى این گروه را در یکى از خطبه هاى خود نقل مى کند و مى گوید:

پیامبر (ص ) به آنان گفت : اگر خدا چنین کند, به یگانگى او و رسالت من ایمان مى آورید؟

همه گفتند: بلى .

در این هنگام پیامبر (ص ) دعا کرد و خدا دعاى او را مستجاب ساخت و درخت از جاى خود کنده شد و در برابرپیامبر ایستاد. گروه معجزه خواه راه عناد و کفر را پیمودند و به جاى تصدیق پیامبر او را جادوگر خواندند. ولى من که درکنار پیامبر ایستاده بودم , رو به او کردم و گفتم :

اى پیامبر! من نخستین کسى هستم که به رسالت تو ایمان دارم و اعتراف مى کنم که درخت این کار را به فرمان خداانجام داد تا نبوت تو را تصدیق کند و سخن تو را بزرگ شمارد.

در این هنگام , تصدیق من بر آنان گردان آمد و گفتند که تو را کسى جز على تصدیق نخواهد کرد.(13)

 

پى‏نوشتها:‌

 

1 . انظرو الى من قامت علیه البینة انه یحب علیا و اهل بیته فامحوه من الدیوان و اسقطوا عطائه و رزقه .

2 . من اتهمتموه بموالاة هولاء فنکلو به و اهدموا داره .

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 11 ص 4445

4 . همان

5 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 3ص 15

6 . همان , ج 13 ص 221

7. فرحة الغرى , نگارش مرحوم سید ابن طاووس , چاپ نجف , ص 13ـ 14

8. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 13 221

9 . به تفسیر سورهء شعراء, آیهء 214مراجعه فرمایید.

10 . این فضیلت تاریخى در مدارک زیر نقل شده است : تاریخ طبرى , ج 2 ص 216 تفسیر طبرى , ج 19 ص 74 کامل ابن کثیر, ج 2 ص 24 شرح شفاى قاضى عیاض , ج 3 ص 37 سیرهء حلبى , ج 1 ص 321و... این حدیث را پیشوایان تاریخ وتفسیر به صورتهاى دیگرى نیز نقل کرده اند که از نقل آنها خوددارى مى شود.

11 . تفسیر طبرى , ج 19 ص 74

12 . در النقض على العثمانیة, ص 252و شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 13 ص 244و 245مشروح گفتار او در این زمینه آمده است .

13 . نهج البلاغه عبده , خطبهء 238(قاصعه ).


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد